بازتاب های ضعیف رزمایش آمریکا

گزارش نیویورک تایمز از ماجرای دریائی خلیج فارس - دوشنبه 24 دی 1386 [2008.01.14]

ثام شانکر

نگرانی عمیق افسران ارتش آمریکا در خصوص تاکتیک های استفاده شده توسط ملوانان ایرانی در ‏رویارویی اواخر هفته گذشته دلیل دارد: رزمایش رده بندی شدۀ 250 میلیون دلاری آمریکا در سال ‏‏2002 که در آن شناورهای کوچک و تندرو به همراه یک ستون دریایی، خسارات جبران ناپذیری به ‏ناوهای قدرتمند جنگی وارد می کنند.‏

افسران نظامی آمریکا از زمان رویارویی با پنج گشت شناور ایران در تنگه هرمز اعتراف کرده اند ‏که مجددا ً دروس رزمایش اوت سال 2002 را مورد مطالعه قرار داده اند. در این رزمایش، نیروی ‏دریایی بلوتیم (گروه آبی) نمایانگر آمریکا، 16 ناوگان اصلی شامل یک ناو هواپیمابر، رزم ناوها و ‏کشتی های آبی- خاکی را در حمله گروهی شناورهای تندروی دشمن با غرق شدن در اعماق خلیج ‏فارس از دست می دهد. ‏

سرتیپ پول وان رایپر، افسر بازنشسته یگان دریایی آمریکا که در این رزمایش نقش فرمانده ردتیم ‏‏(گروه قرمز) نمایانگر نیروی نظامی بی نام و نشان خلیج فارس را ایفا می کرد، می گوید:" نفراتی که ‏در این رزمایش شرکت داشتند از توانایی خود، هم از نظر روحی و هم از نظر فنی، نهایت استفاده را ‏کردند تا این حمله را پوشش بدهند. همه چیز ظرف 5 یا شاید 10 دقیقه تمام شد."‏

اگر حملات یازده سپتامبر 2001 به مردم ثابت کرد که چطور تروریست ها می توانستند به جای ‏هواپیماهای ربوده شده از موشک های کروز حامل گروگان استفاده کنند، آنوقت می توانیم بگوییم که ‏رزمایش سال 2002 به فرماندهی ژنرال وان رایپر، هشداری برای نیروهای مسلح ایران بوده است ‏که چگونه دشمن می تواند در دریا در نبردی مشابه به جای آن بجنگد.‏

ژنرال وان رایپر می گوید، او در آن زمان گلایه مند بود از اینکه به قدر کافی در ارتش به درس های ‏مهم پیروزی ساختگی او بها داده نشده است. اما به گفته سایر افسران بلندپایه ارتش آمریکا، این ‏رزمایش و رزمایش ها و بررسی های بعدی کمک کرده اند همه توجهات به تهدید شناورهای کوچک ‏و تندروی ایران معطوف شوند و فرماندهان برای رویارویی هفته گذشته آماده شوند. ‏

مایک مولن فرماندۀ نیروی دریایی آمریکا می گوید:" از نظر استراتژیک مشخص است که ارتش ‏ایران به کجا رفته است. سال هاست که این تغییر استراتژیک در شناورهای کوچک و تندروی آنها ‏اتفاق افتاده است، چیزی که ما خیلی روی آن تمرکز کرده ایم." ‏

در رویارویی یکشنبه گذشته، فرمانده یک ناوگان آمریکا مسلسل را به طرف یکی از شناورهای ایران ‏که در فاصله 200 یاردی ناوگان آمریکا قرار داشت، نشانه گرفت. اما قبل از اینکه فرمانده دستور ‏آتش دهد، ایرانیان برگشتند. در رزمایش انجام شده شرایط بدین گونه نبود. پیروزی نیروی دریایی ‏ردتیم (یک کشور خلیج فارس متشکل از ایران و عراق)، بانیان بزرگترین رزمایش مشترک سال ‏‏2002 را شگفت زده کرد، این رزمایش با حضور 13،500 عضو نظامی و غیرنظامی در آمریکا ‏برگزار شد.‏

حمله ژنرال وان رایپر بسیار پیچیده تر از هر حمله ای بود که می توانست شناورهای ایران را درگیر ‏کند. طرح کلی رزمایش 2002 در همان زمان توسط رسانه ها گزارش شد، اما از زمان رویارویی ‏هفته گذشته، ژنرال وان رایپر و سایر افسران دریایی آمریکا جزئیات جدیدی را دربارۀ این رزمایش ‏ارائه داده اند. در این رزمایش، دهها ناو و شناور دشمن، روزها سایه به سایه ناوگان های بلوتیم را ‏تعقیب می کنند. موشک های کروز همزمان از زمین و ناو و شناورها با مسلسل و موشک، پدافندهای ‏بلوتیم را مورد هدف قرار می دهند. وقتی ناوگان های بلوتیم غرق می شوند، رزمایش مجددا ً از ‏سرگرفته می شود و این بار بلوتیم پیروز می گردد. ‏

ژنرال وان رایپر در یک مصاحبه تلفنی خاطر نشان کرده، ایدۀ حمله گروهی از مطالعات یگان دریایی ‏آمریکا در خصوص جهان طبیعت نشأت گرفته است، جهانی که در آن حیوانات و حشرات برای از ‏پای درآوردن شکار بزرگتر به صورت گروهی حرکت می کنند. ‏

اگرچه واشنگتن و تهران همچنان دربارۀ جزئیات این رویارویی با یکدیگر مقابله می کنند، اما به گفته ‏مقامات آمریکا، ایرانیان احتمالا ً بدنبال یک درگیری خشونت بار در آستانه سفر جرج بوش به منطقه ‏بوده اند یا اینکه در نظر داشته اند عکس العمل آمریکا را امتحان کنند. با این وجود، هیچگونه قطعیتی ‏دربارۀ اینکه دستور این رویارویی توسط دولت ایران صادر شده است، وجود ندارد.‏

منبع: نیویورک تایمز، 12 ژانویه

آینده روابط ترکیه و آمریکا

سخنرانی نیکلاس برنز، معاون سیاسی وزارت امور خارجه آمریکا در شورای آتلاتیک ایالت متحده آمریکا

وی اظهار داشت که این لحظه، لحظه بسیار حساسی در روابط آمریکا و ترکیه است. ترکیه به تازگی دولت جدیدی را انتخاب کرده است. اکنون کشورهای ما در روابط خود با ترکیه به یک مبدا تاریخی جدیدی رسیده اند  تا روابط خود را با این دوست و هم پیمان تقویت کنند.

 

من به زودی به آنکارا و استانبول سفر خواهم کرد تا پیام دوستی پایدار و شفاف خود را به مقامات ترک برسانم. آمریکا در صدد است تا روابط حساس خود با ترکیه را قوت بخشد و در کنار توسعه روابط بین دولت ها، روابط بخش خصوصی و مردمی دو کشور نیز شکوفا شود. آمریکا در صدد است تا در چند ماه آینده این اهداف را به طور جدی دنبال کند و اکنون زمان بازسازی و نوسازی روابط آمریکا با ترکیه است.

 

مردم ترکیه به تازگی در یک انتخابات مهم و حتی تاریخی شرکت کردند. این انتخابات سلامت دموکراسی در ترکیه را اثبات کرد. نتایج انتخابات بسیار قاطع است و ترکیه می تواند یک دوره رشد و شکوفایی را در داخل کشور و دوره ای پر از چالش و مسئولیت را در سیاست خارجی خود نظاره گر باشد.

 

دولت آمریکا چشم انتظار یک روابط نزدیک با عبدالله گل، رییس جمهور و رجب طیب اردوغان نخست وزیر ترکیه است. جورج بوش، رییس جمهور و کاندالیزا رایس، وزیر امور خارجه آمریکا برای هر دوی این افراد ارزش بالایی قائل هستند.

 

 ما در سال های گذشته همکاری های دو جانبه بسیار مثبتی را با این افراد داشته ایم و می دانیم که این روابط در سال های آینده نیز ادامه خواهند داشت. در ماه های آینده برای رو به رویی با چالش ها و ثبات و صلح منطقه خاورمیانه با دولت تازه انتخاب شده ترکیه دیدار خواهیم کرد و در خصوص این مسائل با یکدیگر بحث و گفت و گو خواهیم داشت.

 

در کنار تمامی این مسائل ترکیه بیش از 50 سال است که یکی از نزدیک ترین دوستان ایالات متحده است.  در این 50 سال ترکیه همیشه به عنوان یکی از هم پیمانها مهم و قابل اعتماد آمریکا در منطقه ای پر آشوب بوده است.

 

ترکیه وارث 160 سال حرکت به سوی مدرنیزه است و می توان از آن به عنوان یکی از موفق ترین کشورهای دموکرات در دنیای اسلام و منطقه خاورمیانه نام برد.

 

اهمیت ترکیه برای ایالات متحده آمریکا از زمانی که خاورمیانه در قرن 21 جایگزین اروپای قرن بیستم به عنوان منطقه ای بحرانی برای امریکا شد بیشتر شده است. ترکیه تنها کشوری است که می تواند به طور موثر با دیگر کشورهای منطقه خاورمیانه همکاری کند. تاثیر ترکیه بسیار خاص و قابل توجه است و با این مفهوم اساسی، ترکیه یکی از هم پیمانان گریز ناپذیر آمریکا در خاورمیانه به شمار می رود.

 

قدمت روابط ما با ترکیه، تمایلات مشترک و ارزش های مشترک باعث شده است تا ترکیه به یکی از مهم ترین هم پیمانان ایالات متحده آمریکا در هر نقطه ای از جهان تبدیل شود. این بدان معنا نیست که روابط ما با ترکیه یک روابط کالا بدون نقص است، ما در این روابط با مشکلات، سوءتفاهم ها و روابط اشتباه را در سال های اخیر تجربه کرده ایم.

 

 از منظر ما سال های 2002 تا 2005 سال های دشواری در روابط بین دو کشور بوده است. اما ما بر این باوریم که ما با کمک دولتمردان ترکیه توانستیم از این مرحله سخت عبور کنیم. امروز ما این فرصت را به دست آورده ایم تا در تمام جنبه ها روابط محکم تری را با ترکیه برقرار کنیم.

در دو سال اخیر دولتمردان ما با تمام قدرت خود کوشیده اند تا این روابط را تازه کنند.

 

با نگاهی گذرا به نقشه جهان متوجه می شویم که چرا این دو کشور می بایست روابط خود را با یکدیگر محکم تر کنند. ترکیه در منطقه بالکان، دریای سیاه، قفقاز و خاورمیانه دارای نفوذ است. اینها مناطقی هستند که بخش عظیمی از سیاست خارجی ما بر روی آن متمرکز شده است و در این میان ترکیه از لحاظ اقتصادی، سیاسی و امنیتی همانند پلی ما بین این مناطق حساس جهان با آمریکا و هم پیمانان اروپایی ما عمل می کند.

 

و بدون شک یکی از پویا ترین مسائل بین المللی امروز مسئله انرژی است که ما دارای مشترکات فراوانی با ترک ها در این زمینه هستیم. ترکیه دروازه بان صادرات نفت و گاز طبیعی از منطقه خزر و عراق به اروپا است و همکاری های ما از سال های 1990 با گسترش خط لوله باکو- جیحان و خط لوله گاز جنوب  قفقاز باعث شده است تا ما امروز بتوانیم این زیربنای حساس انرژی را برای کمک به هم پیمانان اروپایی خود از جمله یونان، ایتالیا و اروپای غربی تا منطقه جنوبی ادامه دهیم. این تلاش ها همچنین می تواند به آذربایجان، قزاقستان و ترکمنستان برای استقلالشان در دسترسی به بازارهای انرژی اروپا کمک کند.

 

ما امیدواریم که ترکیه بتواند هر چه سریع تر با آذربایجان در مورد مسائل عبوری به تفاهم برسد.  ترکیه همچنین باید تلاش کند تا در آینده برای صادرات گاز طبیعی بخش شاه دنیز دریای خزر به ترکیه فرمولی منطقی پیدا کند و این می تواند به عنوان یک قدم مهم برای کامل کردن تفاهم نامه بین دولتی برای ترکیه، یونان و ایتالیا خواهد بود. 

 

در یک برنامه بلند مدت، ترکیه باید به همکاری های خود با ایالات متحده و دوستان ما در عراق، ترکمنستان و قزاقستان را گسترش دهد تا بتواند صادرات گاز طبیعی به ترکیه و از آنجا به اروپا را افزایش دهد.

 

در آسیای جنوبی ترکیه به برای تقویت امنیت در افغانستان با پیمان ناتو همکاری می کند. همچنین نقش میانجی را بین پاکستان و افغانستان دارد و فضای مناسبی را برای حضور حامد کرزای، رییس جمهور افغانستان و همتای پاکستانی اش پروزیر مشرف به وجود آورد تا این دو بتوانند بر سر مسائل دو جانبه با یکدیگر گفت و گو کنند.

 

تمام اینها مسائلی است که باعث می شود ما بتوانیم از ترکیه به عنوان یکی از بهترین هم پیمانان خود نام ببریم. ترکیه می تواند کمک های شایانی را در زمینه بازگشت آوارگان افغانی از پاکستان به کشورشان ارائه دهد و به هر دو طرف کمک کند تا مدیریت مرزهای خود را گسترش دهند.

 

ترکیه همچنین نقش کلیدی را در کوزوو ایفا می کند و 660 پرسنل ترک در میان نیروهای حامی صلح کوزوو حضور دارند. دولت ترکیه همچنین نقشی کلیدی در منطقه بزرگ دریای سیاه دارد. همکاری های عملیات برقراری توازن نیروی دریایی ترکیه با ناتو در دریای مدیترانه برای مقابله با تروریسم در مناطق جنوبی و شرقی در حفظ امنیت به ناتو کمک می کند.

 

 ترکیه باید کشورهای همسایه خود را برای آغاز اصلاحات دموکراتیک و مبارزه با جنایات سازماندهی شده متقاعد کند و به دنبال پیدا کردن راه حلی های مناسب برای گسترش بازارهای اقتصادی در منطقه باشد. آمریکا مایل است تا با ترکیه، رومانی و بلغارستان برای گسترش فعالیت های خود در منطقه دریای سیاه فعالیت کند.

 

و مهم تر از همه اینکه ترکیه نقش رهبری منطقه خاورمیانه را نیز بر عهده دارد. وجود مرزهای مشترک بین ایران، عراق و سوریه این فرصت را به ترکیه می دهد تا در پیشبرد صلح و ثبات، مبارزه با تکثیر سلاح های هسته ای و غلبه بر تروریسم در منطقه ای که مرکز تمرکز سیاست خارجی آمریکا است نقش سازنده ای را ایفا کند.

 

ترکیه می تواند به ما کمک کند تا تمایلات استراتژیک منطقه خاورمیانه را در حالی که برای برقراری آزادی های سیاسی و اقتصادی و مبارزه علیه تروریسم تلاش می کنیم، بشناسیم.

 

اما تنها موقعیت جغرافیایی و خواست های مشترک ما با ترکیه نیست که این کشور را به یکی از کلیدی ترین هم پیمانان آمریکا تبدیل کرده است. بلکه ارزش های مشترکی که برای دموکراسی قائل هستیم، تفاوت ها و عقاید آزادانه هر دوی ما است که ترکیه را به دوست و هم پیمان ما تبدیل کرده است.

 

ترکیه و آمریکا اهمیت جدایی زندگی اجتماعی از دین را به شدت تحسین می کنند. یکی از مهم ترین این اقدامات که در دوره حکومت عثمانی ها در قرن 19 در ترکیه آغاز شده است تنظیمات نام دارد که طی آن تمام شهروندانی که زیر پرچم امپراطوری عثمانی زندگی می کردند بدون توجه به دین شان دارای حقوق مساوی بودند.

 

 مصطفی کمال آتاتورک این اصلاحات را با دادن حقوق سیاسی به زنان، به وجود آوردن ساختارهای صنعتی برای ترکیه و بنیانگذاری جمهوری ترکیه به عنوان یک نظام سکولار و دموکرات ادامه داد. پایبندی ترکیه به تعهدات نظام سکولار دموکرات به طور ذاتی این کشور را در میان کشورهای هم پیمان آمریکا قرار می دهد.

 

امروز ترکیه با در دست داشتن فرصتی برای اصلاحات سیاسی و اقتصادی که این کشور را به اتحادیه اروپا متصل می کند و این توانایی را به این کشور می دهد تا اصلاحات را در منطقه بزرگ خاورمیانه گسترش دهد، در نقطه ای تاریخی قرار دارد.

 

 انتخابات پارلمانی 22 جولای و انتخاب عبدالله گل به عنوان رییس جمهور در تاریخ 28 آگوست بار دیگر نشان داد تا ترکیه در مسیر دموکراسی در حرکت است. ما نیز از انتخاب عبدالله گل به عنوان رییس جمهور این کشور استقبال می کنیم. جورج بوش و کاندالیزا رایس روابط بسیار خوبی با عبدالله گل و طیب اردوغان دارند و چشم انتظار گسترش این روابط هستند.

 

دولت، نهاد ریاست جمهوری و پارلمان ترکیه امروز در دستان حزب عدالت و توسعه است. و این در حالی است که مردم ترکیه در انتخابات اخیر این کشور نشان دادند که خواستار ادامه روند اصلاحات در این کشور هستند.

 

در حالی که در انتخابات اخیر حزب عدالت و توسعه پیروز میدان انتخابات بود، احزاب مخالف بیش از 50 درصد آرا را از آن خود کرده بودند و حضور این احزاب در پارلمان ترکیه سبب شده است تا پارلمان امروز ترکیه نماینده گروه های مختلف ترک باشد.

 

 در این انتخابات مردم ترکیه خواسته های خود را برای ادامه روند اصلاحات سیاسی و اقتصادی در متن جامعه اسلامی به گوش رجب طیب اردوغان، نخست وزیر و عبدالله گل، رییس جمهور رساندند.

 

رشد ترکیه به عنوان یکی از هم پیمانان ایالات متحده برای ما از اهمیت ویژه ای برخوردار است.  زمانی که ما متوجه پتانسیل موجود در روابط بین دو کشور می شویم چالش هایی که هر دو کشور با آن رو به رو هستند نیز از نظرها به دور نمی ماند.

 

 در منطقه خاورمیانه، ترکیه می تواند با نقش رهبر منطقه ای را بازی کند و به آمریکا کمک کند تا برخی از اهداف مهم و اصلی سیاست خارجی خود دست یابد. اما چنین حرکتی نیازمند یک هماهنگی بسیار دقیق است تا مانع از عملکرد های مغایر شود.

 

در بالای لیست کشورعراق واقع شده است. تصمیم ما برای آزادی سازی عراق از دست صدام حسن موجب ایجاد یک موج ضد آمریکایی در ترکیه شده است. اما روابط رسمی دو کشور از زمانی که پارلمان ترکیه در اول مارچ سال 2003 با گذر نظامیان آمریکایی از ترکیه به عراق مخالفت کردند بهبود یافته است.

 

 از آن زمان آنکارا به عنوان یکی از قوی ترین حامیان ما برای برقراری ثبات در عراق بوده است و از ما خواسته است تا از اهداف مان در عراق بخصوص موضوع مبارزه با تروریسم عقب نشینی نکنیم.

 

ترکیه در میان همسایگان عراق پشتیبان خوبی برای  تلاش های دیپلماتیک ما در این کشور بوده است. ایالات متحده از تمایل ترکیه برای برگزاری دور بعدی  نشست وزرای کشورهای همسایه عراق در ماه اکتبر استقبال کرده است و این درحالی است که کاندالیزا رایس اعلام کرده است که در این نشست که در شهر استانبول برگزار خواهد شد شرکت خواهد کرد.

 

ترکیه به عنوان کشوری که در اروپا و خاورمیانه واقع شده است، کشوری خاص است و ما در روابط خود با این کشور از ائتلاف موسسات اروپایی با ترکیه حمایت می کنیم.

 

ما به شدت از تمایل ترکیه برای عضویت در اتحادیه اروپا حمایت می کنیم. همچنین به رهبران کشورهای اروپایی اعلام کرده ایم که بدون شک ترکیه در آینده حرفی برای گفتن در اتحادیه اروپا خواهد داشت. من اطمینان دارم که هم ترکیه و هم کشورهای اروپایی از عضویت ترکیه در اتحادیه اروپا سود خواهند برد.

 

ما امیدواریم که در آینده با ترکیه ای توسط یک دموکراسی نیرومند تر اداره می شود را در جامعه جهانی ببینیم که بتواند به عنوان هم پیمانی قدرت مند تر برای ایالات متحده در اروپا باشد. چشم انداز عضویت دایم ترکیه در اتحادیه اروپا هدفی درست برای ترکیه و آینده اتحادیه اروپا است.

 

علاوه بر این، عضویت ترکیه ای که اصلاحات را در دستور کاری خود قرار داده است در اتحادیه اروپا این پیغام را به دیگر مسلمانان اروپایی می رساند که اسلام و دموکراسی با یکدیگر تناقض ندارند و عضویت در این اتحادیه به دین و مسلمان بودن ارتباطی ندارد.

 

 آنهایی که با عضویت ترکیه در اتحادیه اروپا مخالفند باید به این نکته توجه داشته باشند که ترکیه ای که وارد اروپا خواهد شد کشوری است که با پشت سر گذاشتن سال ها اصلاحات بر قله های دموکراسی استوار شده است.

 

برای رسیدن به این هدف متعال ترکیه باید ماده 301 قانون حقوق جزا را که آزادی های کلامی را محدود می کند و موجب ایجاد پرونده های قانونی عجیب و غریب برای شهروندان و چهره های جهانی از جمله اورهان پاموک، برنده جایزه نوبل ادبیات می شود. ما همچنین امیدواریم که ترکیه با اجازه دادن به بازگشایی مدرسه مذهبی  (Ecumenical Patriarch) در شهر استانبول را که از زمان تعطیلی آن دهه ها می گذرد مشکل خود را با اتحادیه اروپا حل کند.

 

ما همچنین برای تقویت ناتو با ترکیه همکاری خواهیم کرد. ترکیه از سال 1952 به عنوان یکی از هم پیمانان اصلی ما در ناتو به شمار می رود و در دوره جنگ سرد به عنوان سدی در برابر توسعه های شوروی سابق بود. امروز ترکیه به عنوان یکی از اعضای کلیدی ناتو در افغانستان و کوزوو عمل می کند.

 

و سرانجام آمریکا و ترکیه در مورد مسئله ارامنه با چالش های جدی ای رو به رو هستند. هر ساله در تاریخ 24 آوریل، جورج بوش با اشاره به قتل عام بیش از 1.5 میلیون از ارامنه توسط نیروهای ارتش عثمانی در پایان جنگ جهانی اول این واقعه را بسیار تاسف بار می خواند. اما مسئله این است که آمریکا خود این مسئله را محکوم نمی کند بلکه سوال اصلی این است که امروز با وجود یک درد و گذشته مشترک چگونه می توان بین این دو گروه آشتی و صلح برقرار کرد؟ ما معتقدیم که ترکیه می تواند با مصالحه و گفت و گو این مسئله را حل کند بنابراین به پارلمان این کشور توصیه می کنیم که چنین پیشنهادی را رد نکند.

 

ما به شدت به ترکیه توصیه می کنیم تا تمام تلاش خود را برای عادی سازی روابط به کار گیرد و مرزهای خود با ارمنستان را مجددا باز کند. این اقدامات صلح، موفقیت و همکاری را به منطقه قفقاز باز می گرداند. اکنون با پیروزی حزب عدالت و توسعه زمان آن رسیده است که آنکارا با شهامت کامل درهای خود را به سوی ارمنستان باز کند و امیدواریم که ارمنستان نیز به این حسن نیت ترکیه با متانت پاسخ دهد.

 

در پایان ایالات متحده و ترکیه بیش از نیم قرن است که دارای روابطی دوستانه همراه با موفقیت و کام یابی هستند. ما دوره 4 ساله سختی را پشت سر گذشته ایم. اما اکنون در مرحله ای قرار داریم که برای تازه کردن و بازسازی روابط خود با ترکیه نباید فرصت ها را از دست بدهیم.

 

من به زودی به آنکارا سفر خواهیم کرد تا این پیغام را به شخصه به دولت جدید ترکیه تسلیم کنم. ایالات متحده آمریکا مصمم است تا از این فرصت به دست آمده برای قوت بخشیدن و تازه کردن روابط استراتژیک خود با ترکیه استفاده کند و ما چشم انتظار همکاری با رهبران ترکی هستیم که دیدگاه های مشترکی با ما دارند تا بتوانیم روابطی بسیار قوی در قرن 21 با ترکیه داشته باشیم.  

سه شنبه 27 شهريور 1386  17:52

بررسی سیاست خارجی اردوغان در سال 2007

بررسی سیاست خارجی اردوغان در سال 2007
نویسنده : غلامعلى لطيفى
در جمع بندی از سیاست خارجی دولت آقای اردوغان، نه تنها دستاوردها و کامیابی های این دولت در همین یکی دو ماه گذشته قابل مقایسه با دولت های سلف آن نیست که در بسیاری از عرصه ها، ابتکارات و نوآوری هایش برای طرفدارانش هم غیر قابل تصور بوده است.
در جمع بندی از سیاست خارجی دولت آقای اردوغان، نه تنها دستاوردها و کامیابی های این دولت در همین یکی دو ماه گذشته قابل مقایسه با دولت های سلف آن نیست که در بسیاری از عرصه ها ابتکارات و نوآوری های آن برای طرفدارانش هم غیر منتظره و غیر قابل تصور بوده است.
 
یکی از ابتکارات بسیار مهم دولت آقای اردوغان در سیاست خارجی این است که ضمن حفظ جهت و رویکرد کلی آن به سوی غرب، که اساس آن را آتاترک بنیاد نهاده است، آن را از قالب خشک و یک سویه سابق در آورده و از زاویه تازه ای به آن نگاه کرده است.
 
بدین معنا که سیاست مشهور به " به سوی غرب " به رغم برخی افت و خیزها، در این دولت نیز پی گیری می شود و مذاکرات با اتحادیه اروپا، هرچند با شوق و هیجان کمتر، بی وقفه ادامه یافته و برخی از مواد قانون اساسی که اتحادیه خواهان تغییر یا اصلاح آن هاست، مانند مادۀ 301 - و 34 مادۀ دیگر- در دستور کار مجلس آن کشور قرار گرفته است.
 
بر اساس این نگرش تازه، به جای این که سیاست خارجی کشور تنها به سوی غرب نظر داشته باشد، این سیاست در همه جهات گسترش یافته است و در میان آنها به ویژه به روابط با کشورهای همسایه اولویت بیشتری داده شده است.
 
در این رابطه، قبل از همه به گسترش روابط با ایران و سوریه، سپس به قبول نقش در میانجی گری در مناقشات فلسطینیان و اسرائیل پرداخته شده است.
 
هر چند وصول به این هدفها همیشه با موفقیت کامل توأم نبوده و نقصان در آنها راه یافته، اما در مجموع دیپلوماسی پر تحرک دولت آقای اردوغان می تواند از نتایج آن خشنود باشد.
 
از دیگر خصوصیات سیاست خارجی دولت آقای اردوغان افزودن عنصر اقتصاد بر روابط خارجی، به ویژه وارد کردن عنصر انرژی در سیاست خارجی است که طبعاً در نبود منابع داخلی برای تأمین آن در اولویت اول قرار دارد.
 
روابط تجاری با ایران و جمهوری آذربایجان هم بیشتر از این دیدگاه نگریسته می شود.
 
همچنین بر اساس این سیاست، گسترش اقتصاد آزاد و جلب سرمایه خارجی محتوای اصلی روابط  بین المللی را تشکیل می دهد و در سایه آن، به قرار آمارهای دولت، صادرات محصولات صنعتی ترکیه به کشورهای اروپائی و آسیای مرکزی و آفریقائی به یکصد میلیارد دلار بالغ شده است. تعداد توریست های خارجی که در سال جاری به این کشور سفر کرده اند به 22 میلیون نفر رسیده است.
 
روابط با آمریکا، که بدواً تحت تأثیر حمایت واشنگتن از شورشیان " پ ک ک " و مطرح شدن موضوع کشتار ارامنه در کنگره آن کشور به سردی بی سابقه ای گرائیده و محبوبیت آمریکا را در میان ترکان به حدود 8 یا 9 در صد تنزل داده بود، با حمایت آن دولت از عملیات نظامی ارتش ترکیه در درون مرزهای عراق و همکاری اطلاعاتی با این عملیات و پس گرفته شدن آن لایحه صمیمانه شده و سبب ساز پذیرش حقانیت ترکیه در مبارزه با حزب " پ ک ک " از سوی اتحادیه اروپا شده است.
 
بی گمان همه این کامیابی ها را نمی توان یکسره به حساب دولت آقای اردوغان و حزب مطبوعش- عدالت و توسعه- گذاشت.
 
اعضای این دولت هم چنین ادعائی ندارند و همواره به نقش تلاش های دولت های سابق، که با انجام اصلاحات بنیادی در جهت تأسیس یک اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد و قانون عرضه و تقاضا اذعان دارند و خود را وارثان آن اصلاحات می دانند. 
يکشنبه 9 دى 1386  18:2

Haass: Pakistan Faces ‘Prolonged Difficult Future’

Haass: Pakistan Faces ‘Prolonged Difficult Future’

Interviewee:
Richard N. Haass, President, Council on Foreign Relations
Interviewer:
Bernard Gwertzman, Consulting Editor

January 2, 2008

Richard N. HaassRichard N. Haass, an expert on the Middle East and South Asia from years in government, says that the latest developments in Pakistan lead him to see that country heading into a period of instability. He says that President Pervez Musharraf gets credit for recognizing his government’s lack of credibility and inviting Scotland Yard to help in the investigation of the assassination of Benazir Bhutto, but he says that “we need to anticipate considerable drift, by which I mean you will have constant political jockeying and skirmishing, lower economic growth, and probably a messy security situation.”

Please summarize what you see happening in Pakistan since the assassination of Benazir Bhutto last month.

There have been at least four important developments. The first is that the government of President Pervez Musharraf seems to have reacted to the domestic and international criticism about its handling of the assassination, including the continued uncertainty on exactly what was the cause of her death, and more importantly who was behind it. The fact that it now looks as if Scotland Yard will be involved is an important development because there is precious little domestic or international confidence in the ability of the government to carry out a fair and impartial investigation. So potentially this is a good development.

Secondly, you had the meeting of Ms. Bhutto’s PPP [Pakistan People’s Party] and the emergence of a new leadership, which, in fact, is not terribly new. This is in many ways a disheartening reminder of how little democracy there is in Pakistan. This is an indication that Pakistani politics are more familial and feudal than they are representative.

You are talking about the naming of her 19-year old son, Bilawal, as the new titular head of the party and her husband, Asif Ali Zardari—who has the nickname of “Mr. 10 Percent” for the kickbacks he allegedly received when he was in government—as the real leader?

Exactly. This is again a disquieting reminder of how distant party politics in Pakistan are from democratic politics.

The other two points?

Thirdly, the decision by President Musharraf to deploy the army around the country in the run-up to the elections, and possibly beyond, is interesting for several reasons. It tells us that both Musharraf and the leadership of the army are worried about internal security. This deployment is not something they would do lightly because it puts the army precisely in the position the army has tried to avoid, which is to be the provider of order. It’s risky for the army not simply because it has not fared terribly well against the terrorists to date, but also because it possibly puts it in a position where it has to deal with civil disturbance. Therefore, it potentially places the army in positions where both the loyalty of its troops and its legitimacy in public eyes could come into question. So for Musharraf to do that or to agree to it is a great risk because if things begin to deteriorate it’s quite possible that the army would decide it was better to oust Musharraf than to allow its own legitimacy and unity to be compromised.

The fourth development is the announcement that elections will be postponed for some six weeks until February 18. My view is that that is a reasonable decision, given the need to provide security, which is an essential prerequisite for an election campaign. I also think that having a specific date set is a good thing rather than leaving the date open-ended.

So if you were writing a memo now for the Secretary of State would you suggest that Washington should give a positive evaluation of the speech and such specifics as the elections postponement?

To me the question is not so much whether the United States should have a positive or negative take on it so much as the United States essentially not having much influence over what was announced or over what will come. That to me is the larger truth of Pakistan, for better or worse—and more often for worse. The future of Pakistan will be determined by Pakistani rather than by American policy. But I take your question. Musharraf deserves conditional support and the United States ought to endorse the decision to hold elections by mid-February; it ought also to state its definition of what would be free and fair and legitimate elections. Independent American organizations, I believe, should offer assistance to the Pakistanis. And at some point, the United States also needs to make clear it is ready to continue aid and to reorient the aid so that it’s more closely connected to the anti-terrorist mission rather than to a general buildup of the Pakistani military.

On the question of the terrorists in Pakistan: They are linked to the terrorists in Afghanistan, the Taliban, and al-Qaeda groups. There doesn’t seem to be much progress in coordinating efforts since the two countries dislike each other so.

You’re right to say there is little love lost between the two governments. But Pakistan’s problems in confronting the internal threat go way beyond any lack of coordination with Afghanistan. What you have in Pakistan is a fundamental lack of state capacity. Pakistan, even though it is sixty years old, faces some of the same nation-building challenges that far younger, less mature countries do. This recent talk about the creation of a Frontier Corps in the western part of the country resembles the challenges we are facing both in Iraq and in Afghanistan, which is the building up of relevant paramilitary capacities of a state. It’s further proof that the Pakistani army is not well-suited to this mission and much of U.S. aid up until now has not contributed significantly to Pakistan’s ability to deal with its real challenges.

Pakistan’s army has really been built to fight a war with India, hasn’t it?

Too much of what motivates Pakistani military officers is preoccupation with India, when the reality is that India is not a strategic challenge to Pakistan. Pakistan does not face an external threat in any meaningful way. On a day-to-day basis, the real threat to Pakistan’s sovereignty, to its viability, and to its security and prosperity, comes from within. To the extent that disorder is fed from without, it is not coming from Delhi but from places like Afghanistan or from so-called ‘volunteers’ from other places in the Muslim world.

Prior to Ms. Bhutto’s assassination, the polls seemed to predict her party gaining a plurality and no party winning a clear majority. How do you think the new government will work out after next month’s elections for the parliament?

My guess is that we’re heading toward an electoral outcome in which it is quite possible there is no clear winner. We could be facing a future in which you have a coalition government with two or more parties, which means you would have shared power both within the parliament and between the parliament and the presidency, i.e. with Mr. Musharraf, as well as among the parliament, the presidency, the military, and the courts. My sense is that we’re looking at a period of more distributed or shared power within Pakistan. My prediction is that with or without President Musharraf in place, we need to anticipate considerable drift, by which I mean you will have constant political jockeying  and skirmishing, lower economic growth rates, and probably a messy security situation in which any progress vis-à-vis the Taliban or al-Qaeda or local extremists is at best fitful. That to me is the most likely scenario. One wouldn’t describe as reassuring. It is also possible to imagine worse scenarios in which public order breaks down. Initially, if that were the case, the army would probably decide the time had come to retire President Musharraf.

But even in a post-Musharraf situation, one could imagine where public order deteriorated and the real threat to Pakistan became a version of state failure, or one in which the extremists or terrorists could gain even more sway. That to me is the more troublesome possibility. I would say, however, it is less likely than what I described as “drift.”

You don’t see democracy emerging as a result of all this.

The best and arguably most likely course is a degree of messiness: what would politely be called shared political power and potentially a government of national unity, but in reality, what would be contested political power and a government of national disunity. In those circumstances it is hard to see effective action being taken against those who readily use force against the government. But to answer your question, no, I don’t see Pakistan likely to come together in a form of a highly efficient democracy. I just don’t see the building blocks there at present.

I see a prolonged difficult future in a country that is quite messy. That is bad for the struggle against terrorism; it is bad for Afghanistan; it’s bad for Indians if they have an unstable neighbor; and obviously it is bad for the United States for all of the above.

Home | Subscribe | Current Issue

 



The Costs of Containing Iran
Washington's Misguided New Middle East Policy
By Vali Nasr and Ray Takeyh

From Foreign Affairs , January/February 2008


Summary: The Bush administration wants to contain Iran by rallying the support of Sunni Arab states and now sees Iran's containment as the heart of its Middle East policy: a way to stabilize Iraq, declaw Hezbollah, and restart the Arab-Israeli peace process. But the strategy is unsound and impractical, and it will probably further destabilize an already volatile region.

Vali Nasr, Professor of International Politics at the Fletcher School of Law and Diplomacy and Adjunct Senior Fellow for the Middle East at the Council on Foreign Relations, is the author of "The Shia Revival: How Conflicts Within Islam Will Shape the Future." Ray Takeyh is a Senior Fellow at the Council on Foreign Relations and the author of "Hidden Iran: Paradox and Power in the Islamic Republic."

Over the past year, Washington has come to see the containment of Iran as the primary objective of its Middle East policy. It holds Tehran responsible for rising violence in Iraq and Afghanistan, Lebanon's tribulations, and Hamas' intransigence and senses that the balance of power in the region is shifting toward Iran and its Islamist allies. Curbing Tehran's growing influence is thus necessary for regional security.

Vice President Dick Cheney announced this new direction last May on the deck of the U.S.S. John C. Stennis in the Persian Gulf. "We'll stand with our friends in opposing extremism and strategic threats," Cheney said. "We'll continue bringing relief to those who suffer, and delivering justice to the enemies of freedom. And we'll stand with others to prevent Iran from gaining nuclear weapons and dominating this region." Secretary of State Condoleezza Rice has expressed a similar sentiment: "Iran constitutes the single most important single-country strategic challenge to the United States and to the kind of Middle East that we want to see." Meanwhile, Iran's accelerating nuclear program continues to haunt Washington and much of the international community, adding to their sense of urgency.

Taking a page out of its early Cold War playbook, Washington hopes to check and possibly reduce Tehran's growing influence much as it foiled the Soviet Union's expansionist designs: by projecting its own power while putting direct pressure on its enemy and building a broad-based alliance against it. Washington has been building up the U.S. Navy's presence in the Persian Gulf and using harsh rhetoric, raising the specter of war. At the same time, it funds a $75 million democracy-promotion program supporting regime change in Tehran. In recent months, Washington has rallied support for a series of United Nations resolutions against Iran's nuclear program and successfully pushed through tough informal financial sanctions that have all but cut Iran out of international financial markets. It has officially designated the Iranian Revolutionary Guards as a proliferator of weapons of mass destruction and the IRG's elite al Quds Army as a supporter of terrorism, allowing the Treasury Department to target the groups' assets and the U.S. military to harass and apprehend their personnel in Iraq. Washington is also working to garner support from what it now views as moderate governments in the Middle East -- mostly authoritarian Arab regimes it once blamed for the region's myriad problems.

Washington's goal is to eliminate Iran's influence in the Arab world by rolling back Tehran's gains to date and denying it the support of allies -- in effect drawing a line from Lebanon to Oman to separate Iran from its Arab neighbors. The Bush administration has rallied support among Arab governments to oppose Iranian policies in Iraq, Lebanon, and the Palestinian territories. It is trying to buttress the military capability of Persian Gulf states by providing a $20 billion arms package to Saudi Arabia and the Gulf emirates. According to Undersecretary of State Nicholas Burns, one of the arms sales' primary objectives is "to enable these countries to strengthen their defenses and therefore to provide a deterrence against Iranian expansion and Iranian aggression in the future." And through a series of regional conclaves and conferences, the Bush administration hopes to rejuvenate the Israeli-Palestinian peace process partly in the hope of refocusing the energies of the region's governments on the threat posed by Iran.

Containing Iran is not a novel idea, of course, but the benefits Washington expects from it are new. Since the inception of the Islamic Republic, successive Republican and Democratic administrations have devised various policies, doctrines, and schemes to temper the rash theocracy. For the Bush administration, however, containing Iran is the solution to the Middle East's various problems. In its narrative, Sunni Arab states will rally to assist in the reconstruction of a viable government in Iraq for fear that state collapse in Baghdad would only consolidate Iran's influence there. The specter of Shiite primacy in the region will persuade Saudi Arabia and Egypt to actively help declaw Hezbollah. And, the theory goes, now that Israel and its longtime Arab nemeses suddenly have a common interest in deflating Tehran's power and stopping the ascendance of its protégé, Hamas, they will come to terms on an Israeli-Palestinian accord. This, in turn, will (rightly) shift the Middle East's focus away from the corrosive Palestinian issue to the more pressing Persian menace. Far from worrying that the Middle East is now in flames, Bush administration officials seem to feel that in the midst of disorder and chaos lies an unprecedented opportunity for reshaping the region so that it is finally at ease with U.S. dominance and Israeli prowess.

But there is a problem: Washington's containment strategy is unsound, it cannot be implemented effectively, and it will probably make matters worse. The ingredients needed for a successful containment effort simply do not exist. Under these circumstances, Washington's insistence that Arab states array against Iran could further destabilize an already volatile region.

NEW AND DISPROVED

Iran does present serious problems for the United States. Its quest for a nuclear capability, its mischievous interventions in Iraq, and its strident opposition to the Israeli-Palestinian peace process constitute a formidable list of grievances. But the bigger issue is the Bush administration's fundamental belief that Iran cannot be a constructive actor in a stable Middle East and that its unsavory behavior cannot be changed through creative diplomacy. Iran is not, in fact, seeking to create disorder in order to fulfill some scriptural promise, nor is it an expansionist power with unquenchable ambitions. Not unlike Russia and China, Iran is a growing power seeking to become a pivotal state in its region.

Another one of Washington's errors is to assume that Iran can be handled like the Soviet Union and that the Cold War model applies to the Middle East. Both Israel and Arab governments have pressed Washington to contend with Iran's nuclear ambitions and since the Lebanon war of 2006 have worried about the strengthening connections between Tehran and Hezbollah. They have responded by throwing their support behind the government of Fouad Siniora in Beirut and trying to break the collusion between the Iranian and Syrian governments. Washington has been supportive, building up its military presence in the Persian Gulf and using last year's surge in the number of U.S. forces in Iraq to roll back Iran's gains there. But the same Arab governments that complain about Tehran's influence also oppose the Shiite government in Iraq, which is pro- Iranian and pro-American, and favor its Sunni opponents -- leaving Washington having to figure out how to work with the Iraqi government while also building a regional alliance with Sunni Arab states. Washington's containment wall will therefore have to run right through Iraq and so inevitably destabilize the country as it becomes the frontline in the U.S.-Iranian confrontation.

The Bush administration's strategy also fails to appreciate the diverse views of Arab states. Arab regimes are indeed worried about Iran, but they are not uniformly so. Saudi Arabia and Bahrain decry Iranian expansionism and fear Tehran's interference in their internal affairs. But Egypt and Jordan worry mostly that Iran's newfound importance is eroding their standing in the region. The stake for them is not territory or internal stability but influence over the Palestinian issue. Even within the Persian Gulf region, there is no anti-Iranian consensus. Unlike Bahrain, Kuwait, and Saudi Arabia, for example, Qatar and the United Arab Emirates do not suffer a Shiite minority problem and have enjoyed extensive economic relations with Tehran since the mid-1990s. Far from seeking confrontation with Iran, they fear the consequences of escalating tensions between it and the United States. Even U.S. allies in the Middle East will assess their capabilities and vulnerabilities, shape their alliances, and pursue their interests with the understanding that they, too, are susceptible to Iran's influence. A U.S. containment strategy that assumes broad Arab solidarity is unsound in theory.

Nor can it be implemented. For close to half a century, the Arab world saw Iraq's military as its bulwark in the Persian Gulf. Having dismantled that force in 2003, the United States is now the only power present in the Gulf that can contain Iran militarily. Shouldering that responsibility effectively would mean maintaining large numbers of troops in the region indefinitely. But given the anti-American sentiment pervading all of the Gulf today, none of the states in the region (except for Kuwait) could countenance the redeployment of a substantial number of U.S. forces in their territory. Thus, Washington would have to rely on weaker regional actors to contain a rising Iran, which is the largest country in the Persian Gulf in terms of size, population, and economy. Even major arms sales to the Gulf states could not change this reality.

Washington's reliance on reviving the Middle East peace process as the linchpin of its strategy to contain Iran is also problematic. Bush administration officials are assuming that resumed diplomacy between Israel and its neighbors will assuage the Arab street, rally Arab governments behind the United States, and lay the groundwork for a united Arab-Israeli front against Iran. But this hope disregards the fact that in their current state, Palestinian and Israeli politics will not support the types of compromises necessary for a credible breakthrough. Both Israeli Prime Minister Ehud Olmert and Palestinian President Mahmoud Abbas are too weak to press their constituencies toward the painful concessions that a viable peace compact would require. The expectations of Arab leaders far exceed those of Israel and the United States: while they have been openly demanding final-status negotiations, Secretary Rice has been talking only about creating momentum toward peace.

Even if the peace process can be successfully relaunched, the notion that Arabs see the rise of Iran as a bigger problem than the decades-old Arab-Israeli conflict is misplaced. After years of enmity, the Arab masses and Arab opinion-makers continue to perceive Israel as a more acute threat. Iranian President Mahmoud Ahmadinejad understands this well: he has been raising the heat on the Palestinian issue precisely because he wants to make headway among the Arab people and understands that they do not share the anti-Iranian sentiment of their governments. Along with his inflammatory denunciations of Israel and Tehran's assistance to Hamas and Hezbollah, Ahmadinejad's embrace of an Arab cause has garnered him ample support among the rank and file. In fact, Tehran enjoys significant soft power in the Middle East today. Washington assumes that its proposals regarding the Arab-Israeli peace process will redirect everyone's worries toward Iran; Tehran believes that current efforts will not satiate Arab demands. A careful reading of the region's mood reveals that Iran is on firmer ground than the United States.

Indeed, it is not the Palestinian issue that will decide the balance of power in the Middle East but the fate of the failing states of Afghanistan, Iraq, and Lebanon, where Iranian influence has found ample room to expand. The Palestinian issue remains important to Israel's security, stability in the Levant, and the United States' image and prestige. It is also a catalyst for regional rivalries. But the Palestinian issue is not the original cause of those regional contests, nor will it decide their outcome. For all its worrying about Iran's growing power, Washington has failed to appreciate that the center of gravity in the Middle East has indeed shifted from the Levant to the Persian Gulf. It is now more likely that peace and stability in the Persian Gulf would bring peace and stability to the Levant than the other way around.

For a government that so often invokes the past to substantiate its policies, the Bush administration has a curiously inadequate grasp of recent Middle Eastern history. The last time the United States rallied the Arab world to contain Iran, in the 1980s, Americans ended up with a radicalized Sunni political culture that eventually yielded al Qaeda. The results may be as bad this time around: a containment policy will only help erect Sunni extremism as an ideological barrier to Shiite Iran, much as Saudi Arabia's rivalry with Iran in the 1980s played out in South Asia and much as radical Salafis mobilized to offset Hezbollah's soaring popularity after the Israeli-Lebanese war in 2006. During the Cold War, confronting communism meant promoting capitalism and democracy. Containing Iran today would mean promoting Sunni extremism -- a self-defeating proposition for Washington.

The realities of the Middle East will eventually defeat Washington's Cold War fantasies. This is not to say that Iran does not pose serious challenges to U.S., Arab, or Israeli interests. But envisioning that a grand U.S.-Arab-Israeli alliance can contain Iran will sink Afghanistan, Iraq, and Lebanon into greater chaos; inflame Islamic radicalism; and commit the United States to a lengthy and costly presence in the Middle East.

A NEW ORDER

The Middle East is a region continuously divided against itself. In the 1960s, radical Arab regimes contested the legitimacy and power of traditional monarchical states. In the 1970s, Islamic fundamentalists rejected the prevailing secular order and sought to set the region on the path to God. In the 1980s, much of the Arab world supported the genocidal Saddam Hussein as he sought to displace Iran's theocratic regime. Today, the Middle East is fracturing once more, this time along sectarian and confessional lines, with Sunnis clamoring to curb Shiite ascendance. Again and again, in the name of preserving the balance of power, U.S. policy has taken sides in the region's conflicts, thus exacerbating tensions and widening existing cleavages. Beyond the Arab-Israeli conflict, the United States has shown limited interest in mediating conflicts, settling disputes, or bringing antagonists together. Washington sided with the conservative monarchies against Arab socialist republics, acquiesced in the brutal suppression of fundamentalist opposition by secular governments, buttressed Saudi power and the Iraqi war machine to temper Ayatollah Ruhollah Khomeini's Islamist rage. It is now courting Sunni regimes to align against Iran and its resurgent Shiite allies. Every time, as Washington has become mired in the Middle East's rivalries, its goal of stabilizing the region has slipped further away.

Instead of focusing on restoring a former balance of power, the United States would be wise to aim for regional integration and foster a new framework in which all the relevant powers would have a stake in a stable status quo. The Bush administration is correct to sense that a truculent Iran poses serious challenges to U.S. concerns, but containing Iran through military deployment and antagonistic alliances simply is not a tenable strategy. Iran is not, despite common depictions, a messianic power determined to overturn the regional order in the name of Islamic militancy; it is an unexceptionally opportunistic state seeking to assert predominance in its immediate neighborhood. Thus, the task at hand for Washington is to create a situation in which Iran will find benefit in limiting its ambitions and in abiding by international norms.

Dialogue, compromise, and commerce, as difficult as they may be, are convincing means. An acknowledgment by the U.S. government that Tehran does indeed have legitimate interests and concerns in Iraq could get the two governments finally to realize that they have similar objectives: both want to preserve the territorial integrity of Iraq and prevent the civil war there from engulfing the Middle East. Resuming diplomatic and economic relations between Iran and the United States, as well as collaborating on Iraq, could also be the precursor of an eventual arrangement subjecting Iran's nuclear program to its obligations under the Nuclear Nonproliferation Treaty. If Iran enjoyed favorable security and commercial ties with the United States and was at ease in its region, it might restrain its nuclear ambitions.

Engaging Tehran need not come at the expense of the United States' relationships with Iran's Arab neighbors. Instead of militarizing the Persian Gulf and shoring up shaky alliances on Iran's periphery, Washington should move toward a new regional security system. The system should feature all the local actors and could rest on, among other things, a treaty pledging the inviolability of the region's borders, arms control pacts proscribing certain categories of weapons, a common market with free-trade zones, and a mechanism for adjudicating disputes. For the Gulf states, this new order would have the advantage of bringing the Shiite-dominated states of Iran and Iraq into a constructive partnership, thus diminishing the risk of sectarian conflict. A new security arrangement would be an opportunity for Iran to legitimize its power and achieve its objectives through cooperation rather than confrontation. And it would allow the Iraqi government, which is often belittled by its Sunni neighbors, to exercise its own influence and so expose the canard that it is a mere subsidiary of Tehran. Saudi Arabia and Iran, the region's two leading nations, could move beyond their zero-sum competition in Iraq and press their allies there to adopt a new national compact that would recognize the interests of the Sunni and Kurdish minorities in Iraq.

None of this, however, will come about without active U.S. participation and encouragement. The Persian Gulf states will require reassurance if they are to entrust their defense to a new regional order. For Iran, whose chief competitor for regional preeminence remains the United States, there would be no reason to participate unless Washington were involved. The United States, for its part, would have to show that it is seeking not to impose a new balance of power but to uphold a regional arrangement that all the relevant regimes can endorse. Ultimately, the paradoxical but beneficial result would be a new situation in which all the Persian Gulf states would not just cooperate with one another but also endorse the United States' continued presence in the region. The strategy would serve the interests of the United States' European allies as well as those of China and Russia, all of which require stability in the Middle East and reliable access to its energy supplies.

Engaging Iran while regulating its rising power within an inclusive regional security arrangement is the best way of stabilizing Iraq, placating the United States' Arab allies, helping along the Arab-Israeli peace process, and even giving a new direction to negotiations over Iran's nuclear program. Because this approach includes all the relevant players, it is also the most sustainable and the least taxing strategy for the United States in the Middle East

 

U.S.-Pakistan Policy After Bhutto

 Updated: December 28, 2007
Author:

U.S.-Pakistan Policy After Bhutto

Bhutto at a press conference in early December 2007. (AP Images/Anjum Naveed)

The assassination of Pakistan’s former prime minister and iconic opposition leader, Benazir Bhutto, and the ensuing violence (NYT) there threatens the stability and the political future of the country. The United States had hoped for a deal between Bhutto and Pakistan’s President Pervez Musharraf, expecting that her return to power would lend legitimacy to Musharraf’s increasingly unpopular government. That plan died with Bhutto, though President Bush and his secretary of state, Condoleezza Rice, both have expressed support for a decision by Pakistan to go ahead with a January 8 parliamentary vote (VOA).

Options for Washington are limited. CFR Senior Fellow Daniel Markey looks at choices open to Washington in this new Policy Options Paper. He warns if major political parties boycott the upcoming parliamentary elections, “the United States will need to consider options for working with the army and civilian political leaders to manage the removal of President Musharraf.” But the situation remains quite fluid. Bhutto’s killing already has led to a backlash against Musharraf and the army and may even threaten Musharraf’s hold on power (Newsweek). The Guardian writes it is not clear what options the United States has, given its limited leverage with Pakistani citizens and their political leaders.

Bhutto's Pakistan People's Party, like most political parties in the country, was anchored by her personally rather than a particular ideology. As this Backgrounder explains, Pakistan’s democratic institutions lack roots, and it is unclear how deeply Bhutto’s sympathy for the United States runs in the second tier of PPP leadership or in other parties. The New York Times reports that U.S. embassy officials in Islamabad have reached out to members of former Prime Minister Nawaz Sharif's party, and says this suggests Washington is hard-pressed for trustworthy partners in Pakistan. U.S. policymakers have been suspicious of Sharif due to his alleged ties to Islamists.

The assassination was the latest blow to Pakistan’s political consensus. Bruce Riedel, a former CIA official and key South Asia policymaker in the 1990s, told CFR.org he believes Bhutto’s assassination was intended to destabilize Pakistan. Indeed, Bhutto, speaking at CFR’s New York headquarters in August 2007, referenced repeated threats to her life from Islamic militants as well as the ties Pakistan’s intelligence service, the ISI, continued to foster with Taliban elements. “Her death brutally exposes how little success Pervez Musharraf has had in cracking down on the jihadists,” writes CFR Senior Fellow Max Boot in Commentary’s blog. “They have only grown stronger on his watch.” 

The U.S. Congress, too, has questioned the effectiveness of nearly $10 billion in aid to Musharraf in the war against terrorism. Last week, it imposed new restrictions (AP) on U.S. assistance to Pakistan. A former Bhutto aide told TIME that Bhutto “was let down by those in Washington who think that sucking up to bad governments around the world is their best policy option.” According to Manjeet Kripalani, BusinessWeek’s Bombay bureau chief, U.S. influence in the country is likely to diminish. “Bush's continued focus on extremists in Pakistan, rather than on reform of the Pakistani military, is likely to create more muddled policy,” she writes.

 

Weigh in on this issue by emailing CFR.org

ظهور ابرقدرتى سهمگين اما شکنندهمترجم : عليرضا عبادتى

مقاله اى از فريد زکريا سردبير مجله نيوزويک
قاصدان و جارچیان، سالها خبرش را داده بودند اما اکنون تبدیل چین به قدرت جهانی دیگر یک پیش بینی نیست یک واقعیت است.
 
برای آمریکایی ها سال 2008 از نظر برگزاری انتخابات سال بسیار مهمی است. اما برای سایر کشورهای جهان احتمالا سالی است که چین را در مرکز صحنه بین الملل مشاهده می کنند. به ویژه آن که بازیهای المپیک به خواسته دیرینه این کشور هم تحقق خواهد بخشید.
 
اکنون آن چه سالهای پیش خبرش را می دادند محقق شده و تبدیل چین به یک قدرت جهانی دیگر پیش بینی نیست، واقعیت است.
 
در تمامی موضوع ها یکی پس از دیگری چین به مقام دوم روی این کره خاکی تبدیل می شود. کافی است نگاهی به رویدادهای همین سالی که گذشت (2007) بیندازید. در سال 2007 میزان رشد جهانی چین حداقل برای اولین بار بعد از دهه 1930 بیشتر از ایالات متحده بوده.
 
همچنین چین به بزرگ ترین مصرف کننده جهان تبدیل شده و در این زمینه ایالات متحده را در محاق قرار داده است. حداقل این واقعیت در مورد چهار مورد از پنج مورد غذای اساسی، انرژی و کالاهای صنعتی مصداق دارد.
 
چند ماه پیش هم چین از ایالات متحده در تولید و انتشار گاز دی اکسید کربن پیشی گرفت. چه در زمینه تجارت، گرمایش زمین، دارفور، کره شمالی و... اکنون چین به یک عامل تأثیرگذار جدید تبدیل شده و بدون این کشور هیچ راه حل بادوامی ممکن نیست.
 
با وجود این خود چینی ها وضع را این گونه نمی بینند. سوزان شیرک نویسنده کتابی تحت عنوان "ابرقدرت شکننده" که اخیرا منتشر شده درباره چین مطالب گویا و روشنی عنوان کرده است. هربار که در آمریکا نام کتابش را عنوان می کند همه با تعجب می پرسند: شکننده؟ جالب اینجاست وقتی در چین نامی از کتابش می برد می پرسند: "ابرقدرت؟ چین که ابرقدرت نیست."
 
اما واقعیت این است که چین هردوی اینهاست. هم ابرقدرت و هم شکننده. شکنندگی آن هم مربوط به ظهور خیره کننده آن است.
 
لورنس سامرز اخیرا عنوان کرده است که در طول انقلاب صنعتی اروپا استاندارد زندگی اروپائیان در طول عمرشان (در زمان حدود چهل سال) 50 درصد بهبود داشت.
او محاسبه کرده در آسیا، به خصوص چین، استاندارد زندگی یک فرد معمولی در طول زندگی اش ده هزار برابربهبود نشان می دهد.
 
مقیاس و شتاب گام های رشد در چین خیره کننده و در طول تاریخ بی سابقه بوده است. به همان اندازه هم تغییرات خیره کننده به وجود آورده است. در عرض دو دهه، چین به اندازه دو قرن اروپا صنعتی شدن، مدنیت، شهرنشینی و دگردیسی اجتماعی را تجربه کرد.
 
به یاد بیاورید چین 30 سال پیش چگونه به نظر می رسید. کشوری ویران بود. فقیرترین کشور دنیا که دولتی تمامیت خواه بر آن حاکم بود و به تازگی انقلاب فرهنگی مائو زدونگ را پشت سر گذاشته بود که در زمان او دانشگاه ها، مدارس و کارخانه ها به خاطر سرپا نگه داشتن انقلاب ویران شد.
 
از زمانی که 400 میلیون چینی در طول قرن بیستم از فقر رهایی یافتند 75 درصد از فقر کل جهان کاهش یافت. این کشور به تدریج شهرها و شهرستان ها، جاده ها و بنادر را ساخت و اکنون با توجه به همه جزئیات برای آینده برنامه ریزی می کند.
 
تاکنون پکن موفق شده است تراز و تعادلی بین رشد اقتصادی و ثبات اجتماعی آن هم در محیطی بسیار سیال و متغیر برقرار کند.
 
با توجه به چالش های این کشور، رهبران سیاسی در مهارت حکومت داری نقش برجسته ای دارند. به ناچار رژیم در این کشور، دیکتاتوری باقی مانده و قدرت انحصاری است. با این وصف تمام کوشش حکومت این است که دامنه آزادی های فردی را تا جایی که امکان دارد افزایش دهد آزادی هایی که بیشتر نزد اندیشمندانی نظیر جان لاک و توماس جفرسون محبوب بوده.
 
مردم چین اکنون می توانند کار کنند، به مسافرت بروند و دارایی هایی داشته باشند و هر که را می خواهند بپرستند. هرچند کافی نیست اما ناچیز هم نیست.
 
اما این که آیا این حرکت روبه جلو- قتصادی و سیاسی- ادامه خواهد یافت به سؤالی مهم و حساس در چین تبدیل شده است.
 
این سؤالی است که نه برای غرب بلکه برای خود مردم چین هم مطرح است. دلایل عینی و عملی هم دارد.
 
مشکل اصلی رژیم این نیست که بدخواه و پلید است، بلکه درحال از دست دادن کنترل بر کشور است. قدرت های منطقه ای و محلی چنان قوی شده اند که تمرکززدایی به یک اصل تعیین کننده در زندگی مردم چین تبدیل شده است.
جمع آوری مالیات با سیستم مرکزی پایین تر از هر کشوری در دنیاست و یکی از نقاط ضعف کلیدی پکن است.
 
ایالت های چین بیش از پیش از احکام دولت- از کنترل پرداخت وام گرفته تا کنترل گازهای به وجود آوردنده پدیده گل خانه ای و گرمایش زمین- عدول و سرپیچی می کنند.
 
شکاف بین دارا و ندار در چین هم به شکل تصاعدی افزایش می یابد. بخشهای زیادی از اقتصاد و اجتماع از کنترل حزب کمونیست خارج شده اند. این حزب در حال حاضر متشکل از نخبگان تکنوکراتی است که رأس یک میلیارد و 300 میلیون نفر از مردم قرار گرفته اند.
 
اصلاحات سیاسی بخشی از حل این معضل است. چین به حکومتی بازتر، پاسخگوتر و با واکنش بهتر نیاز دارد.
 
حکومتی که بتواند بر بخش های لجام گسیخته و با قدرت بیش از اندازه در اجتماع کنترل اعمال کند. این که حکومت مورد نیاز چین چه شکلی داشته باشد هنوز روشن نیست اما باید در بین مقام های ارشد این کشور مورد بحث و مجادله قرار گیرد.
 
جان تورنتون که روزگاری متخصص سرمایه گذاری در بانک ها بود و اکنون به کارشناس مسائل چین تبدیل شده به ردیابی و کنکاش درباره چین پرداخته و می گوید چگونه چین گام های روشن اما مرددی به سمت حاکمیت قانون و پاسخگویی برداشته است.
 
این احساس ضعف چینی ها نیز بر روابط خارجی آنها سایه افکنده. برای اولین بار این وضعیت منحصر به فرد پیش آمده است، از سویی در تاریخ مدرن، چین به یک کشور ثروتمند در جهان تبدیل شده و از سویی دیگر، از لحاظ درآمد سرانه کشوری فقیر به حساب می آید.
 
از سویی جزو کشورهای در حال توسعه و پیشرفت است از سویی باید دغدغه و نگرانی میلیونها کشاورز را داشته باشد.
 
از سویی باید خود را با مشکلات کشورهای پیشرفته جهان از جمله گرمایش زمین و حقوق بشر وفق دهد و زمان باز کردن فضا و ایجاد آزادی های بیشتر، نگران آن است که ساختار حکومتش دموکراتیک نیست.
 
اما این ساختار در حال تغییر است. از کره شمالی گرفته تا دارفور و ایران، چین نشان داده که می خواهد در سیستم بین المللی " ذی نفع " باشد.
 
برخی صاحب نظران و روشنفکران مسائل سیاستگذاری (و برخی ژنرال ها در پنتاگن) پدیده ظهور چین را به دقت زیر نظر دارند و مشاهده می کنند که بذرهای رویارویی با قدرتی بزرگ و اجتناب ناپذیر پاشیده شده و حتی ممکن است به جنگ بینجامد.
 
آنها می گویند به تاریخ نگاه کنید. وقتی قدرتی نو ظهور می کند به ناچار تعادل قدرت را برهم می زند، نظم جهانی را مختل می کند و جایگاهی رفیع تر می خواهد.
 
به طور طبیعی با ابرقدرتی که جایگاهی برای خود دست و پا کرده رودررو می شود ( که در حال حاضر ما هستیم). بنابراین رویارویی چین و ایالات متحده اجتناب ناپذیر است.
 
اما برخی از قدرت های بزرگ مثل آلمان نازی بودند و برخی مانند آلمان و ژاپن امروزند. ایالات متحده به قطب جهانی نقل مکان کرده و جای بریتانیا را در شماره یک اشغال کرده است، بدون آن که بین این دو ابرقدرت جنگی دربگیرد.
 
درگیری و رقابت –به خصوص در قلمرو اقتصادی- بین ایالات متحده و چین اجتناب ناپذیر است. اما این که رویارویی به جنبه های زشت و پلید گرایش پیدا کند یا نکند بستگی تام به سیاستگذاری و انتخاب خط مشی ها در پکن و واشینگتن در دهه آینده دارد.
 
در یک مقاله مربوط به امور خارجه که جان ایکن بری استاد دانشگاه پرینستون نوشته به نکته بسیار مهمی اشاره شده، این که نظم کنونی جهانی بی نهایت در ظهور آرام و صلح آمیز چین مؤثر بوده است.
 
استدلال او این است که چنین نظمی بسیار پیچیده اما یکپارچه است، به قانون متکی است و عملکردهای آن بسیار دقیق و عمیق است و برای چین، کار کردن در چنین سیستمی منافع اقتصادی فراوانی به ارمغان می آورد.
 
ضمن آن که چین خود قدرت هسته ای است و جنگ با چنین قدرتی ریسک بسیار بالایی دارد. ایکن بری می نویسد: " در جمله ای کوتاه می توان گفت نظم کنونی در غرب به نوعی است که زیرورو کردن آن بسیار دشوار و پیوستن به آن بسیار سهل و آسان است."
 
از چینی ها نشانه های زیادی مشاهده می شود که به خوبی این شرایط را درک می کنند. استراتژیست اصلی آنان، ژنگ بی ژیان، اصطلاح "ظهور صلح آمیز" را اول بار به کار برد و از آن برای توصیف تلاشی استفاده کرد که چین در جهت پیوستن به این نظم جهانی باید به خرج دهد به جای آن که این نظم را از پی، زیر و رو کند.
حکومت چین سعی می کند که عموم مردم را با این موضوع ها آشنا کند. سال گذشته نیز مستنداتی 12 بخشی منتشر کرد و نام آن را "ظهور یک ملت" گذاشت، درس اصلی این مستند از این قرار است:" این بازار است نه امپراتوری که موفقیت دراز مدت یک ملت را در مسیر رسیدن به قدرتی جهانی تعیین می کند."
 
در حالی که شرایط برای صلح و همکاری فراهم است، عوامل دیگری هم وجود دارد که می تواند مسیر دیگری را پیش رو قرار دهد.
 
همچنان که چین از لحاظ قدرت و توانایی رشد می کند از لحاظ احساسات ملی گرایانه و غرور هم رشد می کند که در زمان برگزاری بازی های المپیک به اوج خود می رسد.
 
صاحب منصبان و کلاس متوسط به بالای چین دریافته است که آمریکا صلاح چین را نمی خواهد. در همین اثنا واشینگتن هم که در رأس این نظم جهانی به عنوان ابرقدرت نشسته عادت ندارد که قدرت را با کسی سهیم شود یا منافع یک قدرت بزرگ دیگر را در نظر بگیرد.
 
نقطه اشتعال هم مسائلی مانند حقوق بشر، تایوان یا مسائل پیش بینی نشده مشابه است و می تواند گردبادی و ویرانگر فضای بی اعتمادی به وجود آورد و به حال مداخله در مسائل داخلی می تواند حس ملی گرایی در هر دو طرف را برانگیزد و آنان را وادار به اتخاذ مواضع سخت کند.
 
دو هزار و هشت سال چین است. باید سالی باشد که ما خط مشی جدی و بلند مدت در قبال چین اتخاذ کنیم.
يکشنبه 9 دى 1386  14:9

عادى‌سازى آرام آرام روابط تهران - قاهره

عادى‌سازى آرام آرام روابط تهران - قاهره
سفر خانوادگى على لاريجانى نخستين سفر يک مقام بلندپايه ايرانى به صورت غيررسمى پس از تمايلات دو کشور براى بهبود روابط سياسى بين دو کشور است.
دکتر «على لاريجانى»، نماينده مقام معظم رهبرى در شوراى عالى امنيت ملى کشورمان بامداد روز دوشنبه براى ديدار از مراکز فرهنگى و دانشگاهى راهى مصر شد.
 
به گزارش منابع خبرى دکتر على لاريجانى قرار است در مدت اقامت خود در مصر ضمن بازديد از آثار مذهبى، تاريخى و فرهنگى با تنى چند از مقامات،‌ انديشمندان و اساتادان اين کشور ملاقات کند.
 
بنا به گزارش‌ها سفر دکتر لاريجانى به مصر در حدود يک هفته خواهد بود.
 
همچنين بنا به گزارش‌ها برنامه‌اى براى ديدار با مقامات بلند پايه مصر در خصوص روابط دو کشور و مسايل سياسى دو جانبه در سفر لاريجانى تدارک ديده نشده است.
 
اين نخستين سفر يک مقام بلندپايه ايرانى به صورت غيررسمى پس از تمايلات دو کشور براى بهبود روابط سياسى بين دو کشور است. پيش از اين «منوچهر متکى» وزير امور خارجه و «کمال خرازى» وزير امور خارجه سابق کشورمان سفرهايى به مصر داشته‌اند.
 
«احمد ابوالغيط» نيز سال گذشته در جريان اجلاس وزيران امور خارجه کشورهاى همسايه عراق به تهران سفر کرده بود. دو کشور تا کنون علاقمندى خود را براى بهبود روابط و ارتقا آن اعلام داشته‌اند که طى آن «عباس عراقچى» و «حسين ضرار» معاونين وزراى امور خارجه ايران و مصر به کشورهاى دو طرف رفت و آمد داشته‌اند.
 
تازه‌ترين اظهار نظرها مربوط به دو هفته پيش است که «محمود احمدى‌نژاد» رئيس‌جمهورى ايران ابراز تمايل کرده بود که روابط ايران و مصر عادى شود و حتى گفته بود که حاضر است براى عادى سازى روابط در صورت دعوت رئيس‌جمهورى مصر از وى به آن کشور سفر کند.
 
بلافاصله پس از آن «احمد ابوالغيط» وزير امور خارجه مصر در مصاحبه با روزنامه الشرق‌الاوسط گفت: «ما در صدديم روابط خود را با ايران عادى کنيم و با حل مشکلات موجود که چندان هم حلشان آسان نيست، روابط حسنه را بر روابطمان با ايران حاکم کنيم.»
 
وى در پاسخ به اين سئوال که چه کسى مسئول هدايت سکان ديپلماسى خارجى مصر است، گفت: «حسنى مبارک رئيس‌جمهورى مصر خود سکان هدايت سياست خارجى مصر را بر عهده دارد و ما اجرا کننده خواسته‌هاى او هستيم.»
 
وى در ادامه افزود: «برقرارى روابط ميان ايران و مصر زير نظر مستقيم شخص رئيس‌جمهورى مصر حسنى مبارک قرار دارد.»
 
برقرارى روابط، خواسته‌اى فرامنطقه‌اى
 
پيش از اين و در مقاله «آيا دوران طلايى روابط ايران و مصر در راه است؟» که در سايت ايران ديپلماسى به نمايش در آمد، به تفصيل به دلايل و حساسيت‌هاى موجود براى از سرگيرى روابط ميان ايران و مصر پرداختيم.
 
در اين مقاله تلاش مى‌شود به ديدگاه‌هاى و تحليل‌هاى ديگر عموما از نگاه عربى به اين موضوع بپردازيم.
 
به اعتقاد کارشناسان عرب چندين هدف در عادى سازى روابط ايران و مصر مد نظر است. مقاومت در برابر طرح خاورميانه بزرگ، ايجاد نزديکى بيشتر کشورهاى عرب منطقه به ايران به خواسته آمريکا، ايفاى نقش بيشتر مصر در تحولات عراق، حل اختلاف سه جزيره تنب کوچک، تنب بزرگ و ابوموسى با امارات متحده عربى، همکارى‌هاى هسته‌اى، همکارى‌هاى اقتصادى و حل اختلاف‌هاى فرقه‌اى شيعه و سنى که اکنون در منطقه بسيار مطرح شده و به دغدغه‌اى تبديل شده، مهمترين اهداف براى از سرگيرى روابط ميان ايران و مصر تعبير شده است.
 
درباره طرح خاورميانه بزرگ بايد گفت، اين طرح بيش از ايران دغدغه‌اى براى تمام اعراب شده است. زيرا نظام دموکراتيک در بيشتر کشورهاى عربى وجود ندارد و در صورتى که روزى بنا باشد خاورميانه بزرگ شکل گيرد، کشورهاى عربى بيشترين ضرر و زيان را متحمل خواهند شد. اين طرح در حقيقت عاملى شده که کشورهاى عربى به يک اتحاد نزديک با هدف رو در رويى با اين طرح بيافتند.
 
علاوه بر آن کشورهاى عربى اعتقاد دارند، هدف از اجراى طرح خاورميانه بزرگ در حقيقت تضمين امنيت براى اسرائيل است. البته پرواضح است که اين ادعا تنها دستاويزى براى توجيه برقرارى نظام‌هاى ديکتاتورى در کشورهاى عربى است.
 
اعراب از وجود اسرائيل در منطقه هراس ندارند، بلکه هراس اصلى آنها اين است که از آنجا که اسرائيل يک کشور متکثرگرا و دموکراتيک است، با تشکيل خاورميانه بزرگ، به الگويى براى کشورهاى منطقه تبديل مى‌شود. علاوه بر آن در صورت اجراى اين ايده اسرائيل با وجود برخوردارى از حمايت کشورهاى بزرگ و قدرتمند غربى به قدرتمندترين دولت خاورميانه تبديل خواهد شد.
 
به هر حال ترس از اجرايى شدن طرح خاورميانه بزرگ سبب شده اعراب به فکر نزديکى روابط با ايران باشند. بويژه اين که ايران نخستين کشور خاورميانه است که از تکنولوژى انرژى صلح‌آميز هسته‌اى بهره مى‌برد و اتحاد با آن مى‌تواند وزنه پر زورى را براى کشورهاى عربى در برابر اسرائيل بوجود آورد.
 
مصرى‌ها حتى براى اقناع ايرانى‌ها اقدام به نزديکى به گروه‌هاى نزديک به ايران در منطقه نيز کرده‌اند. مثلا روابط دولت مصر تحت نظارت سازمان امنيت اين کشور روز به روز به جنبش حماس نزديک‌تر شده و حتى به جايى رسيده که دستگاه‌هاى امنيتى مصر چشمان خود را بر سر جابه‌جايى اسلحه از مرزهاى خود به غزه بسته‌اند. موضوعى که خشم اسرائيلى‌ها را برانگيخته و حتى وعده‌هاى تلافى‌جويانه داده است.
 
در رابطه با عراق نيز بايد گفت، پس از آن که مصرى‌ها از شکست دولت شيعه عراق نااميد شدند و نفوذ ايران را در آن بسيار بالا ديدند، ترجيح دادند دست از لجاجت برداشته و خود نيز در بهره‌بردارى منافع موجود در عراق اقدام کنند. ايرانى‌ها اکنون بواسطه روابط بسيار خوبى که با نظام عراق دارند، توانسته‌اند بهره‌هاى کلانى از عراق ببرند که از جمله آن مى‌توان به مبادلات اقتصادى 10 ميليارد دلارى ايران به عراق ظرف سال‌هاى اخير اشاره کرد.
 
در تمام مدتى که ايرانى‌ها به فکر سرمايه‌گذارى و نقش‌آفرينى در عراق بودند، کشورهاى عربى بر عکس با قطع رابطه با نظام عراق و حمايت از گروه‌هاى شبه‌نظامى سنى مخالف دولت و حتى بقاياى نظام بعثى عليه دولت و نظام عراق فعاليت مى‌کردند. اما ظاهرا گذشت زمان به آنها ثابت کرده که بازگشت دوباره اقليت‌ها به قدرت و حفظ انحصارى آن در دستان سنيان رويايى بيش نيست و آنها در طول اين مدت تنها فرصت را از دست داده‌اند.
 
در اين ميان مصرى‌ها تلاش مى‌کنند ضمن رفع کدورت با دولت عراق، ضمن نزديکى به ايران به نقش‌آفرينى در عراق نيز بپردازند.
 
در همين حال مصرى‌ها تلاش دارند در مسئله مورد اختلاف سه جزيره مورد اختلاف تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسى ميان ايران و امارات متحده عربى نيز ميانجيگرى کنند. بسيار واضح است دخالت مصر به عنوان يک کشور مطرح منطقه‌اى و عربى که يک طرف سکان رهبرى دنياى عرب را بر عهده دارد، مى‌تواند منافع بسيارى را براى مصرى‌ها به ارمغان آورده و از آن بهره‌هاى بسيار هم از جبهه ايران و هم از جبهه امارات ببرد.
 
علاوه بر آن ممکن است با هوشيارى تمام تلاش کنند ضمن وارد شدن به مسئله سه تنب و ايفاى نقش در حل آن موضوع سه تنب را به يک دغدغده عربى تبديل کرده و در پى آن پاى مجامع بين‌المللى را نيز به ميدان بکشند که اين موضوع مى‌تواند در تبديل کردن مصرى‌ها به يک بت بزرگ عربى کمک شايانى کند.
 
اما همکارى هسته‌اى نيز از ديگر اهداف مصر در برقرارى رابطه با ايران است. بنا به گزارش‌ها پس از انتشار گزارش‌ سازمان‌هاى امنيتى آمريکا مبنى بر اين که ايران از سال 2003 فعاليت هاى هسته‌اى خود براى ساخت بمب هسته‌اى را متوقف کرده، کشورهاى عربى بويژه مصر تلاش تازه‌اى را براى نزديکى روابط با ايران و بهره از انرژى هسته‌اى صلح‌آميز اين کشور آغاز کرده‌اند.
بويژه اين که بخوبى مى‌دانند که کشورهاى غربى به هيچ وجه کمکى براى رسيدن آنها به انرژى هسته‌اى نمى‌کنند. خصوصا اين که اسرائيل نيز از هم‌اکنون نسبت به دست‌يابى کشورهاى عربى بويژه مصر که مرز مشترک با آن دارد به انرژى هسته‌اى هشدار داده‌ است.
 
اخيرا روزنامه‌هاى مصرى به نقل از دولت مصر اعلام کرده‌اند، حال که صلح‌آميز بودن فعاليت‌هاى هسته‌اى ايران توسط سازمان‌هاى امنيتى آمريکا تاييد شده، مصر مايل است همکارى‌هاى مستقيم در زمينه انرژى هسته‌اى با ايران داشته باشد.
 
اين گفته مى‌تواند دليلى بر ادعاى تمايل مصر به همکارى هسته‌اى با ايران باشد.
 
برخى از کارشناسان حتى پيش‌بينى مى‌کنند، عربستان سعودى و ديگر کشورهاى عرب خواهان استفاده از انرژى صلح‌آميز هسته‌اى نيز در نهايت دست همکارى به سوى ايران دراز کنند. برخى کارشناسان دعوت‌هاى اخير مقام‌هاى عربى از محمود احمدى‌نژاد رئيس‌جمهورى ايران براى سفر به کشورشان براى نزديکى بيشتر روابط دو جانبه را در حقيقت تلاشى براى رسيدن به اهدافى اين چنينى مى‌دانند.
 
 
در همين حال فعاليت‌هاى اقتصادى و گسترش مناسبت تجارى نيز بسيار مد نظر دولتمردان مصرى است. کشور مصر از فقر شديد اقتصادى به شدت رنج مى‌برد. بحران‌هاى شديدى اقتصادى که اين کشور از آن رنج مى‌برد باعث شده تا بسيارى از جمعيت مصر در زير خط فقر زندگى کنند.
 
همکارى‌هاى صنعتى که تاکنون بسيار گسترش يافته از جمله اين تلاش‌ها است. تا کنون شرکت ايران خودرو در مصر به راه‌اندازى خط توليد خودرو اقدام کرده و دو کارخانه توليد شکر مصرى نيز در ايران فعال هستند.
ايران همچنين با صادارت گندم به مصر بخشى از نيازهاى اين کشور به اين محصول مهم کشاورزى را برطرف مى‌کند.
 
«عبدالستار عشره» رئيس جمعيت دوستى ايران و مصر در جريان سفر معاون وزير خارجه مصر به ايران که خود نيز در آن حضور داشت در اين باره گفت: «ما بايد همکارى‌ها خود را با ايران گسترش دهيم. ما با ايرانى‌ها رقابت نمى‌کنيم بلکه خواهان ايجاد زمينه همکارى با ايران براى تکميل و پيشرفت صنايعمان هستيم. اميدواريم بتوانيم در آينده نزديک با وارد کردن تکنولوژى صنعتى ايران سهم بسزايى در پيشبرد صنايع مصر ايفا کنيم.»
 
همچنين همکارى‌هاى اقتصادى مصر با ايران نيز ظاهرا به سمت رشد متمايل شده است. در همين راستا ظاهرا بزودى بانک مشترک ايران و مصر نيز فعال خواهد شد.
 
عشره در اين باره مى‌گويد: «بر اساس اجماع صورت گرفته تصميم گرفته شد تا بانک مشترکى ميان ايران و مصر تشکيل شود تا تسهيلاتى را در مبادلات تجارى ميان دو کشور بوجود آيد. اين تصميم مى‌تواند به نوعى در مقابل تحريم‌هايى که از سوى آمريکا عليه ايران صورت گرفته بسيار مفيد باشد.»
 
همکارى‌هاى گردشگرى از ديگر نکاتى است که مصرى‌ها به آن چشم دوخته‌اند. به اعتقاد آنها بازار ايران بازار بکرى است که مى‌تواند تحول بزرگى را از لحاظ گردشگرى در مصر بوجود آورد. عبدالستار عشره در اين باره نيز مى‌گويد: «ايران قادر است سالانه 500 هزار گردشگر و زائر به مصر بفرستد که خود به تنهايى تحولى بزرگ در صنعت گردشگرى دو کشور خصوصا مصر بوجود مى‌آورد.»
 
از سوى ديگر مطرح شدن توطئه تفرقه ميان شعيه و سنى نيز خود عاملى براى ايجاد نزديکى ميان ايران و مصر شده است. مصرى‌ها از گسترش روز افزون نگرش‌هاى شيعه در دنياى اسلام بويژه در کشورهاى عربى و خصوصا مصر نگرانند. در همين حال آنها بر اين باورند که در عين گسترش انديشه‌هاى شيعى مقاومت‌هايى در برابر آن وجود دارد که مى تواند به درگيرى‌هاى طائفه‌اى و فرقه‌اى در منطقه دامن بزند. از اين رو معتقدند بايد براى رفع فتنه تفرقه ميان شيعه و سنى مواضع خود را به ايران نزديک کنند.
 
در اين ميان همکارى ايران و مصر منافع سياسى نيز براى مصر دارد. برخى گروه‌هاى سياسى فعال در مصر از جمله اخوان‌المسلمين و احزاب شيعه با گرايش به تحولات ايران و الهام گرفتن از ايده‌هاى ايرانى در مصر فعال هستند. دولت مصر تلاش مى‌کند با نزديک کردن روابط خود با ايران همکارى گروه‌ها و احزاب سياسى داخل مصر را نيز ترغيب کند.
 
اما تمام آنچه گفته شد از ديد منافع مصرى به مسئله روابط ايران و مصر بود. در اين ميان يک هدف فرامنطقه‌اى نيز وجود دارد. بسيارى از کارشناسان بر اين باورند که آمريکايى‌ها از گسترش روابط اعراب با ايران و در حال حاضر مصر با ايران حمايت مى‌کنند.
 
تحليلگران عرب معتقدند، امکان ندارد نزديکى روابط ميان ايران و مصر و بطور کلى توسعه روابط کشورهاى عربى با ايران با چراغ سبز آمريکا همراه نباشد.
 
يکى از دلايل اين حمايت مى‌تواند به ايجاد زمينه براى برقرارى روابط آمريکا و ايران در آينده که بسيارى اميدوارند نزديک باشد، تعبير مى‌شود. به عبارت ديگر آمريکا در ابتدا متحدان عرب خود را ترغيب مى‌کند که با ايران رابطه برقرار کند تا در نهايت خود نيز براى ايجاد رابطه با ايران اقدام کند.
 
در اين ميان دو دليل ديگر نيز براى حمايت آمريکا از نزديک روابط با ايران ياد مى‌شود. نخست اين که از اين طريق مى‌توانند کنترل بيشترى بر فعاليت‌هاى هسته‌اى ايران داشته باشند. بويژه اين که مصر با وجود يک برخوردارى از نظام استبدادى از مدرن‌ترين نظام بهره مى‌برد و در عين حال نزديک‌ترين روابط را با آمريکا دارد. اين موضوع مى‌تواند کنترل ايران را از اين طريق آسان‌تر کند.
 
به عبارت ديگر آمريکايى‌ها بر اين باورند که هر چه روابط کشورهاى عربى متحد آمريکا با ايران نزديک‌تر و محکم‌تر باشد، ايران بيشتر مجبور به اتخاذ رفتارهايى مطابق با سياست‌هاى منطقه‌اى خواهد کرد که مهمترين آن در زمينه فعاليت‌هاى هسته‌اى است.
 
و آخر اين که آمريکايى‌ها تلاش دارند با نزديک کردن مصر به ايران که بر خلاف ديگر کشورهاى عرب منطقه از مشترکات فرهنگى بسيارى برخوردار هستند، بواسطه مصر ايران را به همکارى بيشتر در عراق ترغيب کنند.
چهارشنبه 5 دى 1386  10:55