سیاست خارجی ایران

بسمه تعالی

موضوع: نقد مقاله دکتر علیرضا ازغندی  با عنوان " سازنده گرایی: چهارچوبی تئوریک برای فهم سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران"

دانشجو : محمدمهدی کارآموزیان دانشگاه علامه

 

  1.  در ابتدا عنوان می گردد که مقاله بسیار نا امید کننده بوده و به هیچ وجه نسبت به آنچه در مقدمه ی متن در خصوص نتیجه گیری مدنظر آمده، موفق عمل نکرده است. نگارش مقاله به صورتی است که ارتباط خاصی بین مبحث تئوریک و نتیجه گیری به عمل آمده نمی توان یافت و حتی در صورت نبود مبحث موسع نظری ارائه شده، فرقی در عنوان نتیجه وجود نمی داشت. زیرا اساساً نتیجه گیری بر مبنای استدلال مشخص، صحیح و عنوان شده ای بیان نگردیده است. به بیان دیگر اولا در تقسیم بندی مقاله بین مبحث نظری، سپس بیان مستندات و واقعیت ها در خصوص سیاست خارجی جمهوری اسلامی و نهایتاً استنتاج صورت گرفته و ثانیا ایجاد ارتباط بین بخش های مذکور ضعف جدی وجود داشته و حق مطلب ادا نشده است. ضمن اینکه توضیح در بحث نظری نسبتا زیاد ولی در بخش اصلی یعنی در رابطه با سیاست خارجی جمهوری اسلامی و به خصوص در بخش نتیجه گیری مضیق، محدود و نارسا است و از اساس و بن مایه ی علمی لازم برخوردار نیست. جالب اینکه نگارنده محترم بدون ذکر و قید هیچگونه ادله منطقی، مستدل و مشخص و خارج از حیطه­ی بحث (سازه انگاری) کاربرد مباحث نظری دیگر مثل واقع گرایی و غیره را نیز برای تحلیل سیاست خارجی جمهوری اسلامی رد کرده و مطرود می سازد.!!
  2. در توضیحات ارائه شده در خصوص سازه انگاری ابهامات جدی وجود دارد که درک مطلب را برای خواننده دشوار می سازد. نگارنده محترم خود در ابتدای مقاله عنوان می­دارد که فهم درستی از سازه انگاری صورت نگرفته و مباحث بیشتر ترجمه شده­اند، لکن نوع ابهامات مبحث به گونه ای است که به نظر­ می­رسد خود نگارنده­ی محترم نیز در برخی مواقع از همین شیوه استفاده کرده و شناخت و تسلط دقیقی راجع به آن ندارد. به طور مثال در بخشی از متن از قول ونت عنوان شده که " دولت اصلی ترین کنش گر روابط        بین المل است ... در عین حال حاکمیت حق ذاتی دولت نیست بلکه حقی است که توسط دیگر دولتها ... به او اعطا می­شود". نقطه بزرگ ابهام آمیز در اینجا است که در این صورت، نقش و اهمیت مردم داخل یک کشور که با عقاید، باورها و هنجارهای خود دولتی را روی کار می­آورند و تا میزان زیادی تاوان عدم قبول این دولت را از سوی سایر کشور و یا بخش زیادی از ساختار بین الملل می­پردازند، چه می­شود. نظام­های انقلابی (از جمله ج.ا.ایران) مصداق اتم و اکمل این نمونه هستند. آیا چنین دولت­هایی حق حاکمیت خود را مستقیماً از مردم خود یا به عبارتی از داخل نمی­گیرند؟ اگر هم از داخل و هم از خارج می­گیرند، نقش کدامیک با اهمیت تر است؟ ... . مورد بعدی بحث هنجارهای داخلی و خارجی و نقش آن در تعریف هویت و منافع است که بسیار پیچیده و غیرقابل فهم بیان شده است. از طرفی هم هنجارها داخلی مهم تلقی شده و هم هنجارهای سیستماتیک خارجی. لکن اینکه در تعیین هویت و منافع ملی کدامیک نقش بارزتر و مهمتری دارند به هیچ وجه مشخص نیست. نقد جدی به نوشتار در این بخش این است که اساسا چه اصراری بر بیان اینگونه مباحث پیچیده بوده است؟ حال آنکه این امکان وجود داشت که با شرحی مختصرتر از سازه انگاری، ارتباطی عملی­ با آنچه هدف اصلی نگارنده بوده است برقرار شود. مبحث دیگر عنوان شده در تشریح سازه انگاری، بحث تغییر هویت است که باعث تغییر منافع شده و نهایتا منافع نیز رفتار بازیگران (دولت­ها) را تعیین می­کند. در این رابطه این سوال پیش می­آید که این تغییر هویت در ­چه شرایطی و در چه فواصل زمانی اتفاق می­افتد. همچنین در یک جامعه دموکراتیک، درصد تغییر هویت چه وزنی دارد. آیا منظور از تغییر هویت اکثریت پنجاه بعلاوه یک است یا نه. به عبارت دیگر و در مثالی عملی اگر به واسطه رأی پنجاه بعلاوه یک مردم، دولتی روی کار آمد که به واسطه­ی نوع هویت و نگرش خود منافعی را تعریف و به واسطه­ی آن رفتاری را در پیش گرفت آنگاه می­توان عنوان نمود که این یک تغییر هویت (کلی) است و یا نه امری مقطعی و جزیی بوده و ممکن است به واسطه عدم تغییر در چهل و نه درصد دیگر، در دوره­ی انتخابات بعدی، هویتی نو و به تبع آن دولت و رفتار دیگری شکل بگیرد؟ چیزی که در عمر ج.ا. ایران بارها تکرار شده است. لذا وزن دهی معین به این مولفه تغییر هویت داده نشده و ابهامات جدی را در این باره مطرح ساخته است .
  3. در جایی از مقاله در خصوص نگرش و رفتار هویتی دولت اصلاحات به واسطه چهار رویکرد گسترش ارتباطات با اروپا و امریکا، نزدیکی به کشورهای همجوار و ... بیان می شود که ایران چاره­ای جز سازگاری  با تغییرات فرهنگی و هنجارهای بین المللی نداشته است. اگر چنین برداشتی درست باشد، چرا بلافاصله بعد از دولت اصلاحات دولت رادیکال احمدی نژاد روی کار می­آید که یکصد و هشتاد درجه در مقابل نظام بین الملل و تصمیمات آن قرار می­گیرد؟ آیا با توضیحات ارائه شده در خصوص سازنده گرایی این امر را باید ناشی از تغییر هویت دانست یا اینکه این موضوع با چالش مواجه می­گردد؟
  4. اینجانب به طور قاطع با این ایده مطرح شده در نتیجه گیری نگارنده در این خصوص مخالفم که ساختار (نظام بین الملل) بین کارگزارن تشکیل دهنده نظام تفاوت می­گذارد؛ هرچند بخش دوم در خصوص         فرق گذاری کارگزار (ایران) بین کارگزاران نظام صحیح است و این امر به دلیل ساختار حاکمیت و نهادهای حاکم رسمی و غیر رسمی کاملاً مشهود است. اما همانطور که گفته شد، بر اساس شواهد و قرائن متعدد تاریخی، در نهایت نظام بین الملل حاکمیت را به صورت کل در نظر گرفته و سیاست خود را بر مبنای کل در نظر می­گیرد و در این شیوه­ی خود همواره بدترین حالات را مد نظر قرار می­دهد. این همان چیزی است که در واقع گرایی روی آن تأکید می­شود. یک نمونه­ی عیان و عملی در این خصوص، رفتار دولت اصلاحات است. نیاز به توضیح نیست که تا چه حد بین دیدگاه و رویکرد دولت خاتمی با سایر ارکان قدرت در سطوح عالی و غیره به ویژه در روش سیاست خارجی کشور تفاوت دیدگاه وجود داشت و در عمل بسیاری از دیدگاه های خاتمی در عرصه دیپلماسی چه فرهنگی و چه سیاسی، مطابق با استانداردها و هنجارهای مورد پذیرش غرب پیاده سازی شد اما در نهایت آنچه که در کل از سوی نظام بین الملل متوجه کشور گردید، اطلاق واژه محور شرارت به ایران بود. پر واضح است که خاتمی در بسیاری از اقدامات صورت گرفته در حوزه تعاملات خارجی کشور دخیل نبود و خود به این موضوع اذعان داشت، لکن چون نظام بین الملل حاکمیت را در نهایت یک کل واحد می­دیده است، لذا سیاست خود در قبال کشور را نیز منطبق با این معیار کلی و واحد اتخاذ نمود. با عنایت به این توضیح به نظر می­رسد نگاه رئالیستی قدرت تبیین بهتری را در رابطه با سیاست خارجی جمهوری اسلامی ارائه می­دهد و لذا در مجموع نمی­توان با استدلال ناقص بیان شده در مقاله، سازه­انگاری و یا سایر نظریات روابط بین الملل از جمله رئالیسم را بجهت درک و تبیین سیاست خارجی جمهوری اسلامی به راحتی رد نموده و کنار گذاشت.

 

پایان

 

 

 

سیاست خارجی ایران

کعب دانشگاه علامه

بررسی مقاله الگوهای صدور انقالب در گفتمانهای سیاست خارجی ایران – دکتر تاجیک و فیروزآبادی نقد ابتدایی اینجانب به مقاله مربوطه در رابطه با ایدئولوزیک بودن انقالب 57 و غلبه انقالبیون اسلامی و حاکم شدن آنان بر سیستم کشوری میباشد. سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که صرفا انقالبیون اسلامیدر فرآیند انقالب شرکت داشتند و یا گروهها و احزاب و تشکلها و جناحهای دیگری نیز نقش داشتهاند؟ آیا باید منکر لیبرالهایی همچون بازرگان و طیف او، حزب توده، سکوالرها و دیگران شد؟ چگونگی فائق آمدن انقالبیون اسلامی و کنار گذاشتن دیگر جناحها نیز بیان نشده است. تضادی در در ابتدای این مقاله وجود دارد، در رابطه با چگونگی انتقال پیام انقالبی و گسترش اسلام در دل آحاد مردم و باالخص ملتها همگام با عدم دخالت در در امور داخلی دیگر کشورهاست. ابهام بنده در عدم توضیح چگونگی این موضوع است که چگونه ما دیگر ملتها را تغذیه انقالبی بکنیم و رسالت اسالمی را در بین آنان ترویج دهیم بدون آنکه در سیاست و امور داخلی کشورها دخالتی نداشته باشیم؟ معنای مبارزه حقطلبانه بدون دخالت در امور دیگران چه میباشد؟ از همه مهمتر داشتن رابطه حسنه با دیگر کشورها در حین اینکه آرمانها و خواستههای نخبگان حاکم ما تغییر نظام بینالملل میباشد، چگونه خواهد بود؟ آیا دیگر کشورها در برابر سیاستها و استراتژیهای تغییر وضع موجود ما واکنش نشان نخواهد داد؟ به راستی دیگر کشورها که از دید نخبگان حاکم ما مستکبر و فاسد و... هستند، به رسالت ما لبیک خواهند گفت بدون هیچگونه عکسالعملی که حاوی نفی افکار ما باشد؟ ابهام موجود دیگر در بین مطالب، بسط دادن قدرت و عدم هرگونه تقلیلگرایی انقالبی که در صورت انجام آن انقالب مورد تهدید قرار خواهد گرفتن و از جریان اصلی منحرف خواهد شدن آن است. شکی نیست که بسط دادن حوزه نفوذ خود نیازمند داشتن قدرت در جنبههای مختلفی همچون نظامی، سیاسی، اقتصادی، دیپلماسی، فرهنگی و... است؛ چنانچه جمهوری اسلامی ایران قدرت الزم را در این زمینه ها نداشته باشد، توانایی رقابت و گسترش قدرت و نفوذ خود را نخواهد داشت.

سیاست خارجی ایران

کعب دانشگاه علامه

بررسی مقاله الگوهای صدور انقلاب در گفتمان¬های سیاست خارجی ایران – دکتر تاجیک و فیروزآبادی نقد ابتدایی اینجانب به مقاله مربوطه در رابطه با ایدئولوزیک بودن انقلاب 57 و غلبه انقلابیون اسلامی و حاکم شدن آنان بر سیستم کشوری می¬باشد. سوالی که در اینجا مطرح می¬شود این است که صرفا انقلابیون اسلامی در فرآیند انقلاب شرکت داشتند و یا گروه¬ها و احزاب و تشکل¬ها و جناح¬های دیگری نیز نقش داشته¬اند؟ آیا باید منکر لیبرال¬هایی همچون بازرگان و طیف او، حزب توده، سکولارها و دیگران شد؟ چگونگی فائق آمدن انقلابیون اسلامی و کنار گذاشتن دیگر جناح¬ها نیز بیان نشده است. تضادی در در ابتدای این مقاله وجود دارد، در رابطه با چگونگی انتقال پیام انقلابی و گسترش اسلام در دل آحاد مردم و بالاخص ملت¬ها همگام با عدم دخالت در در امور داخلی دیگر کشورهاست. ابهام بنده در عدم توضیح چگونگی این موضوع است که چگونه ما دیگر ملت¬ها را تغذیه انقلابی بکنیم و رسالت اسلامی را در بین آنان ترویج دهیم بدون آنکه در سیاست و امور داخلی کشورها دخالتی نداشته باشیم؟ معنای مبارزه حق-طلبانه بدون دخالت در امور دیگران چه می¬باشد؟ از همه مهم¬تر داشتن رابطه حسنه با دیگر کشورها در حین اینکه آرمان¬ها و خواسته¬های نخبگان حاکم ما تغییر نظام بین¬الملل می¬باشد، چگونه خواهد بود؟ آیا دیگر کشورها در برابر سیاست¬ها و استراتژی¬های تغییر وضع موجود ما واکنش نشان نخواهد داد؟ به راستی دیگر کشورها که از دید نخبگان حاکم ما مستکبر و فاسد و... هستند، به رسالت ما لبیک خواهند گفت بدون هیچگونه عکس¬العملی که حاوی نفی افکار ما باشد؟ ابهام موجود دیگر در بین مطالب، بسط دادن قدرت و عدم هرگونه تقلیل¬گرایی انقلابی که در صورت انجام آن انقلاب مورد تهدید قرار خواهد گرفتن و از جریان اصلی منحرف خواهد شدن آن است. شکی نیست که بسط دادن حوزه نفوذ خود نیازمند داشتن قدرت در جنبه¬های مختلفی همچون نظامی، سیاسی، اقتصادی، دیپلماسی، فرهنگی و... است؛ چنانچه جمهوری اسلامی ایران قدرت لازم را در این زمینه¬ها نداشته باشد، توانایی رقابت و گسترش قدرت و نفوذ خود را نخواهد داشت.

سیاست خارجی ایران

بررسی ریشه­های سیاست خارجی تعاملی - تقابلی ایران در دوره ریاست جمهوری دکتر احمدی­نژاد دکتر حاجی یوسفی

احمد کعب دانشگاه علامه

 

با بررسی مقاله دکتر حاجی یوسفی و بیان کلیات سیاست داخلی و خارجی ج.ا.ایران در دوره 8 ساله ریاست جمهوری احمدی­نژاد، عاملی که بیش از هر چیز دیگری به آن اشاره نشده است (در مقاله) و یا اینکه در زمان آقای احمدی­نژاد در صدر اهداف و منافع ملی نبوده است، بعد اقتصادی می­باشد. بعد از سقوط ساختار دو بلوکی در ابتدای دهه 90 و شدت گیری فرآیند جهانی شدن و مهم شدن اقتصاد بیش از ایدئولوژی و عامل نظامی، ما شاهد برنامه خاص و سازنده در جهت تعدیل سیستم اقتصادی رانتیر و برآمده از جنگ 8 ساله برای کشور نبودیم. اقتصاد ایران از ابتدای کشف نفت تا بدین زمان رانتی بوده است و حتی در دوره­های ریاست جمهوری بعد از انقلاب 57 نیز، بیش از %90 بودجه کشوری بر پایه فروش نفت و مشتقات آن بوده است. سوالی که در ذهن مخاطب به وجود می­آید، چگونگی تقابل با سیستم و ساختار بین­المللی توسط انقلابیون ما (همچون رئیس جمهور آقای احمدی­نژاد) در نبود اقتصاد، دیپلماسی، سیاست و... قوی می­باشد. یکی از مهمترین تقابلات احمدی­نژاد با غرب، موضوع بسیار حساس و جدل برانگیز هسته­ای ایران بوده است. رئیس جمهوری که خواهان اصلاح نظام بین­الملل، نابودی اسرائیل، ابرقدرتی منطقه بوده است؛ بالطبع برنامه هسته­ای ایران برای دیگر کشورها (علی­الخصوص رقیبان و دشمنان ج.ا.ایران) جنبه امنیتی خواهد داشت. پس بی­شک آنان نیز به تقابل متقابل با ایران با وسایل، تجهیزات و ترفندهای مختلف خواهند بود. حال که بزرگترین مشتریان نفت ایران، همین کشورهای به اصطلاح استکبار و امپریالیسم جهانی هستند و قدرت جهانی در بین آنان تقسیم شده است، چگونه می­توان این معما را حل و فصل نمود؟

اینکه دولت آقای احمدی­نژاد سعی بر آن داشت که کشورهای آفریقایی و امریکای لاتین را جایگزین قدرت­های بزرگ کند و سطح تعامل را به جهان سوم و دردمندان تقلیل دهد، چه مقدار می­توانست منفعت­زا باشد و چه ضررهایی برای کشور ما خواهد داشت. برای مثال اینکه ما تعاملات خود با کشوری همچون کوبا را جایگزین با امریکا بکنیم، آیا مقدار سود آن از هزینه بالاتر خواهد بود و یا اینکه چنانچه ما با قدرت­های استکباری جهانی در تقابل قرار بگیریم، کشوری همچون کوبا چگونه خواهد توانست از میزان و شدت فشارهای احتمالی بر علیه ما بکاهد و بتواند در زمینه اقتصادی ما را حمایت کند.

مجال­های دیگری نیز برای بیان وجود داشت، اما بنده سعی نمودم بیشتر به عامل اقتصادی اشاره داشته باشم.

سیاست خارجی ایران

باسمه تعالی

مقاله دکتر امیر محمد حاجی یوسفی

دانشجو: محمد گلی

دکتر حاجی یوسفی در مقاله ریشه‌های سیاست خارجی تعاملی-تقابلی ایران در دوره ریاست جمهوری دکتر احمدی نژاد، در توصیف و تبیین ریشه ها و چرایی سیاست خارجی تقابلی دولت احمدی نژاد مقابل امریکا و اسرائیل و تعامل در مواجهه با دول منطقه و کشورهای جهان سوم، موفق و تا حدودی بدیع عمل کرده اند. چون بحث و موضوع مقاله در این بخش بیشتر علمی است لذا نویسنده از حب و بغض به دور مانده و کوشیده است تنها ریشه ها را بدون جانبداری برشمارد و دلایل این نوع سیاست را مشخص نماید. اما در آنجایی که به تبیین این سیاست ها و نوع پیامدهای مثبت و منفی این نوع سیاست در دولت احمدی نژاد می پردازند قلم و کلمات را به گونه ای بکار می اندازند که در نهایت به جانبداری از دولت و دور ماندن از نقد و نگاه منصفانه متهم می شوند. به طور مثال نویسنده انکار هولوکاست در مجامع بین المللی را تنها راه تغییر صحنه و میدان کشمکش از موضوع هسته ای به موضوعی دیگر می دانند که غایت نهایی آن برای جمهوری اسلامی منافع به دنبال دارد و نگاه ها و توجهات را از بحث و موضوع هسته ای به موضوع تخیلی بودن هولوکاست و انکار و اثبات عدم وجود چنین اقدامی در تاریخ معطوف می نماید و در غایت افکار عمومی جهان را از چالش هسته ای ایران به موضوعی دیگر متوجه می سازد و این برای ایران یک پیروزی محسوب می شود که از این طریق و با ایجاد انحراف در افکار عمومی توانسته از فشارها بر علیه موضوع هسته ای خود بکاهد. این درحالی است که موضوع هولوکاست و یهودستیزی آلمان در جنگ جهانی دوم برای بسیاری از ملت ها و دولت ها امری مسجل و پذیرفته شده می باشد.بنابرین دست گذاشتن بر امری چنین با اهمیت که برای سایرین پذیرفته شده است و نفی آن جز افزودن بر سیاست تهاجمی دولت و در نتیجه گشوده شدن پرونده حساس دیگری در جهان علیه ایران به عنوان دولت تجدید نظر طلب و در نتیجه فشار به ایران در مجامع بین المللی چیز دیگری به دست نیاورده است.

مصداق دوم در اثبات دور ماندن نویسنده از نگاه منصفانه در بحث حمایت از کشورهای کوچک محقق شده است و دلیل این حمایت ها و کمک های بی دریغ ایران از کشورهای نه چندان مطرح بین المللی را استفاده از حمایت این کشورها از ایران در نهادها و سازمانهای بین المللی دانسته است. این درحالی است که در نظام بین الملل براساس دیدگاهی که کنت والتر ارائه می دهد تنها قدرت های بزرگ توانایی تغییر و تثبیت مناسبات بین المللی را دارند. به عبارتی دیگر این کشورهای کوچک که دولت احمدی نژاد در آنها سرمایه گذاری نموده است برای گسترش عمق استراتژیک خود، دولت های کوچک و ضعیفی می باشند که در تعاملات و مناسبات بین المللی برای ایران نمی توانند چندان به عنوان برگ برنده به شمار آیند و تنها سرمایه های ایران را به باد داده اند. فراوان می توان مصداق آورد و استدلال نویسنده در موفقیت آمیز بودن سیاست خارجی احمدی نژاد در دوره دولت خود را به چالش کشید. اما نویسنده در توضیح صرفِ چرایی و ریشه های اتخاذ این نوع سیاست از جانب دولت احمدی نژاد علمی و منطقی عمل کرده است

دیبلماسی دفاعی

سلام استاد عزیز  آقای دکتر اطهری

 جناب آقای دکتر اطهری ،   اینجانب پیام بابایی جیرندهی  دانشجوی کارشناسی ارشد علوم سیاسی  .

 

تصحیح نگارشی دیپلماسی دفاعی ایران در مقابل ترکیه

 

صفحه 18 پاراگراف 1 خط 6: چشمگیر   تر  : ایراد در فاصله زیاد

ص 21 خط 1:نگران کند  : کلمه پبشنهادی ، نگران می کرد

ص23 پ2 خط 2: بر     می  گردد: ایراد در فاصله زیاد

ص31  خط آخر :قرار    گرفته است: ایراد در فاصله زیاد

ص 39 خط آخر :موازنه  قواو: ایراد در فاصله کم کلمه قوا و حرف و

ص 40 خط 2: البته بول اینکه نامی از دیپلماسی..: کلمه اینکه اضافی می باشد

ص40  خط 11: در چنین شرایطی اختلاف نطر..= کلمه درست اختلاف نظر

ص 42 خط 3: بین جوامع انسانی دولتی وغیر دولتی) است: آکولاد اضافی

ص 42 پ 2 خط 6  : .. بررسی دفاع استراتژیک اظعان  می دارد=خطای نگارشی اذعان

ص 43 خط13 :از منظر تحلیلی مورد اریابی= خطای نگارشی ارزیابی

ص46 پ 3 خظ3: ..ایفا می کند . روند ظهور..:پیشنهاد می شود : این روند ظهور..

ص48 خط 1:  در استخراج از میانی نظری : خطای نگارشی کلمه  مبانی

ص 51 خط 12: برنامه های کمک سانی نظامی به : خطای نگارشی کلمه  کمک رسانی

ص53 پ 2 خط 2 : رسیدن به این هدف سطح بازدازندگی..: خطای نگارشی کلمه  بازدارندگی

ص 55 پ2 خط 1:وجود یک روند پویا و پایای: خطای نگارشی کلمه  پایا

ص 60  خط11: ..رهبری عالی کشور مورد همگرا ساختن..:  پیشنهاد می شود کلمه در اضافه می شود ::..رهبری عالی کشور در مورد همگرا ساختن..   

ص 66 پ2 خط 4:..اگرچه در در ادبیات نظامی ..: کلمه دراضافی می باشد

ص 66 پ2 خط 5:..چنین مفهومی به کار گرفته شده است،:پیشنهاد می شود جمله "به کار گرفته نشده است" به کار گرفته شود.

ص 67 پ 3 خط 6: ..به عنوان مثال سکوریسم در ترکیه..: کلمه درست :سکولاریسم

ص 68 خط 3: ..در امور نظامی خودداری می کند:کلمه درست: امور غیر نظامی

ص69 خط 8: ..و در کشور متحد کلیدی آمریکا..: کلمه درست:و دو کشور متحد کلیدی آمریکا

ص69 پ 2 خط 8:..برای طراحی ، ابتار و مدیریت..: کلمه درست :برای طراحی ، ابتکار و مدیریت..

ص 72 خط 5: ..به این دیپلماسی عنوان راهنمای عمل ، نقش تعیین کننده ای..:جمله درست: این دیپلماسی به عنوان راهنمای عمل ، نقش تعیین کننده ای.. کلمه به از ابتدای جمله حذف شود.

ص 79 پ2 خط 3: در ایران پس از ا          نقلاب..: ایراد در فاصله زیاد

ص79 پ3 خط 1: .. طول می کشد تا سر انجام دریافت که باید دفاع وبرنامه ریزی..: پیشنهاد می شود: .. طول می کشد تا دفاع و برنامه ریزی امنیتی را با سیاست خارجی در هم آمیزند.

ص 80 پ2 خط 10:در عصر خاتمی ، تنش زدایی بود، :پیشنهاد می شود جمله "در عصر خاتمی اصل بر تنش زدایی بود" به کار گرفته شود

 ص82 خط6: .. در کنواسیون ها و معاهدات..: کلمه درست: کنوانسیون ها

ص 84 پ2 خط 14 : از جمله "به گزارش اداره کل تبلیغات دفاعی ............ رییس ستاد مشترک نیروهای مسلح امضا شد"تکراری می باشدو باید حذف شود.

ص86 پ2 خط 3" : ..سردار دهقان وزیر دفاع ، اهمیت دیپلماسی دفاعی ..: پیشنهاد می شود: سردار دهقان وزیر دفاع ، بر اهمیت دیپلماسی دفاعی...

ص86پ3 خط 2:.. موانع حقوقی را بر آن تحمیل می کند: پیشنهاد می شود جمله " موانع حقوقی را بر آن تحمیل می کنند " به کار گرفته شود

ص 88پ 2 خط 13: ظرفیت لازم برای توسعه در دستور کار: پیشنهاد می شود جمله " ظرفیت لازم برای توسعه را ، در دستور کار  " به کار گرفته شود.

ص92 خط9: ..حزب کارگران کردستان در 1983، گازهای شیمیایی از سوی .. : پیشنهاد می شود جمله "  ..حزب کارگران کردستان در 1983، حمله شیمیایی از سوی ..   " به کار گرفته شود.

صفحه 95پ 3خط 3:..براساس اصولی و همچون..:  حرف و  اضافی می باشد

ص 96 خط 2 :..نیروهای نظامی باید به اندازه ای توانایی..: پیشنهاد می شود جمله "      :..نیروهای نظامی باید به اندازه  توانایی..: " به کار گرفته شود.

ص 97 پ2 خط 2:..در سوریه ارتش ترکیه برطرف کردن ضعف اطلاعاتی..: پیشنهاد می شود جمله " ..در سوریه ارتش ترکیه  برای برطرف کردن ضعف اطلاعاتی.. " به کار گرفته شود.

ص 98 خط 10: ..دیگر کشورهای عضو ناتو و حتی سال 1974 باعث..: پیشنهاد می شود جمله "  ..دیگر کشورهای عضو ناتو دریافت نمودو حتی سال 1974 باعث.. " به کار گرفته شود.

ص 104  خط 3 : ..توانایی درگیری یا نیروهای هوایی..: کلمه  با صحیح می باشد

ص 104 خط 5: ..در نتیجه این امر اصلا    حاتی..: ایراد در فاصله زیاد

ص104 پ2 خط 3: ..در واقع فلسفه تشکیل این نیرو به شکل همین دلیل نیروهای واکنش سریع..: پیشنهاد می شود جمله  " ..در واقع فلسفه تشکیل این نیرو به این شکل ، به این  دلیل بود که نیروهای واکنش سریع.." به کار گرفته شود.

ص 105 خط 6: ..نیروهای مرزی می گردد که به یکی از بزرگترین نیروهای نظامی جهان شکل داده اند. پیشنهاد می شود جمله " ..نیروهای مرزی می گردد که  یکی از بزرگترین نیروهای نظامی جهان را شکل داده اند ." به کار گرفته شود.

ص 107 پ3 خط 3:ژاندرمری که مسئولیت تامین..:  کلمه ژاندارمری صحیح می باشد.

ص 108 پ2 خط 10: در هر زمان و مکان ، مقابله سریع تر ..: پیشنهاد می شود جمله " در هر زمان و مکان ، برای مقابله سریع تر .. " به کار گرفته شود.

ص 116 پ3 خط4 : تامین امنیت خطوط ارتباطی و مراصلاتی در جنوب مدیترانه: کلمه مراسلات صحیح می باشد

ص119 خط 2:نیروگاه هسته ای ترکیه را تایید کردند  مورد توافق ..: پیشنهاد می شود جمله "  نیروگاه هسته ای ترکیه را تایید کردند و مورد توافق .. " به کار گرفته شود.

ص120 خط 2: هکاری  بایگان  دریایی.. :  شکل صحیح جمله وکلمه :همکاری با  یگان دریایی..

ص120خط6: یک تیپ کماندیی برای :کلمه صحیح کماندویی

ص 121  خ 19:قابلیت های صنعتی لازمه در داخل: کلمه صحیح لازم است

 ص 128 خط 6: 6592 دستگاه نفرب: کلمه درست دستگاه نفربر

ص 131 خط 2:..اردن ، اسرائیل با کمک های ..:کلمه با اضافه می باشد

ص134 خط 4: ..سخت افزاری و نرم افزاری  را تحت تاثیر ..:کلمه را اضافی می باشد

ص134 خط 6: قابلیت محوری استقرار باشد: پیشنهاد می شود جمله "    قابلیت محوری استقرار داشته باشد " به کار گرفته شود

ص134 خط 6:می توان تاثیر آن را راهبرد دفاعی..: پیشنهاد می شود جمله  "می توان تاثیر آن را در راهبرد دفاعی.." به کار گرفته شود

ص135 پ4 خط 5: سیاست خارجی ترکیه بیشتر از حد معمول ..: پیشنهاد می شود جمله  " سیاست خارجی ترکیه بیش از حد معمول.." به کار گرفته شود

ص136 پ2 خط 1:همچنان که فصل مبانی نظری عنوان شد از یک منظر واقع گرایان سیاست خارجی هر کشور..: پیشنهاد می شود جمله  "  همچنان که در فصل مبانی نظریعنوان شد از منظر واقع گرایان سیاست خارجی هر کشور...." به کار گرفته شود.

ص 136 پ2 خط 4:..چون سیاسی ، اقتصادی و..: پیشنهاد می شود جمله  ":..رویکرد سیاسی ، اقتصادی و..  " به کار گرفته شود

ص138 خط 4: ..در ترکیه از اختیارهای سران نظامی کشور..:پیشنهاد میشود از کلمه اختیارات استفاده شود

ص144 پ2 خط 6: ..مقدونیه خواستار همکاری با در زمینه های صنایع دفاعی.. :پیشنهاد می شود جمله     "مقدونیه خواستار همکاری با  ترکیه در زمینه های صنایع دفاعی " به کار گرفته شود

ص 144 پ3  خط 3 :..در ششم اوت 2006 تشکیل یافت ، یاری به مردم افغانستان.. : پیشنهاد می شود جمله     " در ششم اوت 2006 تشکیل یافت ،  در جهت  یاری به مردم افغانستان " به کار گرفته شود

ص147 خط20: ..سلاح های کشتار جمعی را افزود. : پیشنهاد می شود جمله     "  ..سلاح های کشتار جمعی را نیز افزود " به کار گرفته شود

ص 149 خط 2: ..هر چند ایالات سعی کرد: پیشنهاد می شود جمله  "   ..هر چند ایالات  متحده  امریکا سعی کرد.." به کار گرفته شود.

ص 150 پ2 خط 1:..از مهمترین اقدامات  ترکیه علاقمند به مشارکت ..: پیشنهاد می شود جمله  "    :..از مهمترین اقدامات ترکیه علاقه به مشارکت ." به کار گرفته شود.

ص150 پ2 خط 9: ..ترکیه در حالی حاضربه طور رسمی..: پیشنهاد می شود جمله  "   ..ترکیه در حال حاضربه طور رسمی.." به کار گرفته شود.

ص151 خط 4:..در افغانستان و کوزو شرکت داشت.: کلمه صحیح کوزوو می باشد.

ص 152 پ2 خط7:..جزو کشور پیشتاز است..:پیشنهاد می شود از کلمه" کشورهای "استفاده می شود.

ص153 خط 7:..سربازان ترکیه در بوسنی   هرزه گوین که از..:کلمه درست بوسنی هرزگوین میباشد

ص 154 خط 2 : ..تا تسهیل گر و ماموریتهای ناتودر خاورمیانه..:کلمه  و اضافه می باشد.

 ص 163 خط 6 : پیگیری منافع ملی (مبتی برتعریفی محدود...: کلمه صحیح  مبتنی

 ص 166 پ 3خط 2  : ..نیرویی از 100 هزار ایرانی : احتمالا  10 هزار ایرانی صحیح باشد

ص 172 خط 7: ..کشتی قیرسی کاپ مالیس ..: کلمه صحیح کشتی قبرسی(در خط 15 نیز  اشتباه تکرار شده است)

ص 176 خط9: در آگوست 1999 ، در کشور قرارداد.. :پیشنهاد می شود از جمله"  در آگوست 1999 ، دو کشور قرارداد.. "استفاده می شود.

ص 177 پ2 خط 3: ..و محلی کرد دستگیر کردند. البته 48 ساعت بعد..: پیشنهاد می شود جمله  "    ..و محلی کرد دستگیر کردند ، تیره شد . البته 48 ساعت بعد..: " به کار گرفته شود.

 ص181 خط 1: افزایش تنش ها بین ایران و ک   شورهای : کلمه صحیح کشورهای

ص 184 پ3 خط1: ...اختلافات ایران و ترکیه بر بحران..: پیشنهاد می شود جمله  "   ...اختلافات ایران و ترکیه  در بحران .. " به کار گرفته شود.

ص184پ3 خط 2: ..دو کشور تاثیر گذاشته ، رد کرد . : پیشنهاد می شود جمله  "  دو کشور تاثیر گذاشته ،  را رد نمود .  " به کار گرفته شود.

ص192 خط 11 :..علاوه به مورد فوق اطلاعات ویکی لیکس..: پیشنهاد می شود جمله  " ..علاوه  بر مورد فوق اطلاعات ویکی لیکس..:  " به کار گرفته شود.

ص 197 خط 6: از کشورهای مختلف به سوریه به مبارزه با رژیم این..: پیشنهاد می شود جمله  "  از کشورهای مختلف به سوریه برای مبارزه با رژیم این..:   " به کار گرفته شود.

ص197 خط آخر: بدین معنا که هر مشکل یا امنی در: کلمه نا امنی صحیح است.

ص 200خط 8: و محیط منطقه ای و ما بین المللی است:به جای کلمه ما از کلمه یا استفاده شود.

ص 2002 خط آخر : ..سنتو را داشته و در چارچوب همکاری..: پیشنهاد می شود جمله  "   ..سنتو را داشته و در همین چارچوب همکاری .. " به کار گرفته شود.

ص205 پ2 خط 8: ..پس از 31 ماه اندی که نه تن اتباع ترکیه در مقابل با کماندوهای ..: پیشنهاد می شود جمله  " ..پس از 31 ماه اندی که نه تن  از اتباع ترکیه در مقابله  با کماندوهای .." به کار گرفته شود.

ص212 خط 2 : ..توجه به مرز و مترد    دین از مرز،.. : ایراد در فاصله زیاد

ص216 پ 2 خط 6 : ..از جنگ انزار هسته ای از ایران..: کلمه صحیح جنگ افزار

ص 218 خط 17:  ..خود مختار نخجوان و ارزروم ارومیه دانسته اند..: کلمه صحیح داشته اند.

ص236 خط 2: ..دو کشور نیازمندی همکاری در.. :کلمه صحیح نیازمند

ص236 خط 3: ..بایستی دو کشور سازمان بوجود آورند..: کلمه صحیح سازمانی

ص 239 پ5 خط 1 : ج)بررسی و نقد اشتباهای موجود: پیشنهاد میشود از کلمه" اشتباهات" استفاده شود

ص240خط 5 : ..دفاعی غیر دولتی معتبر به ویزه از میان..:کلمه صحیح به ویژه است

ص240 پ2 خط 6: امنیتی گسترش یافت در اقتصاد دو کشور ..:پیشنهاد می شود جمله  " امنیتی گسترش یافتو روابط  اقتصادیدو کشور ..    " به کار گرفته شود

ص241 خط 14 : اینکه دو کشور کما و بیش به..: کلمه صحیح به جای کما: کلمه "کم "می باشد

ص241 خط 17:از اهمیت حاضر برخوردار است..:پیشنهاد می شود جمله  "  از اهمیت خاصی  برخوردار است..  " به کار گرفته شود

 

 

 

 

 

دیبلماسی دفاعی

بسمه تعالی

دانشجو : سمیه کاظمی

پاسخ دهنده به سوالات: سرهنگ م.م

سوالاتی در زمینه دیپلماسی دفاعی

نظامیان آیا میتوانند دیپلمات باشند؟(1

منع قانونی ندارد ودر خیلی از کشورها این قضیه صدق میکند

نقش نظامیان در زمان صلح چیست؟(2

بر اساس اصل 147 قانون اساسی دولت باید در زمان صلح از افراد و تجهیزات فنی ارتش در کارهای امدادی،آموزشی،تولیدی وجهادسازندگی با رعایت کامل موازین عدل اسلامی استفاده کند در حدی که به آمادگی رزمی آسیبی وارد نیاید.

البته در این زمینه این فقط سپاهیان هستند که در زمینه سازندگی فعالیت میکنند وارتش همچین اجازه ای ندارد.وظیفه ارتش حفظ و حراست از مرزهای جغرافیایی است.

بدین ترتیب گستره وظایف سپاه بیش تر از ارتش است.سپاه همچنین با هر تهدیدی که انقلاب ودستاوردهای آن را به مخاطره بیندازد برخورد میکند

هدف از دیپلماسی دفاعی چیست؟(3

هدف ازهر دیپلماسی رفع سوتفاهمات است.چون با مرتفع شدن سوتفاهمات از تنش های نظامی هم جلوگیری میشود.دیپلماسی دفاعی مکمل دیپلماسی سیاسی تقویت کننده آن است.

عملیات نظامی ما در سوریه هم نوعی دیپلماسی دفاعی است.

چرا در مذاکرات هسته ای ایران  دیپلمات نظامی نداشتیم؟(4

ما برای مذاکره رفته بودیم ومذاکره بر اساس منطق استوار است نه زور. وهمینطور به دلیل اینکه ما به دنبال تسلیحات هسته ای نبودیم نیازی به دیپلمات نظامی هم نداشتیم.

ما انرژی هسته ای را برای پیشرفت کشوراز لحاظ علمی تکنولوژی در حوزه های مختلف درمان،کشاورزی و ...میخواستیم نه برای تسلیحات نظامی بنابراین چون هدف ونگاه ما انرژی هسته ای نظامی نبود احتیاجی به دیپلمات نظامی هم نداشتیم... وهمینطور بنا به تشخیص عقلای کشور...

اما ما به طور غیرمستقیم اقدامات نظامی انجام دادیم مثلا زمانی که مذاکرات انجام میشدما رزمایش داشتیم ویا اینکه در پایان مذاکرات ما گفتیم که عماد شلیک کردیم.

متغیرهایی که  دیپلماسی دفاعی مارا در مقابل ترکیه شکل میدهد چیست؟(5

یکی از متغیرها در حوزه باورها واعتقادات،تقابل اسلام سکولار با اسلام شیعه است.

در حال حاضر ارتباط ترکیه با کشورهای منطقه ای روبه کاهش است.اگرترکیه خیال میکند که آمریکا وناتو پشتش ایستاده اندکاملا در اشتباه است قدرتهای بزرگ مثل آمریکا،کشورهایی نظیر ترکیه وعربستان رابه عنوان شریک مطمئن قبول ندارند.آمریکا میداند که برترین قدرت در سطح منطقه ایران است.بنابراین آمریکا از کشوری مثل ترکیه استفاده ابزاری میکند...آمریکاکشورهای منطقه را به جان هم می اندازدتا تسلیحات خودرا به فروش برساند...

ما ابزار زیادی داریم تا ترکیه را تحت فشار قرار دهیم اما ترکیه چیزی ندارد که مارا تحت فشار قرار دهد.مثلا ما میتوانیم از طریق ارتباط با ....که تحت نفوذ ایران هستند دولت ترکیه را تحت فشارقرار دهیم.

ویا اینکه امروزه روسها به شدت تحت تاثیر ما ...ما هستند واگر بخواهیم اقدامی در ترکیه انجام دهیم ابزار روسیه دست ماست.همینطور که در حال حاضرما شاهد تحریم های اقتصادی روسیه علیه ترکیه هستیم.

درسته که ما از ترکیه محصولات وارد میکنیم اما این واردات بیشتر در زمینه لباس وپوشاک است که اگر این محصولات را وارد نکنیم اتفاقا به نفع تولیدکنندگان داخلی ماست.

هدف از عملیات نظامی ایران در سوریه چیست؟(6

فی نفسه حفظ سوریه برای مامهم است ومنافع جمهوری اسلامی ایران ایجاب میکند...چون سوریه در محور مقاومت قراردارد.محور مقاومتی که ایران،سوریه،لبنان درست کرده اند.در گذشته قدرتهای بزرگ در صدد بودند تا اجازه ندهند این هلال  شیعی تبدیل به قمر شوند.بنابراین ورود تروریست هابه سوریه برای شکستن این هلال شیعی است یعنی قطع ارتباط ایران وکشورهایی که دراین هلال قراردارند...

بنابراین کشور سوریه به عنوان کشوری که در خط مقدم در گیری با رژیم صهیونیستی است برای ما ارزش حیاتی دارد.

دوم اینکه بالاخره سوریه کشوری مسلمان است و ما بر اساس روایات قرآنی مان نمی توانیم دست روی دست بگذاریم تا مردم مسلمان کشته شوند همین طور ما در گذشته دارای تعاملات منطقه ای بوده ایم در شرایط سخت ما به آنها کمک کرده ایم و آنها هم به ما کمک کرده اند دلیل دیگر پیمان نظامی است دولت سوریه بر اساس این پیمان از ما خواسته تا به آنها کمک کنیم بنا بر این این اقدامات وجه قانونی دارد و به معنای دخالت نیست ما در گذشته به عنوان مستشار عمل می کردیم اما در حال حاضر اقدامات ما از حالت مستشاری در آمده و وجهه عملیاتی گرفته دلیل دیگر این است که ما با این عملیات در سوریه اقتدار خودمان را به رخ دنیا می کشیم چون کشوری که بتواند خارج از مرز های خود عملیات نظامی انجام دهد کشوری با اقتدار است این اقتدار به معنای باز دارندگی است و نشان دهنده این است که ما به لحاظ نظامی دستمان پر است

چه کسی تصمیم گرفت که در سوریه اقدام به عملیات  نظامی کنیم؟(7

عقلای کشور وباتوجه به منافع و مصالح کشور-شورای عالی امنیت ملی

سیاست خارجی ایران

مقاله الگوی صدور انقلاب

 در این مقاله ایدئولوژی صدور انقلاب را از سالهای اولیه انقلاب در سه وضعیت بسط محور، حفظ محور و رشد محور بررسی می کند. صدور انقلاب به معنی اشاعه آرمان و ارزش های انقلاب و الگو سرمشق ساختن ایران به عنوان دولت اسلامی موفق.  در سال نخست انقلابیون به دنبال اشاعه انقلاب خود در سطح منطقه هستند و تحرکاتی که در کشورهای همسایه رخ می­داد منتسب به انقلابیون ایران می­شد که این مسئله به ضرر ایران بود، و ایران هرچه بیشتر منزوی می­شد. بعد از آغاز جنگ و شروع دوره ترور و وحشت، انقلابیون مسئله ام القرای و حفظ انقلاب در داخل کشور را الگو قرار دادند و مثل سال اول به دنبال صدور انقلاب نبودند بلکه مایل به حفظ انقلاب در شرایط بحرانی آن دوره بودند. در این دوره، گروه های مخالف شروع به عملیات های مسلحانه کرده بودند، بعد از تسخیر سفارت ایالت متحده، ایران بیش از پیش منزوی شد و تحریم­های اعمالی علیه ایران و همچنین جنگ به اندازه کافی کشور را تضعیف کرده بود و انقلابیون وادار به عقب نشینی شدند ، ایران در این برهه از حیات سیاسی خود قادر نبود که الگوی مناسبی باشد زیرا که در داخل با بحران سیاسی(گروهک ها) و اقتصادی دست به گریبان بود و در عرصه خارجی با جنگ و انزوا درگیر بود در نتیجه به دنبال الگوی حفظ خود و تشکیل ام القری رفت. در دوره­های بعد که جنگ پایان یافته بود، کشور به دنبال رشد اقتصادی و توسعه جامعه مدنی بود تا بدین طریق الگوی برای سایر کشورهای منطقه باشد.   

ندا ولی پور

سیاست خارجی ایران

 

 

سیاست خارجی ایران

بسمه تعالي
نقد مقاله الوهاي صدور انقلاب در گفتگو هاي سياست خارجي ايران
دكتر محمدرضا تاجيك-دكتر سيد جلال دهقاني
با سلام و احترام
 
مقاله فوق به بررسي الگو هاي صدور انقلاب پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران مي پردازد همانگونه كه نويسندگان آن بيان مي دارند در تمامي گفتمان هاي سياست خارجي ايران بعد از انقلاب الگوي صدور مسالمت آميز انقلاب غلبه داشته است.
به طور كلي در اين مقاله نويسندگان تاكيد بيشتري بر الگوي صدور انقلاب در دولت آقاي هاشمي و آقاي خاتمي داشته اند و از شرح كامل و حتي بردن نام دولت مردان اوايل انقلاب اجتناب كرده اند و در بيان گفتمان صدور انقلاب ميان دولت ليبرالي بازرگان و دولت بعد از آن تفكيكي قائل نشدند. 
بخشي از مقاله آرمان گرايان خواستار صدور انقلاب را به دو دسته تقسيم كرده است كه دسته اول به ايده صدور نرم افزاري و مبتني بر تسخير اذهان مي انديشيدند اما دسته دوم بر تز انقلاب مستمر در نقاط جهان تاكيد داشتند اما نقدي كه به اين قسمت وارد است اينكه معتقدان به هر يك از دو طيف مذكور به طور موردي معرفي و گفتمان هايشان برخلاف گفتمان هاي آقايان هاشمي و خاتمي بررسي نشده است.
در پايان نقدي كه به ادبيات اين مقاله وارد است اينكه نويسندگان از جملات طويل و اصطلاحات غير رايج در ادبيات سياسي استفاده كرده اند.
 
با تشكر ميرمحسن - دانشگاه علامه طباطبايي

دولت بازرگان

به نام خدا

نقد ودولت موقت و مهندس بازرگان

غلامرضا عباس زاده دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات خاورمیانه دانشگاه علامه طباطبایی

اول از همه باید ذکر کنم که در تمامی انقلابات مهم تاریخ خشونتی انکارناپذیر وجود داشته است. در بسیاری از انقلاب ها انقلاب کردن بسی راحت تر از خوابانیدن و فرونشاندن انقلاب پس از پیروزی آن می باشد. انقلاب های عظیم تنها با خشونت و خون فروکش می کند و بیشتر انقلابیون و گروه های دخیل در انقلاب در هیجانات پس از پیروزی انقلاب راه خود را مشخص می کنند و در نهایت یکی از آنها موفق به تشکیل حکومت پایدار می گردد. انقلاب ایران در ابتدای امر تز میانه روی را با روی کار آمدن مهندس بازرگان و دولت لیبرالش در پیش گرفت که با مرور زمان وافزایش هیجانات انقلاب مجبور به استعفا گردید و پس از آن تندروها قدرت را در دست گرفتند.  دولت بازرگان هیجانات ناشی از انقلاب را درک نکرد و در موقعیتی دولتی لیبرال را تشکیل داد که انقلابیون به نام و شخص امام خمینی بیشتر مشتاق صدور و نشان دادن عظمت انقلاب خود به جهانیان بوده اند. در ابتدای عمر دولت موقت، چالش های عظیمی پیش روی دولت قرار گرفت و تمامی طیف ها و گروه هایی که سهمی در به ثمر رسانیدن انقلاب داشتند، خواستار سهم خواهی از امام و انقلاب شدند. در این کارزار علی رغم توصیه امام خمینی مبنی بر بکارگیری و عضویت همه گروه ها و طیف ها در تشکیل دولت موقت، مهندس بازرگان بیشتر همفکران خود را بر پست های مهم دولتی گماشت و در عمل سهم بسیاری از طیف ها را نادیده گرفت. یکی از دلایلی که موجبات نارضایتی و نافرمانی طیف های مختلف شده بود، همین عدم مشارکت گروه های انقلابی در تشکیل دولت موقت بوده است. از سویی باید گفت که تفکرات مدرن و لیبرالی مهندس بازرگان با روحیات انقلابی و اسلام گرایی امام خمینی در نقطه تقابل بوده است. یکی از این تقابلات این بود که امام اندیشه ای به نام خدمت به اسلام از طریق استفاده از امکانات ایران داشته و مهندس بازرگان تزی به نام خدمت به ایران از طریق اسلام را در ذهن خود می پرورانیده است. به تقابل دیگری هم می توان اشاره داشت و آن نحوه برخورد و رابطه با آمریکا می باشد. امام خمینی آمریکا را شیطان بزرگ نامیده بود اما مهندس بازرگان رابطه دوستانه دولت موقت با آمریکا را در پیش گرفت و حتی سران دولت موقت دیدارهای مهمی هم با آمریکایی ها داشته اند. درنتیجه گیری از نوشته هایم باید ذکر کنم که در کل دولت موقت جاده صاف کن انقلابیون تندرو برای کسب قدرت بوده ( محسن رضایی در جایی گفته بود  امام نیرویی را به کار گرفت ......و انقلاب تداوم یابد ) و اشتباهات فراوانی را مرتکب شد که در نهایت به سقوطشان انجامید. تفکرات لیبرالی بازرگان فارغ از درست یا غلط بودن در موقعیتی به منصه ظهور رسید که مردم انقلابی در آن برهه قادر به درک آن و پیشروی گام به گام نبودند و خواستار اقدامات سریع و انقلابی در تمامی جوانب امور بوده اند. سیاست خارجه دولت بازگان هم عدم تعهد و عدم وابستگی به شرق و غرب می باشد اما باید این نکته را یادآوری کرد تا آن برهه کلیات سیاست خارجه ایران هنوز تدوین نشده بود.    

 

سیاست خارجی

نقدی بر مقاله الگوی صدور انقلاب در گفتمان‌های سیاست خارجی ایران

محمد محسن فایضی ازدانشگاه علامه

به باور من نویسندگان با شروعی طوفانی و معرفی کلیدواژه‌های زیاد سعی می‌کنند خوانندگان را مجاب کنند برای ارائه‌ی این بحث به دلیل کثرت بحث و مؤلفه‌ها نیازی به ارائه چارچوب نظری معمولی نیست. البته باید گفت در این امر موفق عمل کرده‌اند و با تعریفی خاص از انقلاب و مؤلفه‌های هویتی اول انقلاب، نویسنده را مجاب می‌کند که تعریف هویتی انقلاب اسلامی را چارچوبی بنامد که در شرایط محیطی و زمانی دال‌ها تعریفی جدید پیدا می‌کنند. یکی از بهترین کارهای این مقاله تفکیک صدور انقلاب از مدل اسلامی در مقابل انقلابی است و به‌خوبی با معرفی کردن نمایندگان این دو تفکر سعی کرده است تفاوت‌های ریز این دو مدل صدور انقلاب را در اوایل انقلاب اسلامی نشان دهد و به‌خوبی از پس این موضوع برآمده است.

 اما نقدی که می‌توان به این مقاله گرفت، تعریفی که از بقا بنا به شرایط زمانی دوران دفاع مقدس ارائه می‌کند است. نویسندگان سعی می‌کنند با پررنگ نمودن شرایط جنگ از صدور انقلابی با شیوه‌ی جدید سخن بگویند؛ اما به باور بنده آنچه بیشتر این تغییر رفتار را منجر شد، نه جنگ بلکه حذف سیاسی از عرصه قدرت تفکران صدور انقلابی مدل اول که راه‌های سخت و نظامی را هم تعریف می‌کردند بود، زیرا ما در شرایط ماه‌های اول انقلاب به‌مراتب با خطر بقای شدیدتری حتی نسبت به اواخر جنگ و با کمی تعدیل می‌توان گفت حتی اوایل جنگ روبرو بودیم. لذا چرا در شرایطی که از درون بقا دچار تهدید قرار می‌گرفت، این تغییر مدل صدور را ما شاهد نبودیم.

در پایان می‌خواهم با تعریفی جدید از خودی‌ها – دگرها صدور در طول انقلاب را در یک چارچوب تلفیق نمایم. اگر ما خودی و دگر را در چارچوب استضعاف و مستکبر مدل امام خمینی تعریف نماییم، آنگاه ما شاهد مدل یکسان از صدور انقلاب طی انقلاب تاکنون خواهیم بود. مدلی که خود را فراتر از امت اسلامی یا ام القرا و حتی مدل گفتگوی تمدن‌ها و مردم‌سالاری تعریف خواهد کرد و هر سه مؤلفه را با خود به همراه خواهد داشت. تنها در ابزارهای این صدور انقلاب بنا به تفکرات دولت‌های اجرایی تغییر کرده است.

استضعاف و استکبار یا «مستضعفین و مستکبرین»؛ کلماتی که در یک جستجوی ساده میان بیانات امام خمینی (ره) به‌کرات پیدا می‌کنیم. کلماتی که در ادبیات امام گاهی تعریف می‌شوند، گاهی مثال دو جبهه موسی و فرعون می‌شوند، گاهی هدف انقلاب اسلامی، گاهی معنای صدور انقلاب امت ایران و گاهی پایان بخش دو نبرد بزرگ جهانی!

این دو لغت دینی و قرآنی از ابتکارات امام است که وارد ادبیات سیاسی شد. مستضعف به کسی گفته می‌شود که ضعیف پنداشته شده است و نه لزوماً ضعیف باشد و قدرتی نداشته باشد و هم‌چنین مستکبران کسانی خواهند بود که خود را برتر از دیگران می‌پندارند.

ما همه جز مستضعفین هستیم، یعنی ما اشخاصی بودیم که ابرقدرت‌ها ما را ضعیف می‌شمردند، ما را هیچ می‌دانستند ما می‌خواهیم از این جهت بیرون بیاییم. (صحیفه جلد ۷ ص ۳۶۹)

قضیه استضعاف همین است. نه این‌که خدا می‌فرماید ضعفا. ضعفا نه مستضعف‌ها؛ یعنی آن‌هایی که قدرت دارند، قدرت ایمان دارند و آن‌ها {مستکبرین} نمی‌فهمند و این‌ها را مستضعف حساب می‌کنند. می‌گویند این‌ها ضعیف‌اند (صحیفه امام خمینی جلد ۱۰ ص ۱۲۱)

با بررسی اجمالی ادبیات امام به نکته‌ی ظریف و زیبایی می‌رسیم که امام دلیل اصلی پیدایش این دو جبهه‌ی «استکبار و استضعاف» را امری اخلاقی می‌دانند. پیدایش روحیه استکباری ناشی از خودبرتربینی و انسان‌محوری (اومانیسم) بجای خدامحوری است. هم‌چنین جهل مستضعفین و عدم باور به خود و اثرات تبلیغات استعمار باعث شده گروهی خود را ضعیف‌تر از ملت‌ها و دولت‌های دیگر بدانند.

تمام فسادهایی که در عالم واقع می‏‌شود، چه فسادها از افراد و چه فسادها از حکومت‏‌ها و چه در اجتماع، تمام فسادها زیر سر همین ارث شیطان است؛ و تمام مفسده‌هایی که در عالم پیدا می‏‌شود، از این بیماری خودبینی است. چه در کنج خانه کسی نشسته باشد و به عبادت مشغول باشد، اگر خودبینی بکند، ارث شیطان را دارد و چه در جامعه باشد و با مردم تماس داشته باشد، این هم اگر فسادی از آن حاصل بشود، از خودخواهی و خودبینی خودش است و چه حکومت‏‌هایی که در عالم حکومت می‏‌کنند؛ از اولی که حکومت در دنیا تأسیس شده است تا حالا، هر فسادی واقع شده از این خصیصه است. (صحیفه امام خمینی جلد ۱۹ ص ۱۳۳)

یکی از اصلی‌ترین معضلات امروزی ما در سیاست خارجی تطابق دادن اصول مبنایی بر اصول رفتاری است. امام (ره) سعی می‌کند با این دو عبارت مبنایی را پی‌ریزی کند که کاربرد عملی و جبهه‌بندی تمام‌شمولی را شامل شود که به مبنای دیگری وابسته نباشد: «اگر من به زیردستان خودم، ولو چهار نفر باشند تعدی و تجاوز کردم و آن‌ها را کوچک شمردم بنده خدا را کوچک شمردم، من مستکبرم و او مستضعف؛ و مشمول همان معنایی است که مستکبرین و مستضعفین هستند.» (صحیفه امام خمینی جلد ۷ ص ۴۸۹)

لذا این جبهه‌بندی فراتر از مباحثی چون شیعه و سنی، قومیت‌ها و ادیان است و اگر ما در سیاست خارجی و داخلی خود این اصول را مبنا قرار دهیم دیگر دچار تناقض یا ابهام در اصول رفتاری نمی‌شویم؛ یعنی ما خود را موظف می‌دانیم که از مستضعفین هر جای دنیا حمایت کنیم و با این مبنا بسیاری از اصول رفتاری سیاست خارجی ما پویاتر و جهان‌شمول‌تر خواهد شد. در این مبنای رفتاری، منافع ملی تنها به اقتصاد داخلی یا قدرت منطقه‌ای یا روابط دیپلماسی محدود نخواهد شد بلکه هر جا ظلمی باشد ما هستیم و دایره منافع ملی ما شامل اصلاح نفس درون تا تقابل با جبهه استکبار در هر جای جهان خواهد بود.

ما که می‌گوییم انقلابمان را می‌خواهیم صادر کنیم به همه کشورهای اسلامی، بلکه به همه کشورهایی که مستکبرین بر ضد مستضعفین هستند، می‌خواهیم یک همچو وضعی پیش بیاوریم که دولت یک دولت زورگوی جبار آدمکش – امثال ذالک- نباشد و ملت یک ملتی نباشد که دشمن با ملت است (صحیفه امام خمینی جلد ۱۳ ص ۹۵)

ما باید از مستضعفین جهان پشتیبانی کنیم. ما باید در صدور انقلابمان به جهان کوشش کنیم و تفکر اینکه ما انقلابمان را صادر نمی‌کنیم کنار بگذاریم؛ زیرا اسلام بین کشورهای مسلمان فرقی نمی‌باشد و پشتیبان تمام مستضعفین جهان است. از طرفی دیگر تمام قدرت‌ها و ابرقدرت‌ها کمر به نابودی‌مان بسته‌اند و اگر ما در محیطی دربسته بمانیم، قطعاً با شکست مواجه خواهیم شد. (صحیفه امام خمینی ۵ جلد ۱۲ ص ۲۰۲)

سیاست خارجی

 

 

سیاست خارجی ایران

 با سلام
دانشجو دانشگاه علامه : ابراهیم سعیدی
 
نقد مقاله : الگوهای صدور انقلاب در گفتمان های سیاست خارجی ایران
 
مقاله سعی نموده روند شکل گیری الگوهای صدور انقلاب در دولت های اول انقلاب ( بدون نام بردن مسئولین آن)، هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی را بررسی کند. همانگونه که در بخش فرجام مقاله قید شده الگوهای مسالمت آمیز صدور انقلاب در کلیه ادوار بر الگوهای دیگر برتری و غلبه داشته است. روند بکارگیری الگوهای مسالمت آمیز نیز همواره صعودی بوده که نشاندهنده تثبیت الگوهای واقع گرایانه در ساختار تصمیم گیری سیاست خارجی  کشور است.
مقاله اهتمام خود را به معرفی الگوها بدون بررسی کیفی دلایل ظهور، تثبیت و تغییر آنها قرار داده است. با این حال باید تاکید شود که مقاله بخوبی مبانی گفتمانها را بسط و توضیح داده اگر چه ادبیات بکار رفته برای آن با ادبیات سیاسی نامانوس است.
جدیترین نقد شکلی وارد بر مقاله همین انتخاب اصطلاحات ثقیل و مفاهیم خارج از ادبیات رایج در سیاست خارجی است که درک مقاله را دشوار نموده است. اصرارنویسنده بر بکار گیری این سبک ادبی، شائبه تعمدی بودن آن را تقویت میکند. نقد بعدی تغییر 180 درجه ای ادبیات بخش گفتمان عمل گرایی سیاسی – فرهنگی  است. تلاشی برای هماهنگ  کردن ادبیات آن با کلیت مقاله صورت نگرفته است.
عنوان مستقلی برای دوره اول تعیین نشده است. ویژگی این دوره تعدد رویکردها و فراوانی ایده ها بوده ولی نویسنده تفکرغالب را ایدئولوژی عنوان کرده است. مقاله چهره های شاخص و نظریه پرداز هر دوره را معرفی نکرده و سطحی به معرفی خرده گفتمانها پرداخته و سریع از آن رد شده و تاثیر عوامل اجتماعی و دیگر متغیر های موثردر تغییر خرده گفتمان ها را تحلیل نکرده است. در حالیکه افکار عمومی و تحولات اجتماعی در تغییر خرده گفتمان های صدور انقلاب نقش بسزایی داشتند. برای برخی جامعه شناسان سیاسی این سوال مطرح است که در تغییر خرده گفتمانها وهنجارهای سیاسی جامعه، فشار از بالا یا چانه زنی از پایین، کدامیک نقش اساسی را دارند. مقاله به این سوال جوابی نداده است.
***********************************
 
تهیه : ابراهیم سعیدی

بازرگان

نام حق

محمد محسن فایضی دانشگاه علامه طباطبایی

نقدی بر سیاست خارجی دوران بازرگان

بازرگان به دنبال اداره سیاست خارجی‌ای بود که به باور خود، عدم تعهد و مدل مصدقی بود؛ اما شاید بتوان یکی از اصلی‌ترین ایرادات به این سیاست خارجی را زمان‌سنجی اجرای آن دانست. دوران مصدق، این فرد به باور خود از سیاست بین‌المللی که رقابت میان دو قدرت نظام بین‌الملل یعنی انگلیس و آمریکا بود، سعی داشت با ایجاد موازنه برای سیاست‌های داخلی و منطقه‌ای ایران، امتیاز کسب کند و البته در موفقیت مصدق در پیاده‌سازی و نتیجه بخشی این روش هم میان صاحب‌نظران اختلاف‌نظرهایی موجود است؛ اما در دوران پس از انقلاب در حالی که قدرت‌ها بزرگ نظام بین‌الملل با یکدیگر در حال رقابت بودند، اما به دلیل ماهیت انقلاب اسلامی و عدم ثبات داخلی، قدرت‌های بزرگ زمان برای بازی با این برگ در رقابت و توازن با یکدیگر همانند زمان مصدق رفتار نخواهند کرد. منظور من این است که پس از رخ داد انقلاب اسلامی، قدرت‌های بزرگ نظام بین‌الملل چون آمریکا هنوز به جمع‌بندی مطمئنی حول چگونگی رفتار یا چیستی ماهیت نظام پس از انقلاب 1979 ایران نرسیده بودند، زیرا گر به این جمع‌بندی می‌رسیدند که نظام جدید ایران، به دنبال تغییر سیستم و رفتار مخرب نظام بین‌الملل دارد، دیگر مدل موازنه‌ی مصدقی تنها راهی بر کنترل این نظام خواهد بود نه رقابت میان قدرت‌های نظام. لذا رفتار موازنه یا پیاده‌سازی مدل مصدق در آن برهه از زمان نه‌تنها این نهضت انقلابی را دچار تردید داخلی می‌نمود بلکه ابتکار عمل را از او سلب می‌کرد.

سیاست دوران بازرگان و لیبرال‌ها را گام‌به‌گام هم نامیده‌اند به این معنی که ابتدا استبداد داخلی و سپس استعمار بیرونی را باید حذف و تقابل کرد که شهید بهشتی در جواب می‌گوید: انقلابی‌ها معتقد بودند و هستند که استعمار و استبداد دستشان گردن هم است. مبارزه با استبداد از مبارزه با استعمار جداناپذیر است. شما اگر مبارزه با استعمار را بخواهید به مرحله‌ی بعد بگذارید (گام‌به‌گام) و بگویید گام اول مبارزه با استبداد گام دوم مبارزه با استعمار تازه در مبارزه با استبداد هم که گام اول است گام‌به‌گام کار کنیم، این ساده‌اندیشی است.  خط امام می‌گوید تا گرمای انقلاب و هیجان انقلاب در مردم است باید تکلیف شاه، تکلیف کل رژیم سلطنت و تکلیف حامیان و پشتیبانان این رژیم را یکسره تعیین کرد.

 

 

دولت موقت

به نام خدا

زهرا نکویی دانشگاه علامه طباطبایی

نقد دولت موقت:

مهم ترین نقدی که به بازرگان وارد است،در زمینه گرایش های فکری و سیاسی وی و اعضایش می باشد و عدم انطباق و هماهنگی با روحیه انقلابی و افکار امام خمینی بوده است(عدم هماهنگی با ارزش های انقلابی و رهبری).در شرایطی که ملت و رهبر در شور وهیجان انقلاب بسر میبردند،سیاست های لیبرالی و افکار باز و لیبرال بازرگان قابل هضم نبود و در درک متقابل بین دولت و ملت تاثیرگذار بوده است و یا سیاست مذاکره و احترام متقابل بازرگان در شرایط انقلابی ایران ان زمان قابل درک نبود و این باعث شد که مهدی بازرگان جایگاه خود را نخست در نزد امام و سپس مردم از دست بدهد.

یکی دیگر از مسائلی که جای بحث دارد،رابطه وی با امریکاست. بازرگان خواهان برقراری رابطه خوب و سازنده با امریکا بود این در حالی بود که امام خمینی امریکا را شیطان بزرگ خوانده بود.

نقد دولت موقت

 

الهامی دانشگاه علامه

مقاله فرایند تصمیم‌گیری در سیاست خارجی ایران نوشته دکتر عباس ملکی

حاجی ابادی ارشد علامه 

مقاله فرایند تصمیم‌گیری در سیاست خارجی ایران نوشته دکتر عباس ملکی

در گام اول باید ذکر کنم تاریخ چاپ مقاله بهار ۸۲ است و طبیعتا بسیاری تحلیل‌های آن، مقتضای وضعیت سیاسی ایران امروز نخواهد بود. در بخشی از این نوشتار نویسنده چهار گروه از کشورها که به ترتیب برای جمهوری اسلامی در زمینه روابط خارجی حایز اهمیت‌ند را  بیان کرده که شامل، همسایگان ایران، کشورهای مسلمان، کشورهای جهان سوم و غیره است. ناگفته پیداست که هم‌اکنون در سیاست خارجی ایران تغییر و تحولات شگرفی روی داده و جمهوری اسلامی دریافته است افق روابط خارجی خود را باید هرچه بیشتر گسترش دهد و توجه صرف به منطقه خاورمیانه سیاست خارجی موفقی را در پی نخواهد داشت

تحلیل  نویسنده از عوامل اقتصادی که معتقد است در پی آن ایرانی آباد ساخته خواهد شد از دیگر نکته‌های جالب توجه است. ایران با داشتن اقتصادی رانتیر تا آن زمان که نتواند قدرت صنعتی و تولید خود را بالا ببرد در جهان صنعتی امروز در مقام مقایسه با کشورهای پیشرفته حرفی برای گفتن نخواهد داشت کما اینکه همین منابع غنی نفت و گاز عاملی برای بی‌نیازی ایران از کشورهای دیگر و ضعف هرچه بیشتر سیاست خارجی ایران بعد از انقلاب به شمار می‌رود.

از دیگر سو آنچه به عنوان تعهد برادرانه نسبت به همه مسلمانان و وحدت جهان اسلام و حمایت از حقوق مستضعفین جهان در بحث اهداف جمهوری اسلامی ایران مطرح می‌شود هم عملا تحقق نیافته است. در واقعیت جمهوری اسلامی هیچ اقدامی در این زمینه تاکنون انجام نداده که نمودی از این اهداف باشد. اگر در طی این سی و اندی سال اقدامی هم تحت این عناوین صورت گرفته از نظر من تنها و تنها به دلیل منافع سیاسی خود و رهایی از انزوای هر چه بیشتر در منطقه بوده است. البته قطعا پیگیری منافع سیاسی در جهان دیپلماسی امروز، دلیل برقراری ارتباط با سایر دولتهاست و این یک اصل است ولی نباید فراموش کرد که جمهوری اسلامی این موارد یعنی دفاع از مستضعفان جهان و حمایت از جنبش‌های آزادی‌بخش را از اهداف و آرمان‌های خود اعلام کرده است. اهداف و آرمان‌هایی که هر چه بیشتر اصول سیاست خارجی ایران را آرمان‌گرایانه و مخالف اصول ریالیستی غالب بر جهان، جلوه می‌دهد.

در کل به نظر من این مقاله به‌شدت رنگ و بوی یک نوشتار سفارشی به خود گرفته و بیشتر مطالب آن منطبق با واقعیت حال ایران نیست. البته این موضوع را نباید از نظر دور داشته که 12 سال پیش نوشته و چاپ شده است.

موضوع: تغییر سیاست خارجی ایران پس از برجام

نام یزدان پاک

غلامرضا عباس زاده  دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات خاورمیانه

موضوع: تغییر سیاست خارجی ایران پس از برجام

سیاست خارجی هر کشوری بر اساس هویت های مشخص و اصول خاص آن کشور پایه گذاری شده و در مسیری مشخص و درست به سوی اهداف از پیش تعیین شده می رود. و اگر کشوری بخواهد سیاست خارجی خود را تغییر دهد، باید اصول و بن پایه های ایجاد کننده و سازنده این سیاست تغییر کند.

پس از برجام ( برنامه جامع اقدام مشترک ) هویت و اصولی که جمهوری اسلامی مشروعیت خود و بن پایه های سیاست خارجی را در آن تعریف می کند تغییر نکرده و همچنان پابرجاست. یکی از این اصول بعد اعتقادی جمهوری اسلامی است که برگرفته شده از قران و احادیث اسلامی می باشد. پس از برجام جمهوری اسلامی همچنان بر عقیده خود نسبت به دفاع از مظلومین و حمایت از مستضعفین پافشاری می کند و صریحا هم اعلام کرده که از نهضت های مردمی حمایت می کند. از سویی جمهوری اسلامی خود را ام القری دنیای اسلام معرفی کرده و خود را رهبر مبارزه با ظلم و استبداد می داند. هر چند پس از برجام احتمال تلطیف در این رویه وجود دارد، چون جمهوری اسلامی آمریکا را شیطان بزرگ و مظهر ظالم می داند و پس از برجام ناچار است رویه های خود در قبال این ظالم تغییر و یا کمی متعادل تر نشان دهد. نمودهای عینی آن را می توان به درخواست رئیس برگزارکننده مراسم 13 آبان در به آتش نکشیدن پرچم ایالات متحده آمریکا دانست. از منظر مشروعیت نظام، چون نظام مشروعیت خود را بر اساس اسلام و اصول فقه شیعه می داند برجام بر این اصول خللی وارد نمی کند. اما بیشترین جایی که جمهوری اسلامی ناچار بوده به خاطر آن با غرب از در سازش درآید همان مسائل اقتصادی و اعمال تحریم های شدید است که در طول تاریخ نظام بی سابقه بوده است. البته باید متذکر شد که سیاست خارجی ایران بر پایه های اقتصادی استوار نیست اما چون این تحریم های شدد در نهایت احتمال به خطر انداختن بقای نظام را در پیش داشت واز سویی حفظ نظام از اوجب واجبات می باشد، جمهوری اسلامی سیاست مدارا با غرب را در پیش گرفته تا تحریم های سخت برداشته شود

در جمع بندی عرایض خود باید عنوان کنم که سیاست جمهوری اسلامی در اصول خود تغییری را شاهد نخواهد بود، بلکه در رهیافت آن کمی متعادل تر نسبت به قبل برخورد خواهد کرد.

با تشکر از آقای دکتر اطهری          

نقدی بر مقاله فرآیند تصمیم‌گیری در سیاست خارجی ایران

به نام حق

محمد محسن فایضی 93123314104

نقدی بر مقاله فرآیند تصمیم‌گیری در سیاست خارجی ایران

-         در صفحه 96 دکتر عباس ملکی بحث اصلی خود را این‌گونه مطرح می‌کند که نظام متکی ایدئولوژی راهی جز تلفیق میان آرمان‌گرایی و واقع‌گرایی ندارد. تا ضمن رسیدن به اهداف خود بقا را هم تضمین نماید. اما نقدی که وارد می‌شود این است که ایشان به بررسی چیستی نظام ایدئولوژییک حاکمیت جمهوری اسلامی یا سازمان‌های اصلی تصمیم گیر نپرداخته است. ایشان ابتدا باید به بررسی کامل این قسمت می‌پرداخت، زیرا در یک ایدئولوژی قطعاً شما ابزار، چیستی هدف، چیستی بقا و یا حتی عقل‌گرایی را تعریف می‌کنید. من می‌خواهم این سؤال را بپرسم که اگر در بررسی این ایدئولوژیک خاص حاکمیت جمهوری اسلامی، روش و ابزار بقا، بر فرض همان واقع‌گرایی رئالیستی تعریف‌شده باشد، دیگر تلفیق میان آرمان و واقع‌گرایی چه معنی می‌دهد. یا بالعکس در این نظام تفکری و هویتی عقل‌گرایی خاصی در پایه آرمان‌ها و واقعیت‌ها توصیه کرده باشد، آنگاه تلفیق میان واقع‌گرایی رئالیستی با ارمان گرایی اصلاً موردب حث نخواهد بود بلکه تنها استحاله‌ی نظام هویتی و ایدئولوژیک خواهد بود.

-         هم‌چنین ایشان از سازمان و نهادهای زیادی اسم می‌برند که در تشکیل تصمیم سیاست خارجی دخیل می‌دانند اما در پایان باز تنها به آنچه به‌طور رسمی سیر تصمیم‌گیری قانون اساسی  است را مبنی تحلیل قرار می‌دهند.

-         از دیگر نقدهایی که به نظر می‌رسد به این مقاله وارد است، بازوی اجرایی سیاست خارجی را دولت معرفی می‌کند اما امروزه ما شاهدیم که نه‌تنها در تصمیم‌گیری بلکه در اجرا نیز نهادها و سازمان‌هایی جدا از دولت اجراکننده تصمیمات هستند و این سازمان‌ها و نهادها  به‌صورت موازی، مکمل یا مستقل از بازوی دولت عمل می‌کنند.

نقد مقاله اقای عباس ملکی

بسمه تعالی

 

نقد مقاله اقای عباس ملکی

در بخش اول که در خصوص نحوه تصمیم گیری در سیاست خارجی است مباحث نظری مختلفی مطرح شده است که بسیار ثقیل و فهم آن دشوار است. و در مقاله نوعی گستردگی کلمات ، توضیحات اضافی، طولانی بودن و خسته کننده بودن مطالب(به خصوص در قسمت الف) به چشم میخورد.

با توجه به سابقه و تجربه زیاد شغلی نویسنده در امورات اجرایی،متن مقاله بصورت انتزاعی نوشته شده است در صورتی که ملموس ، شفاف و قابل فهم تر انتظار میرفت.

در بخش دوم که نویسنده رویه تصمیم گیری در ایران را بررسی کرده است به نقاط ضعف یا مشکلات  بوروکراتیک در ایران هیچ اشاره ای نکرده است و فقط به جوانب مثبت ان پرداخته .

در یک قسمت از مقاله نویسنده اشاره میکند که نوعی هماهنگی و پیوستگی در تصمیم سازی در ایران وجود دارد در صورتی که ما در موضوع برنامه هسته ای نوعی عدم هماهنگی و اتفاق نظر درخصوص مذاکره با امریکا در تصمیم سازان و سران مملکت شاهد بودیم.

 

با تشکر

زهرا نکویی

 

نقد مقاله فرآیندهای تصمیم­گیری در جمهوری اسلامی ایران/عباس ملکی

احمدکعب، مطالعات خاورمیانه

نقد مقاله فرآیندهای تصمیم­گیری در جمهوری اسلامی ایران/عباس ملکی

از جمله انتظاراتی که از یک مقاله علمی وجود دارد، اهتمام ورزیدن به ساده­سازی در جهت درک بهتر خواننده آن می­باشد.در ابتدا این مقاله فاقد مقدمه و آشناسازی خواننده با هدف کلی این نویسنده در این نوشتار است و در فقدان بیان مسئله، خواننده مستقیما  وارد مرحله  پایه  نظری شده  و موجبات گنگی  و عدم فهم  نیل  نویسنده می­شود. بالطبع  استفاده  از  یک  پایه  نظری و توضیح آن در 3 الی 5  صفحه در یک مقاله علمی بسیار مفیدتر از توضیح نظریه­های متعدد در بیش از 10 صفحه­ای است که نویسنده انجام داده است. این تعدد نظریات در صفحات زیاد موجبات خستگی و عدم یکپارچگی محتوای مطلب شده و خواننده را سریعا خسته  و نامتمایل  از ادامه  این  مقاله  می­کند.

اما  در ادامه نویسنده پس از معرفی عناصر تصمیم­ساز و تصمیم­گیر در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران،  به وزن دهی آنها در یک نمونه تاریخی نپرداخته است. شکی در این نیست که  در فرآیند تصمیم­گیری وزن عناصر مختلف بوده و همچنانکه  بین حدود و وظایف مشخص شده در قانون اساسی و اجرای آن در عمل  تفاوت­هایی وجود دارد. چه بسا اگر نویسنده با آوردن  یک  نمونه  تاریخی و وزن­دهی  به  نهادها  و عناصر مختلف، خواننده را در درک بیشتر این فرآیند آشناتر می­نموده است

تصمیم گیری درسیاست خارجی ایران

بسمه تعالی

موضوع: نقد مقاله دکتر عباس ملکی با عنوان " فرایند تصمیم گیری در سیاست خارجی ایران

دانشجو : محمدمهدی کارآموزیان

 

   در ابتدا باید عنوان نمود مقاله مذکور از نظر جنبه­ی آگاه سازی عمومی و اطلاعات عام، به ویژه برای دانشجویان خارجی که هیچگونه آشنایی با بافت و ساختار حکومت در ایران ندارند مناسب است، لکن به دلایلی از جمله  بیان برخی موضوعات قابل بحث که نگرش بدبینانه ی سفارشی بودن مقاله را به ذهن خواننده متباتر کرده و همچنین عنوان برخی مطالب که صرفاً در محدوده زمانی نگارش مقاله تا حدودی امکان صحت آن وجود داشته و با گذر زمان و تجربه­ی دهه­ی بعد، با چالش جدی مواجه شده است، جای انتقادات جدی را بدان فراهم می­سازد. در مجموع می توان نقدهای ذیل را در این خصوص مطرح نمود

  1. بخش اول مقاله در خصوص نحوه تصمیم گیری در سیاست خارجی است و مباحث نظری مختلفی در این رابطه مطرح گشته است که به نظر می­رسد در جهت درک و فهم فرایند تصمیم گیری در جمهوری اسلامی راه گشا باشد؛ لکن در بخش دوم و مبحث اصلی مقاله یعنی پروسه تصمیم گیری در نظام حکومتی ایران اشاره ی خاصی به این مباحث نشده و در واقع انقطاع مباحث نظری از موضوع مورد بحث به چشم می خورد.
  2. مقاله در بخش دوم صرفاً به بیان توصیفی از قواعد و چهارچوب تصمیم گیری در ج.ا.ا  و در برخی موارد به تمجید از آن پرداخته و به هیچ عنوان به نقاط ضعف ساختاری این قالب بروکراتیک اشاره ننموده و نقدی ارائه نداده است. در واقع مقاله بر مبنای چیزی که باید باشد نگاشته شده و نه آنچه که واقعاً هست.
  3. در مقطع اول بخش دوم مقاله عنوان گردیده است که طبیعت قدرت در جمهوری اسلامی روشن و مانند اکثر کشورها است و فلسفه حکومت با دیگر کشورها مشترک است. به نظر می­رسد این کلیدی ترین مطلبی است که پذیرش یا عدم پذیرش و یا درک صحیح آن می­تواند در فهم سایر مسائل مربوط به سیاست خارجی کشور تأثیر گذار باشد. اینجانب بر خلاف نظر دکتر ملکی معتقدم که فلسفه­ی حکومت در ایران کاملاً  متفاوت از سایر کشورها و امری جدید است. همانطور که به وضوح در گفتمان بنیانگذاران این نظام بارها عنوان گردیده ، فلسفه­ی حکومت در جمهوری اسلامی، حاکمیت الهی بر مردم و عرصه­ی حکومت، به پهنای جهان است. همانگونه که در چهارچوب سیاست خارجی مصرح در قانون اساسی مشهود است،  اصول سیاست خارجی بیشتر گرایشی جهانی داشته، در درجه­ی بعد، معطوف به جهان اسلام و در نهایت جهت گیری ملی دارد. این عنصر در کنار این واقعیت بیان شده در مقاله که عرصه سیاست خارجی ج.ا.ا صحنه­ی برخورد و تعامل واقع گرایی و آرمانگرایی است، توضیح دهنده­ی بسیاری از سیاست­ها و اقدامات کشور در عرصه ی بین المللی و در برهه­های مختلف است. در واقع باید چنین عنوان نمود که سیاست خارجی ج.ا  صرفاً صحنه برخورد و تعامل دو رویکرد عنوان شده نیست، بلکه همواره محل منازعه و نبرد این دو دیدگاه در برهه­های مختلف و تحت تأثیر شرایط داخلی و الزامات و جبر سیستمی نظام بین اللملل، از سوی حامیان حاکم هر یک از دو دیدگاه در کشور بوده است. در واقع هیچگاه تعاملی بین این دو دیدگاه وجود نداشته و همواره جبر ناشی از شرایط داخلی و بین المللی بوده است که این کشور را در شرایطی مجبور به اعمال برخی محدودیت­ها و یا چشم پوشی از اهداف و یا رفتن به سوی اتخاذ برخی سیاست ­ها نموده است. این امر با تقطیع مقاطع مختلف عمر جمهوری اسلامی و بررسی هر مقطع به وضوح روشن می گردد. سیاست­های کلان ج.ا. در پیگیری صدور انقلاب، مبارزه با امپریالیسم و ... به دلیل ضعف قدرت داخلی (اعم از همبستگی اجتماعی، اقتصادی، نظامی) و فشار جدی منطقه­ای و بین المللی، در شانزده سال بعد در عین مخالفت­های جدی در سطوح عالی حکومت، جای خود را به تقلیل نگاه به داخل کشور، تقویت اقتصاد داخلی با الگوی توسعه غربی، ملی گرایی بیشتر به جای امت اسلام گرایی، ایجاد رفاه و امکانات اجتماعی و غیره  و از طرفی تعامل و تسامح با قدرت­های بزرگ و عدول از بیشتر سیاست­های انقلابی در عرصه­ی خارجی داد . با افزایش نسبی قدرت داخلی و فراهم شدن مجدد شرایط و به لطف درآمدهای نفتی سرشار، در هشت سال دولت بعدی شاهد بازگشت برخی سیاست­هایی در داخل و خارج هستیم که مدتها قبل از آن عدول گردیده بود. عواقب این اقدامات در بعد داخلی و خارجی و فشارهای سنگین ناشی از آن مجدداً توقف پیگیری این سیاست­ و اتخاذ رهیافتی با نام اعتدال در کشور شده است که در واقع طیف واقع گرای معتقد به لزوم تعامل با جهان و توسعه چند بعدی داخلی آن را نمایندگی می کنند. از این رو می­توان نتیجه گیری کرد که :

الف ) طبیعت عمومی قدرت در ج.ا.ا بدان صورت که مقاله عنوان گردیده است روشن نبوده و مانند اکثر کشورها نیست. در واقع بر سر نوع خط مشی اتخاذی در سیاست خارجی کشور علیرغم اظهارات متعدد، عملاً هیچ نوع ثبات و قطعیتی وجود ندارد و این امر بنا به شرایط مختلف، متفاوت بوده است. سایر کشورها عمدتاً به دنبال منافع داخلی اند و حکومت ها عمدتاً به دنبال کسب حداکثری منافع در عرصه ی بین المللی. اما نوع سیاست خارجی تعریف شده در ج.ا.ا  در عمل تکلیف مشخص و روشنی را برای متولیان اجرایی فراهم نمی­سازد. همواره پیگیری آرمان­های معین شده، به ویژه به دلیل تعارض آرمان­های مذکور با واقعیت­های ملموس و حتی با آرمانگرایی رایج و حاکم در نظام بین الملل (تعارض اهداف آرمانی اسلامی با اهداف آرمانی لیبرال دموکراسی غربی) ، منجر به ایجاد فشار داخلی و خارجی و عدول از پیگیری این سیاست شده و در مقابل نیز معطوف شدن به ملی گرایی و ارتقاء مادی کشور، الزماً به معنای کوتاه آمدن و دست کشی از بسیاری از این ارمانهاست. لذا تصمیم گیران عرصه­ی سیاست خارجی همواره بر سر یک دو راهی و عدم قطعیت در تصمیم گیری قرار دارند.

ب )  در نظام تصمیم گیری سیاست خارجی ج.ا.ا ، بدان صورت که در مقاله عنوان گردیده است، پیوستگی، هم رأیی و نظامندی وجود ندارد، به گونه ای که بارها عالی ترین مقام نظام، تصمیمات اتخاذ شده در سطوح پایینتر را تعدیل و یا ابطال می نماید. ( نمونه ی بارز این مبحث در مناقشه­ی هسته­ای ایران مشاهده می­گردد. به گونه ای که پس از پذیرفتن برخی عقب نشینی­ها و تعطیلی مراکز هسته­ای و اجرای بخشی از توافق، رهبری علیرغم ملاحظات دولت وقت،  از ادامه­ی این کار جلوگیری نمود. و یا در دولت حسن روحانی، بر خلاف اعتقاد نظری و اقدام عملی دولت در مذاکره با آمریکا، رهبری با قاطعیت از این اقدام نهی و مانع اصلی این جریان بوده است). در واقع باید عنوان نمود با توجه به عدم وجود خط مشی مشخص عملی در سیاست خارجی (علیرغم وجود سیاست های کلان به صورت تئوری) و متغیر بودن شرایط و توانمدنی داخلی و چیدمان عرصه ی بین المللی از یک سو و نبود همبستگی و انسجام قطعی در سلسله مراتب حکومتی، هیچگاه نمی توان با قاطعیت عنوان کرد که در طی سالیان نه چندان دور پیش رو، ج.ا.ا حتی در برابر عمده­ترین مسائل سیاست خارجی خود، چه تصمیم و شیوه­ای را اتخاذ خواهد کرد. در واقع آنچه در عمل وجود دارد، بخش زیادی از سیاست خارجی به عهده­ی دولتمردانی است که در برهه های مختلف بر مبنای نظر خود سیاست­هایی را اعلام، پیگیری و به نتیجه می­رسانند، بدون آنکه همراهی کامل و همرأیی را به لحاظ ساختاری و سلسله مراتبی داشته باشند. خود این امر ناشی از ضعف ساختاری و بعضاً تعارض قوانین و تفسیرهای گوناگون از جایگاه و نقش هر یک از ارکان حکومت نشأت می گیرد.

  1. در جایی از مقاله (به نقل از برخی از تحلیلگران) عنوان شده است که سیاست خارجی در ایران به تدیج عقلایی شده و با تئوری های روابط بین الملل نزدیک تر می­شود. در این رابطه باید عنوان کرد که همانطور که در سطور بالا بدان اشاره شد، شاید در مقطع نگارش مقاله اینچنین بوده است، لکن تجربه بعدی نشان داد که این مسئله با چالش جدی مواجه است. پیگیری سیاست­های خاص دولت احمدی نژاد به ویژه در عرصه­ی خارجی، این امر را اثبات می­نماید که هنوز تئوری­های روابط بین الملل به عنوان چراغ راه، جای خود را در عرصه­ی حاکیمت ایران پیدا نکرده و هنوز نظرات و دیدگاه­های فردی در اتخاذ تصمیمات جدی و مرتبط با منافع ملی کشور حرف اول را می­زند. از ورود به مثال­های روشن در این خصوص چشم پوشی می نمایم.

 

                                                                                                    پایان

 

 

 

 

 

 

بسمه تعالی

موضوع: نقد مقاله دکتر عباس ملکی با عنوان " فرایند تصمیم گیری در سیاست خارجی ایران

دانشجو : محمدمهدی کارآموزیان

 

   در ابتدا باید عنوان نمود مقاله­ی مذکور از نظر جنبه­ی آگاه سازی عمومی و اطلاعات عام، به ویژه برای دانشجویان خارجی که هیچگونه آشنایی با بافت و ساختار حکومت در ایران ندارند مناسب است، لکن به دلایلی از جمله  بیان برخی موضوعات قابل بحث که نگرش بدبینانه ی سفارشی بودن مقاله را به ذهن خواننده متباتر کرده و همچنین عنوان برخی مطالب که صرفاً در محدوده زمانی نگارش مقاله تا حدودی امکان صحت آن وجود داشته و با گذر زمان و تجربه­ی دهه­ی بعد، با چالش جدی مواجه شده است، جای انتقادات جدی را بدان فراهم می­سازد. در مجموع می توان نقدهای ذیل را در این خصوص مطرح نمود

  1. بخش اول مقاله در خصوص نحوه تصمیم گیری در سیاست خارجی است و مباحث نظری مختلفی در این رابطه مطرح گشته است که به نظر می­رسد در جهت درک و فهم فرایند تصمیم گیری در جمهوری اسلامی راه گشا باشد؛ لکن در بخش دوم و مبحث اصلی مقاله یعنی پروسه تصمیم گیری در نظام حکومتی ایران اشاره ی خاصی به این مباحث نشده و در واقع انقطاع مباحث نظری از موضوع مورد بحث به چشم می خورد.
  2. مقاله در بخش دوم صرفاً به بیان توصیفی از قواعد و چهارچوب تصمیم گیری در ج.ا.ا  و در برخی موارد به تمجید از آن پرداخته و به هیچ عنوان به نقاط ضعف ساختاری این قالب بروکراتیک اشاره ننموده و نقدی ارائه نداده است. در واقع مقاله بر مبنای چیزی که باید باشد نگاشته شده و نه آنچه که واقعاً هست.
  3. در مقطع اول بخش دوم مقاله عنوان گردیده است که طبیعت قدرت در جمهوری اسلامی روشن و مانند اکثر کشورها است و فلسفه حکومت با دیگر کشورها مشترک است. به نظر می­رسد این کلیدی ترین مطلبی است که پذیرش یا عدم پذیرش و یا درک صحیح آن می­تواند در فهم سایر مسائل مربوط به سیاست خارجی کشور تأثیر گذار باشد. اینجانب بر خلاف نظر دکتر ملکی معتقدم که فلسفه­ی حکومت در ایران کاملاً  متفاوت از سایر کشورها و امری جدید است. همانطور که به وضوح در گفتمان بنیانگذاران این نظام بارها عنوان گردیده ، فلسفه­ی حکومت در جمهوری اسلامی، حاکمیت الهی بر مردم و عرصه­ی حکومت، به پهنای جهان است. همانگونه که در چهارچوب سیاست خارجی مصرح در قانون اساسی مشهود است،  اصول سیاست خارجی بیشتر گرایشی جهانی داشته، در درجه­ی بعد، معطوف به جهان اسلام و در نهایت جهت گیری ملی دارد. این عنصر در کنار این واقعیت بیان شده در مقاله که عرصه سیاست خارجی ج.ا.ا صحنه­ی برخورد و تعامل واقع گرایی و آرمانگرایی است، توضیح دهنده­ی بسیاری از سیاست­ها و اقدامات کشور در عرصه ی بین المللی و در برهه­های مختلف است. در واقع باید چنین عنوان نمود که سیاست خارجی ج.ا  صرفاً صحنه برخورد و تعامل دو رویکرد عنوان شده نیست، بلکه همواره محل منازعه و نبرد این دو دیدگاه در برهه­های مختلف و تحت تأثیر شرایط داخلی و الزامات و جبر سیستمی نظام بین اللملل، از سوی حامیان حاکم هر یک از دو دیدگاه در کشور بوده است. در واقع هیچگاه تعاملی بین این دو دیدگاه وجود نداشته و همواره جبر ناشی از شرایط داخلی و بین المللی بوده است که این کشور را در شرایطی مجبور به اعمال برخی محدودیت­ها و یا چشم پوشی از اهداف و یا رفتن به سوی اتخاذ برخی سیاست ­ها نموده است. این امر با تقطیع مقاطع مختلف عمر جمهوری اسلامی و بررسی هر مقطع به وضوح روشن می گردد. سیاست­های کلان ج.ا. در پیگیری صدور انقلاب، مبارزه با امپریالیسم و ... به دلیل ضعف قدرت داخلی (اعم از همبستگی اجتماعی، اقتصادی، نظامی) و فشار جدی منطقه­ای و بین المللی، در شانزده سال بعد در عین مخالفت­های جدی در سطوح عالی حکومت، جای خود را به تقلیل نگاه به داخل کشور، تقویت اقتصاد داخلی با الگوی توسعه غربی، ملی گرایی بیشتر به جای امت اسلام گرایی، ایجاد رفاه و امکانات اجتماعی و غیره  و از طرفی تعامل و تسامح با قدرت­های بزرگ و عدول از بیشتر سیاست­های انقلابی در عرصه­ی خارجی داد . با افزایش نسبی قدرت داخلی و فراهم شدن مجدد شرایط و به لطف درآمدهای نفتی سرشار، در هشت سال دولت بعدی شاهد بازگشت برخی سیاست­هایی در داخل و خارج هستیم که مدتها قبل از آن عدول گردیده بود. عواقب این اقدامات در بعد داخلی و خارجی و فشارهای سنگین ناشی از آن مجدداً توقف پیگیری این سیاست­ و اتخاذ رهیافتی با نام اعتدال در کشور شده است که در واقع طیف واقع گرای معتقد به لزوم تعامل با جهان و توسعه چند بعدی داخلی آن را نمایندگی می کنند. از این رو می­توان نتیجه گیری کرد که :

الف ) طبیعت عمومی قدرت در ج.ا.ا بدان صورت که مقاله عنوان گردیده است روشن نبوده و مانند اکثر کشورها نیست. در واقع بر سر نوع خط مشی اتخاذی در سیاست خارجی کشور علیرغم اظهارات متعدد، عملاً هیچ نوع ثبات و قطعیتی وجود ندارد و این امر بنا به شرایط مختلف، متفاوت بوده است. سایر کشورها عمدتاً به دنبال منافع داخلی اند و حکومت ها عمدتاً به دنبال کسب حداکثری منافع در عرصه ی بین المللی. اما نوع سیاست خارجی تعریف شده در ج.ا.ا  در عمل تکلیف مشخص و روشنی را برای متولیان اجرایی فراهم نمی­سازد. همواره پیگیری آرمان­های معین شده، به ویژه به دلیل تعارض آرمان­های مذکور با واقعیت­های ملموس و حتی با آرمانگرایی رایج و حاکم در نظام بین الملل (تعارض اهداف آرمانی اسلامی با اهداف آرمانی لیبرال دموکراسی غربی) ، منجر به ایجاد فشار داخلی و خارجی و عدول از پیگیری این سیاست شده و در مقابل نیز معطوف شدن به ملی گرایی و ارتقاء مادی کشور، الزماً به معنای کوتاه آمدن و دست کشی از بسیاری از این ارمانهاست. لذا تصمیم گیران عرصه­ی سیاست خارجی همواره بر سر یک دو راهی و عدم قطعیت در تصمیم گیری قرار دارند.

ب )  در نظام تصمیم گیری سیاست خارجی ج.ا.ا ، بدان صورت که در مقاله عنوان گردیده است، پیوستگی، هم رأیی و نظامندی وجود ندارد، به گونه ای که بارها عالی ترین مقام نظام، تصمیمات اتخاذ شده در سطوح پایینتر را تعدیل و یا ابطال می نماید. ( نمونه ی بارز این مبحث در مناقشه­ی هسته­ای ایران مشاهده می­گردد. به گونه ای که پس از پذیرفتن برخی عقب نشینی­ها و تعطیلی مراکز هسته­ای و اجرای بخشی از توافق، رهبری علیرغم ملاحظات دولت وقت،  از ادامه­ی این کار جلوگیری نمود. و یا در دولت حسن روحانی، بر خلاف اعتقاد نظری و اقدام عملی دولت در مذاکره با آمریکا، رهبری با قاطعیت از این اقدام نهی و مانع اصلی این جریان بوده است). در واقع باید عنوان نمود با توجه به عدم وجود خط مشی مشخص عملی در سیاست خارجی (علیرغم وجود سیاست های کلان به صورت تئوری) و متغیر بودن شرایط و توانمدنی داخلی و چیدمان عرصه ی بین المللی از یک سو و نبود همبستگی و انسجام قطعی در سلسله مراتب حکومتی، هیچگاه نمی توان با قاطعیت عنوان کرد که در طی سالیان نه چندان دور پیش رو، ج.ا.ا حتی در برابر عمده­ترین مسائل سیاست خارجی خود، چه تصمیم و شیوه­ای را اتخاذ خواهد کرد. در واقع آنچه در عمل وجود دارد، بخش زیادی از سیاست خارجی به عهده­ی دولتمردانی است که در برهه های مختلف بر مبنای نظر خود سیاست­هایی را اعلام، پیگیری و به نتیجه می­رسانند، بدون آنکه همراهی کامل و همرأیی را به لحاظ ساختاری و سلسله مراتبی داشته باشند. خود این امر ناشی از ضعف ساختاری و بعضاً تعارض قوانین و تفسیرهای گوناگون از جایگاه و نقش هر یک از ارکان حکومت نشأت می گیرد.

  1. در جایی از مقاله (به نقل از برخی از تحلیلگران) عنوان شده است که سیاست خارجی در ایران به تدیج عقلایی شده و با تئوری های روابط بین الملل نزدیک تر می­شود. در این رابطه باید عنوان کرد که همانطور که در سطور بالا بدان اشاره شد، شاید در مقطع نگارش مقاله اینچنین بوده است، لکن تجربه بعدی نشان داد که این مسئله با چالش جدی مواجه است. پیگیری سیاست­های خاص دولت احمدی نژاد به ویژه در عرصه­ی خارجی، این امر را اثبات می­نماید که هنوز تئوری­های روابط بین الملل به عنوان چراغ راه، جای خود را در عرصه­ی حاکیمت ایران پیدا نکرده و هنوز نظرات و دیدگاه­های فردی در اتخاذ تصمیمات جدی و مرتبط با منافع ملی کشور حرف اول را می­زند. از ورود به مثال­های روشن در این خصوص چشم پوشی می نمایم.

 

                                                                                                    پایان

 

 

 

 

 

 

 

بسمه تعالی

موضوع: نقد مقاله دکتر عباس ملکی با عنوان " فرایند تصمیم گیری در سیاست خارجی ایران

دانشجو : محمدمهدی کارآموزیان

 

   در ابتدا باید عنوان نمود مقاله­ی مذکور از نظر جنبه­ی آگاه سازی عمومی و اطلاعات عام، به ویژه برای دانشجویان خارجی که هیچگونه آشنایی با بافت و ساختار حکومت در ایران ندارند مناسب است، لکن به دلایلی از جمله  بیان برخی موضوعات قابل بحث که نگرش بدبینانه ی سفارشی بودن مقاله را به ذهن خواننده متباتر کرده و همچنین عنوان برخی مطالب که صرفاً در محدوده زمانی نگارش مقاله تا حدودی امکان صحت آن وجود داشته و با گذر زمان و تجربه­ی دهه­ی بعد، با چالش جدی مواجه شده است، جای انتقادات جدی را بدان فراهم می­سازد. در مجموع می توان نقدهای ذیل را در این خصوص مطرح نمود

  1. بخش اول مقاله در خصوص نحوه تصمیم گیری در سیاست خارجی است و مباحث نظری مختلفی در این رابطه مطرح گشته است که به نظر می­رسد در جهت درک و فهم فرایند تصمیم گیری در جمهوری اسلامی راه گشا باشد؛ لکن در بخش دوم و مبحث اصلی مقاله یعنی پروسه تصمیم گیری در نظام حکومتی ایران اشاره ی خاصی به این مباحث نشده و در واقع انقطاع مباحث نظری از موضوع مورد بحث به چشم می خورد.
  2. مقاله در بخش دوم صرفاً به بیان توصیفی از قواعد و چهارچوب تصمیم گیری در ج.ا.ا  و در برخی موارد به تمجید از آن پرداخته و به هیچ عنوان به نقاط ضعف ساختاری این قالب بروکراتیک اشاره ننموده و نقدی ارائه نداده است. در واقع مقاله بر مبنای چیزی که باید باشد نگاشته شده و نه آنچه که واقعاً هست.
  3. در مقطع اول بخش دوم مقاله عنوان گردیده است که طبیعت قدرت در جمهوری اسلامی روشن و مانند اکثر کشورها است و فلسفه حکومت با دیگر کشورها مشترک است. به نظر می­رسد این کلیدی ترین مطلبی است که پذیرش یا عدم پذیرش و یا درک صحیح آن می­تواند در فهم سایر مسائل مربوط به سیاست خارجی کشور تأثیر گذار باشد. اینجانب بر خلاف نظر دکتر ملکی معتقدم که فلسفه­ی حکومت در ایران کاملاً  متفاوت از سایر کشورها و امری جدید است. همانطور که به وضوح در گفتمان بنیانگذاران این نظام بارها عنوان گردیده ، فلسفه­ی حکومت در جمهوری اسلامی، حاکمیت الهی بر مردم و عرصه­ی حکومت، به پهنای جهان است. همانگونه که در چهارچوب سیاست خارجی مصرح در قانون اساسی مشهود است،  اصول سیاست خارجی بیشتر گرایشی جهانی داشته، در درجه­ی بعد، معطوف به جهان اسلام و در نهایت جهت گیری ملی دارد. این عنصر در کنار این واقعیت بیان شده در مقاله که عرصه سیاست خارجی ج.ا.ا صحنه­ی برخورد و تعامل واقع گرایی و آرمانگرایی است، توضیح دهنده­ی بسیاری از سیاست­ها و اقدامات کشور در عرصه ی بین المللی و در برهه­های مختلف است. در واقع باید چنین عنوان نمود که سیاست خارجی ج.ا  صرفاً صحنه برخورد و تعامل دو رویکرد عنوان شده نیست، بلکه همواره محل منازعه و نبرد این دو دیدگاه در برهه­های مختلف و تحت تأثیر شرایط داخلی و الزامات و جبر سیستمی نظام بین اللملل، از سوی حامیان حاکم هر یک از دو دیدگاه در کشور بوده است. در واقع هیچگاه تعاملی بین این دو دیدگاه وجود نداشته و همواره جبر ناشی از شرایط داخلی و بین المللی بوده است که این کشور را در شرایطی مجبور به اعمال برخی محدودیت­ها و یا چشم پوشی از اهداف و یا رفتن به سوی اتخاذ برخی سیاست ­ها نموده است. این امر با تقطیع مقاطع مختلف عمر جمهوری اسلامی و بررسی هر مقطع به وضوح روشن می گردد. سیاست­های کلان ج.ا. در پیگیری صدور انقلاب، مبارزه با امپریالیسم و ... به دلیل ضعف قدرت داخلی (اعم از همبستگی اجتماعی، اقتصادی، نظامی) و فشار جدی منطقه­ای و بین المللی، در شانزده سال بعد در عین مخالفت­های جدی در سطوح عالی حکومت، جای خود را به تقلیل نگاه به داخل کشور، تقویت اقتصاد داخلی با الگوی توسعه غربی، ملی گرایی بیشتر به جای امت اسلام گرایی، ایجاد رفاه و امکانات اجتماعی و غیره  و از طرفی تعامل و تسامح با قدرت­های بزرگ و عدول از بیشتر سیاست­های انقلابی در عرصه­ی خارجی داد . با افزایش نسبی قدرت داخلی و فراهم شدن مجدد شرایط و به لطف درآمدهای نفتی سرشار، در هشت سال دولت بعدی شاهد بازگشت برخی سیاست­هایی در داخل و خارج هستیم که مدتها قبل از آن عدول گردیده بود. عواقب این اقدامات در بعد داخلی و خارجی و فشارهای سنگین ناشی از آن مجدداً توقف پیگیری این سیاست­ و اتخاذ رهیافتی با نام اعتدال در کشور شده است که در واقع طیف واقع گرای معتقد به لزوم تعامل با جهان و توسعه چند بعدی داخلی آن را نمایندگی می کنند. از این رو می­توان نتیجه گیری کرد که :

الف ) طبیعت عمومی قدرت در ج.ا.ا بدان صورت که مقاله عنوان گردیده است روشن نبوده و مانند اکثر کشورها نیست. در واقع بر سر نوع خط مشی اتخاذی در سیاست خارجی کشور علیرغم اظهارات متعدد، عملاً هیچ نوع ثبات و قطعیتی وجود ندارد و این امر بنا به شرایط مختلف، متفاوت بوده است. سایر کشورها عمدتاً به دنبال منافع داخلی اند و حکومت ها عمدتاً به دنبال کسب حداکثری منافع در عرصه ی بین المللی. اما نوع سیاست خارجی تعریف شده در ج.ا.ا  در عمل تکلیف مشخص و روشنی را برای متولیان اجرایی فراهم نمی­سازد. همواره پیگیری آرمان­های معین شده، به ویژه به دلیل تعارض آرمان­های مذکور با واقعیت­های ملموس و حتی با آرمانگرایی رایج و حاکم در نظام بین الملل (تعارض اهداف آرمانی اسلامی با اهداف آرمانی لیبرال دموکراسی غربی) ، منجر به ایجاد فشار داخلی و خارجی و عدول از پیگیری این سیاست شده و در مقابل نیز معطوف شدن به ملی گرایی و ارتقاء مادی کشور، الزماً به معنای کوتاه آمدن و دست کشی از بسیاری از این ارمانهاست. لذا تصمیم گیران عرصه­ی سیاست خارجی همواره بر سر یک دو راهی و عدم قطعیت در تصمیم گیری قرار دارند.

ب )  در نظام تصمیم گیری سیاست خارجی ج.ا.ا ، بدان صورت که در مقاله عنوان گردیده است، پیوستگی، هم رأیی و نظامندی وجود ندارد، به گونه ای که بارها عالی ترین مقام نظام، تصمیمات اتخاذ شده در سطوح پایینتر را تعدیل و یا ابطال می نماید. ( نمونه ی بارز این مبحث در مناقشه­ی هسته­ای ایران مشاهده می­گردد. به گونه ای که پس از پذیرفتن برخی عقب نشینی­ها و تعطیلی مراکز هسته­ای و اجرای بخشی از توافق، رهبری علیرغم ملاحظات دولت وقت،  از ادامه­ی این کار جلوگیری نمود. و یا در دولت حسن روحانی، بر خلاف اعتقاد نظری و اقدام عملی دولت در مذاکره با آمریکا، رهبری با قاطعیت از این اقدام نهی و مانع اصلی این جریان بوده است). در واقع باید عنوان نمود با توجه به عدم وجود خط مشی مشخص عملی در سیاست خارجی (علیرغم وجود سیاست های کلان به صورت تئوری) و متغیر بودن شرایط و توانمدنی داخلی و چیدمان عرصه ی بین المللی از یک سو و نبود همبستگی و انسجام قطعی در سلسله مراتب حکومتی، هیچگاه نمی توان با قاطعیت عنوان کرد که در طی سالیان نه چندان دور پیش رو، ج.ا.ا حتی در برابر عمده­ترین مسائل سیاست خارجی خود، چه تصمیم و شیوه­ای را اتخاذ خواهد کرد. در واقع آنچه در عمل وجود دارد، بخش زیادی از سیاست خارجی به عهده­ی دولتمردانی است که در برهه های مختلف بر مبنای نظر خود سیاست­هایی را اعلام، پیگیری و به نتیجه می­رسانند، بدون آنکه همراهی کامل و همرأیی را به لحاظ ساختاری و سلسله مراتبی داشته باشند. خود این امر ناشی از ضعف ساختاری و بعضاً تعارض قوانین و تفسیرهای گوناگون از جایگاه و نقش هر یک از ارکان حکومت نشأت می گیرد.

  1. در جایی از مقاله (به نقل از برخی از تحلیلگران) عنوان شده است که سیاست خارجی در ایران به تدیج عقلایی شده و با تئوری های روابط بین الملل نزدیک تر می­شود. در این رابطه باید عنوان کرد که همانطور که در سطور بالا بدان اشاره شد، شاید در مقطع نگارش مقاله اینچنین بوده است، لکن تجربه بعدی نشان داد که این مسئله با چالش جدی مواجه است. پیگیری سیاست­های خاص دولت احمدی نژاد به ویژه در عرصه­ی خارجی، این امر را اثبات می­نماید که هنوز تئوری­های روابط بین الملل به عنوان چراغ راه، جای خود را در عرصه­ی حاکیمت ایران پیدا نکرده و هنوز نظرات و دیدگاه­های فردی در اتخاذ تصمیمات جدی و مرتبط با منافع ملی کشور حرف اول را می­زند. از ورود به مثال­های روشن در این خصوص چشم پوشی می نمایم.

 

                                                                                                    پایان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سیاست خارجی

1:01

وزیر امور خارجه به تهران بازگشت

تهران -وزیر امور خارجه ایران كه برای شركت در دوازدهمین نشست كمیسیون مشترك همكاریهای تجاری اقتصادی علمی ، فنی و فرهنگی ایران و قزاقستان به آستانه سفر كرده بود ، چهار شنبه شب به تهران بازگشت .

1391/04/07 - 00:45

به گزارش خبرنگار سیاسی ایرانا ، 'علی اكبر صالحی ' در سفر یك روزه خود به قزاقستان ضمن شركت در این نشست و امضای یادداشت تفاهم همكاری بین دو كشور با رییس جمهوری وزیر امورخارجه و وزیر حمل و نقل این كشور نیز دیدار و گفت وگو كرد .

رییس جمهوری قزاقستان درمذاكرات با صالحی از آمادگی این كشور برای میزبانی نشست بعدی ایران و گروه پنج بعلاوه یك خبر داد . ضمن اینكه صالحی در این دیدار گفت كه جمهوری اسلامی ایران از این اعلام آمادگی استقبال می كند .

صالحی همچنین از مواضع و حمایت های كشور قزاقستان درباره حقوق هسته ای ایران تشكر كرد و گفت كه مسایل سوریه ، بررسی راه های گسترش همكاریهای اقتصادی و تجاری میان ایران و قزاقستان از دیگر محورهای دیدار وی بار ییس جمهور قزاقستان بود .

وی همچنین در دیدار با همتای قزاقستانی خود برضرورت توسعه و تحكیم بیشتر مناسبات دو كشور تاكید كرد و گفت : روابط تهران و آستانه بروی ریل واحدی قرار دارد و باید سرمایه گذاری بر نیات و اراده مثبت موجود دو كشور روابط را روبه جلو پیش برد .

رژیم حقوقی دریای خزر ، تمایل قزاقستان برای پیوستن به كریدور شمال و جنوب و همچنین ضرورت افزایش حجم مبادلات تجاری نیز از محورهای گفت وگو ی صالحی نیز با وزیر حمل ونقل قزاقستان بود.

وزیر امورخارجه روز گذشته نیز در نخستین مرحله از سفر خود وارد قبرس شد و بارییس جمهوری و وزیر اقتصاد و سرپرست وزارت امور خارجه این كشور دیدار و گفت وگو كرد .

1592

شبد ** 1336 ** 1528 **

انتهای خبر / خبرگزاری جمهوری اسلامی (ايرنا) / کد خبر 80204002
Political@irna.ir

سیاست خارجی

کد خبر: 80199456          (2683871)            تاريخ انتشار : 05/04/1391 - 14:14

گام های مستحكم ایران در حیاط خلوت آمریكا

گروه پژوهش های خبری - تاسیس بانك مشترك، راه اندازی شبكه های تلویزیونی اسپانیایی زبان و رشد روابط تجاری میان ایران و كشورهای آمریكای لاتین بیانگراین واقعیت است كه ایران در منطقه موسوم به حیاط خلوت آمریكا گام های مستحكمی برداشته است.

1391/04/06 - 12:53

سفر های رییس‌جمهوری به آمریكای لاتین و قدم نهادن به منطقه‌ای كه درگذشته‌ نه‌چندان دور حیاط خلوت آمریكا به حساب می‌آمد، موضوعی است كه حكایت از عزم ایران برای افزایش نفوذ و تاثیرگذاری خود در این منطقه دارد.

به گزارش رسانه های اسپانیایی زبان، در سال‌های اخیر آمریكای لاتین به سمت چین و ایران و به طور كلی كشور‌های جنوب، سوق یافته و از آمریكا دور شده است. تحولات مزبور به دو عامل بستگی دارد: اولین عامل را می توان كاهش نسبی برتری سیاسی و اقتصادی آمریكا در ادوار جدید و بی توجهی به آمریكای لاتین به دلیل دغدغه‌های دیگر به ویژه جنگ در عراق و افغانستان در دوران 'بوش' دانست.

عامل دیگر، به بالا رفتن اعتماد به نفس دولتمردان آمریكای لاتین و ابراز استقلال سیاسی آنها برمی گردد كه یا به دلیل كسب ثبات اقتصادی و شكل‌گیری دموكراسی‌های با ثبات‌تر به وجود آمده است ، و یا به علت روی كار آمدن دولت‌های چپ‌گرا كه به دلایل ایدئولوژیك در پی متحدین جدید هستند.

در واقع می توان گفت كه اكنون با دولت‌هایی در این آمریكای لاتین مواجه هستیم كه به شدت از سیاست‌های سلطه‌طلبانه آمریكا متنفرند و تلاش می‌كنند تا دایره متحدین خود را در مسیر مبارزه با امپریالیسم گسترش داده و در جهت تقویت ائتلاف خود در تقابل با آمریكا حركت‌كنند.

** روابط سیاسی- اقتصادی ایران با كشورهای آمریكای لاتین

--------------------------------------------------------------------

میزان روابط تجاری بین ایران و این منطقه طی سالهای اخیر سه برابر شده است و تنها در سال 2010/ این رقم 5/3 میلیارد دلار بوده است.كامبیز جلالی مدیر كل بخش آمریكای لاتین وزارت امور خارجه ایران، روز هفدهم اردیبهشت 91در نشست اقتصادی با سفرای بولیوی، برزیل، كوبا، مكزیك، نیكاراگوئه و ونزوئلا در بوشهر اعلام كرد: دردوران ریاست جمهوری احمدی نژاد 250 توافقنامه تجاری با كشورهای آمریكای لاتین به امضا رسیده است.

براساس این گزارش، تاسیس بانك مشترك، راه اندازی شبكه های تلویزیونی اسپانیایی زبان و رشد تجارت بین ایران و آمریكای جنوبی از یك میلیون دلار به چندین میلیارد دلار، نشان از استحكام جا پای ایران در منطقه آمریكای لاتین دارد. با یك برنامه سرمایه‌گذاری، شركت‌های ایرانی در ونزوئلا علاوه بر ایجاد كارخانه خط تولید تراكتورسازی، دوچرخه و خودرو، اقدام به احداث مسكن برای افراد كم‌درآمد كردند و طرح ساخت كارخانه های سیمان و پتروشیمی را هم در این كشور در دستور كار دارند.

همچنین راه اندازی خط هوایی مستقیم تهران- كاراكاس از دیگر فعالیتهای ایران در این كشور می باشد.

به عبارتی دیگر، ایران از سال 2001 تا كنون موافقت‌نامه‌های تجاری با ارزش بیش از 20 میلیارد دلار با كاراكاس منعقد كرده است.

ایران همچنین در طرح‌های مالی و صنعتی در بولیوی، نیكاراگوئه و اكوادر مشاركت كرده است. آمادگی ایران و اكوادور بر توسعه روابط اقتصادی، امضای قراردهای تجاری، حذف تعرفه های گمركی به منظور غلبه بر بروكراسی اداری و همچنین حمایت اكوادور از توسعه صلح آمیز هسته ای ایران نشان از تقویت روابط دو كشور می باشد.

سرمایه‌گذاری‌های ایران در بولیوی در یك افق 5 ساله در بخش های منابع گازی، معدنی، تولید برق و توسعه ساختارهای زیربنایی و كشاورزی است.

طبیعی است كه افزایش حضور و نفوذ ایران در آمریكای لاتین به منزله به چالش كشیدن واشنگتن در مكانی است كه زمانی عمق استراتژیك آن محسوب می شد.

**روحیه ضد استعماری آمریكای لاتین عامل حضور پر رنگ ایران

-----------------------------------------------------------------------

ایران توانسته است طی سال‌های گذشته، با توسعه سفارتخانه و مراكز فرهنگی در 17 كشور آمریكای لاتین از جمله ونزوئلا، شیلی،كلمبیا، اكوادور، نیكاراگوئه، اروگوئه و غیره و نیز افزایش تعداد هیات‌های اعزامی خود به این منطقه و معرفی نفراتی برای این گروه‌ها كه تعدادشان از یك هیات دیپلماتیك عادی، بسیار بیشتر است، حضور خود درمنطقه آمریكای لاتین را ملموس تر و پررنگ‌تر از گذشته كند.

گسترش روابط سیاسی اقتصادی ایران با كشورهای حوزه آمریكای لاتین در شرایطی است كه آمریكا همواره به دنبال منزوی كردن ایران است.

در همین زمینه اندیشكده 'واشنگتن' در مقاله‌ای به قلم 'متیو لویت' معاون خزانه‌داری و دستیار حوزه امنیت سازمان اطلاعات و تجزیه و تحلیل و رییس 'موسسه برنامه سیاست استاین در حوزه عملیات ضد تروریسم و جاسوسی برای خاور نزدیك'، خطاب به سیاست‌مداران و سیاست‌گذاران آمریكا هشدار داده بود كه ' باید همزمان با تصمیم‌گیری درخصوص بهترین راه برای پاسخگویی و واكنش به اقدامات ایران، نیم نگاهی نیز به مرزهای جنوبی آمریكا و حیاط خلوت كشور خود داشته باشند.'

بنا به گفته تحلیلگران، حضور ایران در آمریكای لاتین هیچ‌گونه تهدیدی برای مردم ایالات متحده و آمریكای لاتین ندارد، اما بی شك این حضور مانعی بر سر باج دهی‌ها‌، سیاست‌های استعماری و جریانات وابسته به حلقه جهانی قاچاق مواد مخدر در آمریكا در این منطقه است. به همین دلیل وزارت خارجه آمریكا بارها دست به تهدید رهبران آمریكای لاتین به جهت افزایش روابط دوستانه با ایران می‌زند.

به گزارش رسانه های اسپانیایی زبان در حوزه آمریكای لاتین، آثار حضور ایران در آمریكای لاتین بی‌شمار بوده و دركمترین سطح، موجب آگاهی افكار عمومی جهان در مورد بی‌عدالتی‌های اعمال شده در حق مردم آمریكای لاتین توسط آمریكا و نظام استكبار شده است. از سوی دیگر حضور مقتدرانه ایران در این منطقه، سبب مقاومت مردم آمریكای لاتین بر ضد سناریوی جهانی آمریكایی- صهیونیستی ایجاد تفرقه بین آحاد بشریت شده است.

پژوهش**ف.د / 1732**1599

انتهای خبر / خبرگزاری جمهوری اسلامی (ايرنا) / کد خبر 80199456
Research@irna.ir

سیاست خارجی ایران

ایران/

ناصر نوبری/

گفتگو با ناصر نوبری

بیش از ۱۰۰ سال است که سیاست خارجی ایران از یک نقطه ضعف اساسی و حرفه‌ای رنج می‌برد آنچنانکه به سبب آن تاکنون کشور ضربات سنگینی متحمل شده است. مسئله این است که در تدوین اغلب قراردادها و توافقنامه‌های مهم و حساس بین ایران و طرف‌های قدرتمند، طرف ایرانی همیشه یک اشتباه استراتژیک را بطور مکرر مرتکب شده است.

از قراردادهای گلستان و ترکمانچای که مرتبط به دوران ضعف و شکست ماست که سراسر آن دچار اشکال اساسی است می‌گذریم، اما وقتی انقلابیون کمونیست در مسکو تازه به پیروزی رسیدند و حاکمیت‌شان بر کل روسیه هنوز ضعیف بود با ژست انقلابی ظلم‌ها و تجاوزات امپریالیستی تزارها علیه ایران را محکوم و تأکید کردند که از این به بعد، دولت انقلابی بلشویکی روسیه، مرزهای همسایه خود، ایران را به رسمیت شناخته و احترام خواهد گذاشت و متقابلاً انتظار دارند ایران نیز مرزها را محترم بشمارد، در این میان آنها تصریح کردند که نگران ضد انقلابیون روسیه هستند که از مسکو و مرکزیت رانده شده‌اند و ممکن است در مناطق مرزی ایران مستقر گردند و علیه دولت مرکزی اقدام کنند به همین دلیل کمونیست‌های حاکم بر مسکو هنگام تدوین قرارداد مودت ۱۹۲۱ بین ایران و روسیه دو ماده ۵ و ۶ را گنجاندند که براساس آنها، هرگاه شوروی از سوی مرزهای ایران تهدید شود حق دارد با ارتش خود مداخله نظامی کرده و با این تهدیدها برخورد و آنها را رفع نماید.ادامه…..

ظاهر قضیه دوستانه بود اما عمق آن دارای تهدید و خطری مهلک علیه تمامیت ارضی ایران بود، ده‌ها سال بعد که دیگر اثری از ضد انقلابیون روسی نبود اما کمونیست‌های انقلابی مسکو با استناد به این دو ماده، شمال ایران را بدتر از تزارها اشغال کردند و حاضر به خروج نبودند تا بالاخره در اثر فشارهای سنگین بین‌المللی و ترفند سیاسی امتیاز نفت شمال، از ایران خارج شدند.

اشتباه استراتژیک در تدوین این دو ماده آن بود که ایران در برابر یک واژه کلی و انتزاعی «تهدید» یک امتیاز مشخص و عینی و انضمامی یعنی «مجوز لشکرکشی و اقدام نظامی ارتش سرخ» را به طرف مقابل داده بود.

«تهدید» یک مفهوم کلی و انتزاعی است و طرف مقابل می‌تواند هر اتفاقی را به مثابه «تهدید» تلقی کند و مرتکب اقدام عین و عملی و مشخص اشغال نظامی گردد. البته مجلس ایران بعد از امضای قرارداد متوجه این خطر شد و اعتراض کرد و سفیر وقت شوروی برای خواباندن صدای مجلس طی نامه‌ای مواد ۵ و ۶ را توضیح داد و تصریح کرد که منظور از «تهدید» اقدام پارتیزانی روس‌های سفید ضد انقلابی است. البته روسها هنگام اشغال شمال ایران به بهانه این‌که این نامه در متن قرارداد نیامده آن نامه را نادیده گرفتند. اشتباه حرفه‌ای و استراتژیکی که بیش از ۱۰۰ سال است مرتکب می‌شویم این است که در قراردادها و توافقنامه‌ها در برابر یک واژه کلی و انتزاعی یکسری امتیازات عینی و مشخص و انضمامی به طرف‌های مقابل می‌دهیم. باید یا معادله بین مفهوم کلی و انتزاعی با یک مفهوم کلی و انتزاعی دیگر باشد و یا معادله باید بین یک اقدام عینی و مشخص و انضمامی از یک طرف در برابر اقدام عین مشخص و انضمامی از طرف دیگر برقرار گردد. یعنی دوطرف یک معادله باید دارای یک جنس باشد نه این‌که یک طرف کلی انتزاعی و طرف دیگر عینی و انضمامی باشد، ۱۰۰ سال است که ما این اشتباه را مکرراً مرتکب شده‌ایم. در قرارداد الجزایر بین ایران و امریکا نیز که بعد از اشغال لانه جاسوسی منعقد شد همین نوع اشتباه استراتژیک صورت گرفت، در آن قرارداد امریکا قول کلی داده که در امور ایران دخالت نکند و طی این سی سال دیده‌ایم که اتفاقاً جز دخالت و ضربه بر ایران کار دیگری نکرده است! در استراتژی هسته‌ای و خلع سلاحی نیز مکرراً همین اشتباه صورت گرفته است.

اواخر سال ۱۳۷۹ هنگام تدوین استراتژی خلع سلاحی جمهوری اسلامی ایران در وزارت خارجه شکاف حادی ایجاد شد، بخش بین‌الملل، استراتژی تحت عنوان «اعتماد سازی» را در شورای استراتژیک ارائه نمود که اساس آن همان اشتباه ۱۰۰ ساله بود. در این استراتژی تصریح شده بود که ایران برای «اعتماد سازی» باید کلیه خواسته‌های غرب در سازمان‌های خلع سلاحی و اتمی را بپذیرد و اجرا کند تا غرب به ایران «اعتماد» پیدا کرده و به ایران کمک کند، یعنی باز ارائه امتیازات و اقدامات عینی و مشخص یک طرفه از سوی ایران در برابر کلمه کلی و انتزاعی «اعتماد»! در همان جلسه برخی از اعضا با این استراتژی مخالفت کرده، اساس اشتباه آن را تشریح کردند و تأکید نمودند که بر اساس این استراتژی ایران کلیه امتیازات مشخص و عینی را به طرف مقابل یک طرفه می‌دهد و در آخر باز غرب با بهانه جویی‌هایی خواهد گفت هنوز «اعتماد» کافی حاصل نشده و این بار اقدامات علیه ایران را در حالی که دست ایران خالی شده ادامه می‌دهد. استراتژیی که مخالفین در آن شورا پیشنهاد کردند یک امتیاز و اقدام مشخص از سوی ایران در برابر یک امتیاز و اقدام مشخص از سوی غرب بود. در آن جلسه وزیرخارجه وقت از استراتژی «اعتمادسازی» حمایت و مصوب نمود و آن را به مراجع ذی ربط اعلام کرد و متعاقباً برای این‌که مخالفین نتوانند به مخالفت خود ادامه دهند آنها را از وزارتخارجه اخراج نمود. استراتژی «اعتمادسازی» در کشور (در دوره آقای روحانی و خاتمی) طی موافقتنامه‌های سعدآباد و پاریس اجرا شد و بر اساس آن ایران کلیه امتیازات و خواست‌های مورد نظر غرب را اجرا کرد، اجازه بازرسی‌های مکرر و گسترده، ارائه صدها صفحه گزارش، اجرای پروتکل الحاقی بدون تصویب مجلس، تعلیق غنی‌سازی و تعطیلی و پلمب کلیه مراکز مربوطه آن هم تحت عنوان داوطلبانه که دراین گاهنامه لیست آنها را مشاهده خواهید کرد همگی از سوی ایران اجرا شد… اما در نهایت غرب گفت هنوز «اعتماد» لازم را پیدا نکرده و بهتراست ایران برای «اعتمادسازی» کامل به جای تعلیق اساساً غنی‌سازی را تعطیل کند! ایران نیز در دوره دکتر احمدی‌نژاد به دلیل این فریبکاری بزرگ غرب متقابلاً کلیه اقدامات را متوقف کرده و غنی‌سازی و ساخت سانتریفیوژها و…. را آغاز نمود که خوشبختانه اکنون هزاران سانتریفیوژ درحال غنی‌سازی می‌باشند. البته لازم به ذکر است که بخش بین‌الملل وزارت خارجه در دوره دولت قبل از آن (دولت سازندگی) بی‌سر و صدا استراتژی «اعتماد سازی» را به اجرا گذاشته بود و معاهده ۲۵ ساله NPT را بدون مصوبه مجلس دائمی کرده بود و معاهده C.T.B.T (منع جامع آزمایشات هسته‌ای) را نیز بدون مصوبه مجلس امضا و اجرا نموده و پایگاه‌های C.T.B.T را در سراسر کشور مستقر کرده بود و با این‌که ما تنها کشور قربانی سلاح شیمیایی بودیم تمام مراکز شیمیایی را نیز منهدم نموده بودند و…. همه اینها را بدون امتیاز متقابل و مشخص غرب و صرفاً به امید «اعتماد» و دریافت یک لبخند از غرب اجرا می‌کردند. در دوره دبیری آقای لاریجانی در شورای عالی امنیت ملی مجدداً مذاکرات هسته‌ای آغاز شد و طرحی تحت عنوان «مدالیته» به توافق طرفین رسید، اساس آن این بود که اگر ایران «ابهامات» موجود را برطرف سازد آنگاه آژانس قادر خواهد بود به صلح‌آمیز بودن برنامه هسته‌ای ایران پی ببرد. در موافقتنامه مربوطه این بار تصریح شد که شش مسئله است باعث «ابهام» شده و اگر ایران همکاری‌ها و اقدامات مشخص و لازم در این شش مورد را اجرا کند «ابهام» بر طرف می‌شود. این بار کلمه و مفهوم کلی و انتزاعی «ابهام» دوباره کار دست ایران داد و درست موقعی که ایران با انجام اقدامات متعدد و ارائه انواع امکانات، همکاری‌ها و دسترسی‌های سخاوتمندانه به طرف مقابل، شش مسئله را به جای ۱۸ ماه، در ۶ ماه روشن و حل و فصل نمود و در واقع شش امتیاز دیگر به غرب داد و اسفند سال ۸۶ آماده بود که پایان پیروزمندانه مناقشه هسته‌ای را جشن بگیرد، ناگهان طرف‌های مقابل یک مسئله جدید با ارائه یک سی‌دی تحت عنوان مطالعات ادعایی مجعول را وارد معرکه کردند و دوباره به آن بهانه «ابهامشان» حتی بیشتر شد به‌طوری که به جای پایان دادن به مناقشه، قطعنامه حادتری علیه ایران در شورای امنیت تصویب کردند و تاکنون همچنان به مسئله‌تراشی دنبال مسئله‌تراشی برای تداوم کلمه کلی «ابهام» دامن زده‌اند. ایران نیز متقابلاً به دلیل این فریب‌کاری غرب از آن زمان تا کنون از انجام مذاکرات محتوایی پرهیز کرده اما اخیراً طرفین موافقت کرده‌اند که مذاکرات را بطور محتوایی مجدداً از سر بگیرند. امید است در دوره جدید مذاکرات که بزودی به سرپرستی آقای دکتر جلیلی آغاز خواهد شد از ارتکاب به این اشتباه تاریخی پرهیز گردد چرا که نباید از یک لانه ۱۰۰ سال گزیده شویم!

 

The Age of Nonpolarity

 
Go to the Foreign Affairs home page
Published by the Council on Foreign Relations
Subscribe to Foreign Affairs
The Age of Nonpolarity
What Will Follow U.S. Dominance
By Richard N. Haass

From Foreign Affairs , May/June 2008


Summary: The United States' unipolar moment is over. International relations in the twenty-first century will be defined by nonpolarity. Power will be diffuse rather than concentrated, and the decline as that of nonstate actors increases. But this is not all bad news for the United States; Washington can still manage the transition and make the world a safer place.

RICHARD N. HAASS is President of the Council on Foreign Relations.

Listen to this essay:

Download

The principal characteristic of twenty-first-century international relations is turning out to be nonpolarity: a world dominated not by one or two or even several states but rather by dozens of actors possessing and exercising various kinds of power. This represents a tectonic shift from the past.

The twentieth century started out distinctly multipolar. But after almost 50 years, two world wars, and many smaller conflicts, a bipolar system emerged. Then, with the end of the Cold War and the demise of the Soviet Union, bipolarity gave way to unipolarity -- an international system dominated by one power, in this case the United States. But today power is diffuse, and the onset of nonpolarity raises a number of important questions. How does nonpolarity differ from other forms of international order? How and why did it materialize? What are its likely consequences? And how should the United States respond?

NEWER WORLD ORDER

In contrast to multipolarity -- which involves several distinct poles or concentrations of power -- a nonpolar international system is characterized by numerous centers with meaningful power.

In a multipolar system, no power dominates, or the system will become unipolar. Nor do concentrations of power revolve around two positions, or the system will become bipolar. Multipolar systems can be cooperative, even assuming the form of a concert of powers, in which a few major powers work together on setting the rules of the game and disciplining those who violate them. They can also be more competitive, revolving around a balance of power, or conflictual, when the balance breaks down.

At first glance, the world today may appear to be multipolar. The major powers -- China, the European Union (EU), India, Japan, Russia, and the United States -- contain just over half the world's people and account for 75 percent of global GDP and 80 percent of global defense spending. Appearances, however, can be deceiving. Today's world differs in a fundamental way from one of classic multipolarity: there are many more power centers, and quite a few of these poles are not nation-states. Indeed, one of the cardinal features of the contemporary international system is that nation-states have lost their monopoly on power and in some domains their preeminence as well. States are being challenged from above, by regional and global organizations; from below, by militias; and from the side, by a variety of nongovernmental organizations (NGOs) and corporations. Power is now found in many hands and in many places.

In addition to the six major world powers, there are numerous regional powers: Brazil and, arguably, Argentina, Chile, Mexico, and Venezuela in Latin America; Nigeria and South Africa in Africa; Egypt, Iran, Israel, and Saudi Arabia in the Middle East; Pakistan in South Asia; Australia, Indonesia, and South Korea in East Asia and Oceania. A good many organizations would be on the list of power centers, including those that are global (the International Monetary Fund, the United Nations, the World Bank), those that are regional (the African Union, the Arab League, the Association of Southeast Asian Nations, the EU, the Organization of American States, the South Asian Association for Regional Cooperation), and those that are functional (the International Energy Agency, OPEC, the Shanghai Cooperation Organization, the World Health Organization). So, too, would states within nation-states, such as California and India's Uttar Pradesh, and cities, such as New York, S㯠Paulo, and Shanghai. Then there are the large global companies, including those that dominate the worlds of energy, finance, and manufacturing. Other entities deserving inclusion would be global media outlets (al Jazeera, the BBC, CNN), militias (Hamas, Hezbollah, the Mahdi Army, the Taliban), political parties, religious institutions and movements, terrorist organizations (al Qaeda), drug cartels, and NGOs of a more benign sort (the Bill and Melinda Gates Foundation, Doctors Without Borders, Greenpeace). Today's world is increasingly one of distributed, rather than concentrated, power.

In this world, the United States is and will long remain the largest single aggregation of power. It spends more than $500 billion annually on its military -- and more than $700 billion if the operations in Afghanistan and Iraq are included -- and boasts land, air, and naval forces that are the world's most capable. Its economy, with a GDP of some $14 trillion, is the world's largest. The United States is also a major source of culture (through films and television), information, and innovation. But the reality of American strength should not mask the relative decline of the United States' position in the world -- and with this relative decline in power an absolute decline in influence and independence. The U.S. share of global imports is already down to 15 percent. Although U.S. GDP accounts for over 25 percent of the world's total, this percentage is sure to decline over time given the actual and projected differential between the United States' growth rate and those of the Asian giants and many other countries, a large number of which are growing at more than two or three times the rate of the United States.

GDP growth is hardly the only indication of a move away from U.S. economic dominance. The rise of sovereign wealth funds -- in countries such as China, Kuwait, Russia, Saudi Arabia, and the United Arab Emirates -- is another. These government-controlled pools of wealth, mostly the result of oil and gas exports, now total some $3 trillion. They are growing at a projected rate of $1 trillion a year and are an increasingly important source of liquidity for U.S. firms. High energy prices, fueled mostly by the surge in Chinese and Indian demand, are here to stay for some time, meaning that the size and significance of these funds will continue to grow. Alternative stock exchanges are springing up and drawing away companies from the U.S. exchanges and even launching initial public offerings (IPOs). London, in particular, is competing with New York as the world's financial center and has already surpassed it in terms of the number of IPOs it hosts. The dollar has weakened against the euro and the British pound, and it is likely to decline in value relative to Asian currencies as well. A majority of the world's foreign exchange holdings are now in currencies other than the dollar, and a move to denominate oil in euros or a basket of currencies is possible, a step that would only leave the U.S. economy more vulnerable to inflation as well as currency crises.

U.S. primacy is also being challenged in other realms, such as military effectiveness and diplomacy. Measures of military spending are not the same as measures of military capacity. September 11 showed how a small investment by terrorists could cause extraordinary levels of human and physical damage. Many of the most costly pieces of modern weaponry are not particularly useful in modern conflicts in which traditional battlefields are replaced by urban combat zones. In such environments, large numbers of lightly armed soldiers can prove to be more than a match for smaller numbers of highly trained and better-armed U.S. troops.

Power and influence are less and less linked in an era of nonpolarity. U.S. calls for others to reform will tend to fall on deaf ears, U.S. assistance programs will buy less, and U.S.-led sanctions will accomplish less. After all, China proved to be the country best able to influence North Korea's nuclear program. Washington's ability to pressure Tehran has been strengthened by the participation of several western European countries -- and weakened by the reluctance of China and Russia to sanction Iran. Both Beijing and Moscow have diluted international efforts to pressure the government in Sudan to end its war in Darfur. Pakistan, meanwhile, has repeatedly demonstrated an ability to resist U.S. entreaties, as have Iran, North Korea, Venezuela, and Zimbabwe.

The trend also extends to the worlds of culture and information. Bollywood produces more films every year than Hollywood. Alternatives to U.S.-produced and disseminated television are multiplying. Web sites and blogs from other countries provide further competition for U.S.-produced news and commentary. The proliferation of information is as much a cause of nonpolarity as is the proliferation of weaponry.

FAREWELL TO UNIPOLARITY

Charles Krauthammer was more correct than he realized when he wrote in these pages nearly two decades ago about what he termed "the unipolar moment." At the time, U.S. dominance was real. But it lasted for only 15 or 20 years. In historical terms, it was a moment. Traditional realist theory would have predicted the end of unipolarity and the dawn of a multipolar world. According to this line of reasoning, great powers, when they act as great powers are wont to do, stimulate competition from others that fear or resent them. Krauthammer, subscribing to just this theory, wrote, "No doubt, multipolarity will come in time. In perhaps another generation or so there will be great powers coequal with the United States, and the world will, in structure, resemble the pre-World War I era."

But this has not happened. Although anti-Americanism is widespread, no great-power rival or set of rivals has emerged to challenge the United States. In part, this is because the disparity between the power of the United States and that of any potential rivals is too great. Over time, countries such as China may come to possess GDPs comparable to that of the United States. But in the case of China, much of that wealth will necessarily be absorbed by providing for the country's enormous population (much of which remains poor) and will not be available to fund military development or external undertakings. Maintaining political stability during a period of such dynamic but uneven growth will be no easy feat. India faces many of the same demographic challenges and is further hampered by too much bureaucracy and too little infrastructure. The EU's GDP is now greater than that of the United States, but the EU does not act in the unified fashion of a nation-state, nor is it able or inclined to act in the assertive fashion of historic great powers. Japan, for its part, has a shrinking and aging population and lacks the political culture to play the role of a great power. Russia may be more inclined, but it still has a largely cash-crop economy and is saddled by a declining population and internal challenges to its cohesion.

The fact that classic great-power rivalry has not come to pass and is unlikely to arise anytime soon is also partly a result of the United States' behavior, which has not stimulated such a response. This is not to say that the United States under the leadership of George W. Bush has not alienated other nations; it surely has. But it has not, for the most part, acted in a manner that has led other states to conclude that the United States constitutes a threat to their vital national interests. Doubts about the wisdom and legitimacy of U.S. foreign policy are pervasive, but this has tended to lead more to denunciations (and an absence of cooperation) than outright resistance.

A further constraint on the emergence of great-power rivals is that many of the other major powers are dependent on the international system for their economic welfare and political stability. They do not, accordingly, want to disrupt an order that serves their national interests. Those interests are closely tied to cross-border flows of goods, services, people, energy, investment, and technology -- flows in which the United States plays a critical role. Integration into the modern world dampens great-power competition and conflict.

But even if great-power rivals have not emerged, unipolarity has ended. Three explanations for its demise stand out. The first is historical. States develop; they get better at generating and piecing together the human, financial, and technological resources that lead to productivity and prosperity. The same holds for corporations and other organizations. The rise of these new powers cannot be stopped. The result is an ever larger number of actors able to exert influence regionally or globally.

A second cause is U.S. policy. To paraphrase Walt Kelly's Pogo, the post-World War II comic hero, we have met the explanation and it is us. By both what it has done and what it has failed to do, the United States has accelerated the emergence of alternative power centers in the world and has weakened its own position relative to them. U.S. energy policy (or the lack thereof) is a driving force behind the end of unipolarity. Since the first oil shocks of the 1970s, U.S. consumption of oil has grown by approximately 20 percent, and, more important, U.S. imports of petroleum products have more than doubled in volume and nearly doubled as a percentage of consumption. This growth in demand for foreign oil has helped drive up the world price of oil from just over $20 a barrel to over $100 a barrel in less than a decade. The result is an enormous transfer of wealth and leverage to those states with energy reserves. In short, U.S. energy policy has helped bring about the emergence of oil and gas producers as major power centers.

U.S. economic policy has played a role as well. President Lyndon Johnson was widely criticized for simultaneously fighting a war in Vietnam and increasing domestic spending. President Bush has fought costly wars in Afghanistan and Iraq, allowed discretionary spending to increase by an annual rate of eight percent, and cut taxes. As a result, the United States' fiscal position declined from a surplus of over $100 billion in 2001 to an estimated deficit of approximately $250 billion in 2007. Perhaps more relevant is the ballooning current account deficit, which is now more than six percent of GDP. This places downward pressure on the dollar, stimulates inflation, and contributes to the accumulation of wealth and power elsewhere in the world. Poor regulation of the U.S. mortgage market and and the credit crisis it has spawned have exacerbated these problems.

The war in Iraq has also contributed to the dilution of the United States' position in the world. The war in Iraq has proved to be an expensive war of choice -- militarily, economically, and diplomatically as well as in human terms. Years ago, the historian Paul Kennedy outlined his thesis about "imperial overstretch," which posited that the United States would eventually decline by overreaching, just as other great powers had in the past. Kennedy's theory turned out to apply most immediately to the Soviet Union, but the United States -- for all its corrective mechanisms and dynamism -- has not proved to be immune. It is not simply that the U.S. military will take a generation to recover from Iraq; it is also that the United States lacks sufficient military assets to continue doing what it is doing in Iraq, much less assume new burdens of any scale elsewhere.

Finally, today's nonpolar world is not simply a result of the rise of other states and organizations or of the failures and follies of U.S. policy. It is also an inevitable consequence of globalization. Globalization has increased the volume, velocity, and importance of cross-border flows of just about everything, from drugs, e-mails, greenhouse gases, manufactured goods, and people to television and radio signals, viruses (virtual and real), and weapons.

Globalization reinforces nonpolarity in two fundamental ways. First, many cross-border flows take place outside the control of governments and without their knowledge. As a result, globalization dilutes the influence of the major powers. Second, these same flows often strengthen the capacities of nonstate actors, such as energy exporters (who are experiencing a dramatic increase in wealth owing to transfers from importers), terrorists (who use the Internet to recruit and train, the international banking system to move resources, and the global transport system to move people), rogue states (who can exploit black and gray markets), and Fortune 500 firms (who quickly move personnel and investments). It is increasingly apparent that being the strongest state no longer means having a near monopoly on power. It is easier than ever before for individuals and groups to accumulate and project substantial power.

NONPOLAR DISORDER

The increasingly nonpolar world will have mostly negative consequences for the United States -- and for much of the rest of the world as well. It will make it more difficult for Washington to lead on those occasions when it seeks to promote collective responses to regional and global challenges. One reason has to do with simple arithmetic. With so many more actors possessing meaningful power and trying to assert influence, it will be more difficult to build collective responses and make institutions work. Herding dozens is harder than herding a few. The inability to reach agreement in the Doha Round of global trade talks is a telling example.

Nonpolarity will also increase the number of threats and vulnerabilities facing a country such as the United States. These threats can take the form of rogue states, terrorist groups, energy producers that choose to reduce their output, or central banks whose action or inaction can create conditions that affect the role and strength of the U.S. dollar. The Federal Reserve might want to think twice before continuing to lower interest rates, lest it precipitate a further move away from the dollar. There can be worse things than a recession.

Iran is a case in point. Its effort to become a nuclear power is a result of nonpolarity. Thanks more than anything to the surge in oil prices, it has become another meaningful concentration of power, one able to exert influence in Iraq, Lebanon, Syria, the Palestinian territories, and beyond, as well as within OPEC. It has many sources of technology and finance and numerous markets for its energy exports. And due to nonpolarity, the United States cannot manage Iran alone. Rather, Washington is dependent on others to support political and economic sanctions or block Tehran's access to nuclear technology and materials. Nonpolarity begets nonpolarity.

Still, even if nonpolarity was inevitable, its character is not. To paraphrase the international relations theorist Hedley Bull, global politics at any point is a mixture of anarchy and society. The question is the balance and the trend. A great deal can and should be done to shape a nonpolar world. Order will not just emerge. To the contrary, left to its own devices, a nonpolar world will become messier over time. Entropy dictates that systems consisting of a large number of actors tend toward greater randomness and disorder in the absence of external intervention.

The United States can and should take steps to reduce the chances that a nonpolar world will become a cauldron of instability. This is not a call for unilateralism; it is a call for the United States to get its own house in order. Unipolarity is a thing of the past, but the United States still retains more capacity than any other actor to improve the quality of the international system. The question is whether it will continue to possess such capacity.

Energy is the most important issue. Current levels of U.S. consumption and imports (in addition to their adverse impact on the global climate) fuel nonpolarity by funneling vast financial resources to oil and gas producers. Reducing consumption would lessen the pressure on world prices, decrease U.S. vulnerability to market manipulation by oil suppliers, and slow the pace of climate change. The good news is that this can be done without hurting the U.S. economy.

Strengthening homeland security is also crucial. Terrorism, like disease, cannot be eradicated. There will always be people who cannot be integrated into societies and who pursue goals that cannot be realized through traditional politics. And sometimes, despite the best efforts of those entrusted with homeland security, terrorists will succeed. What is needed, then, are steps to make society more resilient, something that requires adequate funding and training of emergency responders and more flexible and durable infrastructure. The goal should be to reduce the impact of even successful attacks.

Resisting the further spread of nuclear weapons and unguarded nuclear materials, given their destructive potential, may be as important as any other set of undertakings. By establishing internationally managed enriched-uranium or spent-fuel banks that give countries access to sensitive nuclear materials, the international community could help countries use nuclear power to produce electricity rather than bombs. Security assurances and defensive systems can be provided to states that might otherwise feel compelled to develop nuclear programs of their own to counter those of their neighbors. Robust sanctions -- on occasion backed by armed force -- can also be introduced to influence the behavior of would-be nuclear states.

Even so, the question of using military force to destroy nuclear or biological weapons capabilities remains. Preemptive strikes -- attacks that aim to stop an imminent threat -- are widely accepted as a form of self-defense. Preventive strikes -- attacks on capabilities when there is no indication of imminent use -- are something else altogether. They should not be ruled out as a matter of principle, but nor should they be depended on. Beyond questions of feasibility, preventive strikes run the risk of making a nonpolar world less stable, both because they might actually encourage proliferation (governments could see developing or acquiring nuclear weapons as a deterrent) and because they would weaken the long-standing norm against the use of force for purposes other than self-defense.

Combating terrorism is also essential if the nonpolar era is not to turn into a modern Dark Ages. There are many ways to weaken existing terrorist organizations by using intelligence and law enforcement resources and military capabilities. But this is a loser's game unless something can be done to reduce recruitment. Parents, religious figures, and political leaders must delegitimize terrorism by shaming those who choose to embrace it. And more important, governments must find ways of integrating alienated young men and women into their societies, something that cannot occur in the absence of political and economic opportunity.

Trade can be a powerful tool of integration. It gives states a stake in avoiding conflict because instability interrupts beneficial commercial arrangements that provide greater wealth and strengthen the foundations of domestic political order. Trade also facilitates development, thereby decreasing the chance of state failure and alienation among citizens. The scope of the World Trade Organization must be extended through the negotiation of future global arrangements that further reduce subsidies and both tariff and nontariff barriers. Building domestic political support for such negotiations in developed countries will likely require the expansion of various safety nets, including portable health care and retirement accounts, education and training assistance, and wage insurance. These social policy reforms are costly and in some cases unwarranted (the cause of job loss is far more likely to be technological innovation than foreign competition), but they are worth providing nonetheless given the overall economic and political value of expanding the global trade regime.

A similar level of effort might be needed to ensure the continued flow of investment. The goal should be to create a World Investment Organization that would encourage capital flows across borders so as to minimize the chances that "investment protectionism" gets in the way of activities that, like trade, are economically beneficial and build political bulwarks against instability. A WIO could encourage transparency on the part of investors, determine when national security is a legitimate reason for prohibiting or limiting foreign investment, and establish a mechanism for resolving disputes.

Finally, the United States needs to enhance its capacity to prevent state failure and deal with its consequences. This will require building and maintaining a larger military, one with greater capacity to deal with the sort of threats faced in Afghanistan and Iraq. In addition, it will mean establishing a civilian counterpart to the military reserves that would provide a pool of human talent to assist with basic nation-building tasks. Continuing economic and military assistance will be vital in helping weak states meet their responsibilities to their citizens and their neighbors.

THE NOT-SO-LONELY SUPERPOWER

Multilateralism will be essential in dealing with a nonpolar world. To succeed, though, it must be recast to include actors other than the great powers. The UN Security Council and the G-8 (the group of highly industrialized states) need to be reconstituted to reflect the world of today and not the post-World War II era. A recent meeting at the United Nations on how best to coordinate global responses to public health challenges provided a model. Representatives of governments, UN agencies, NGOs, pharmaceutical companies, foundations, think tanks, and universities were all in attendance. A similar range of participants attended the December 2007 Bali meeting on climate change. Multilateralism may have to be less formal and less comprehensive, at least in its initial phases. Networks will be needed alongside organizations. Getting everyone to agree on everything will be increasingly difficult; instead, the United States should consider signing accords with fewer parties and narrower goals. Trade is something of a model here, in that bilateral and regional accords are filling the vacuum created by a failure to conclude a global trade round. The same approach could work for climate change, where agreement on aspects of the problem (say, deforestation) or arrangements involving only some countries (the major carbon emitters, for example) may prove feasible, whereas an accord that involves every country and tries to resolve every issue may not. Multilateralism ࠬa carte is likely to be the order of the day.

Nonpolarity complicates diplomacy. A nonpolar world not only involves more actors but also lacks the more predictable fixed structures and relationships that tend to define worlds of unipolarity, bipolarity, or multipolarity. Alliances, in particular, will lose much of their importance, if only because alliances require predictable threats, outlooks, and obligations, all of which are likely to be in short supply in a nonpolar world. Relationships will instead become more selective and situational. It will become harder to classify other countries as either allies or adversaries; they will cooperate on some issues and resist on others. There will be a premium on consultation and coalition building and on a diplomacy that encourages cooperation when possible and shields such cooperation from the fallout of inevitable disagreements. The United States will no longer have the luxury of a "You're either with us or against us" foreign policy.

Nonpolarity will be difficult and dangerous. But encouraging a greater degree of global integration will help promote stability. Establishing a core group of governments and others committed to cooperative multilateralism would be a great step forward. Call it "concerted nonpolarity." It would not eliminate nonpolarity, but it would help manage it and increase the odds that the international system will not deteriorate or disintegrate.

 

Copyright 2002--2008 by the Council on Foreign Relations. All rights reserved.

تلاش رژيم ايران برای برتری منطقه‌ای،

 

يوشکا فيشريک جنگ است که خطرش همواره مشخص‌تر می‌شود و با جنگ‌های جايگزين مانند جنگ عراق و لبنان آغاز گشته است: جنگ ايران. برتری قدرت منطقه‌ای ايران نه تنها توازن قوا را در خاور ميانه، بلکه با توجه به اهميت سياسی تأمين انرژی و نقش جغرافيای سياسی اين منطقه، توازن قوای جهان را تهديد می‌کند

 

يوشکا فيشر ستون اين هفته خود را در دی تسايت آنلاين (۱۲ مه ۲۰۰۸) به درگيری‌های اخير لبنان و نقش و تلاش‌ رژيم ايران برای تبديل شدن به قدرت منطقه‌ای اختصاص داده است. فيشر معتقد است حماس در نوار غزه و حزب‌الله در لبنان به نمايندگی از رژيم ايران با اسراييل و آمريکا می‌‌جنگند و از آنجا که اين جنگ‌های جايگزين به يک تصميم‌گيری قطعی نخواهد انجاميد، بايد منتظر جنگ اصلی و درگيری بزرگ برای حل مشکلی بود که نه تنها توازن منطقه بلکه توازن جهان را بر هم خواهد زد. وی هنوز راه حل ديپلماتيک را منتفی نمی‌داند. مقاله او را که طبيعتا در پی يافتن جای پای مؤثر و سودمند برای اتحاديه اروپاست می‌خوانيد:

مناسبات قدرت در لبنان به سود حزب‌الله و به اين ترتيب به سود متفقين آنها در دمشق و تهران به هم می‌ريزد و از همين رو توازن قوای منطقه‌ در خطر قرار گرفته است.
عکس‌های مربوط به چند روز گذشته در بيروت يادآور جنگ داخلی لبنان در فاصله سالهای
۱۹۷۵ تا ۱۹۹۰ است. افراد مسلح گروه شيعی «حزب‌الله» با يک اشاره دست، منطقه سنی‌نشين بيروت را اشغال کرده و دولت فوأد سينيوره را در عمل به زندانی خود تبديل می‌کنند.
حسن نصرالله رهبر حزب‌الله به اين ترتيب در ساعات اندکی روشن کرد چه کسی واقعا قدرت را در لبنان در دست دارد و حرف آخر را می‌زند: نه دولت، نه مجلس، نه ارتش، و نه هم چنين جامعه کشورهای عربی و يا حتی سازمان ملل، بلکه فقط حزب‌الله و به اين ترتيب سوريه و ايران.
دليل درگيری خونين اخير در لبنان، تلاش دولت لبنان برای کنترل شبکه ارتباطی حزب‌الله بوده است. اين تصميم آگاهانه با اين نيت بود که تدابير ممکن اتخاذ شوند. نصرالله اما می‌ديد که با اين تلاش دولت، حزب‌الله از نظر نظامی به شدت تضعيف خواهد شد و از همين رو در برابر آن واکنش نشان داد.
«توافق» رياست ارتش لبنان، ظاهرا بازگشت به موقعيت پيشين است چرا که حزب‌الله در زورآزمايی نظامی با دولت و هم چنين اکثريت دروزی‌های سنی در پارلمان آشکارا پيروز شده است. اين توافق شايد تنها برای مدت کوتاهی دولت سينيوره را نجات داده و از آغاز يک جنگ داخلی ديگر پيشگيری کرده باشد ليکن بهای آن همانا قرار دادن بيشتر قدرت در دستان حزب‌الله است.
سازمان ملل نيز که قطعنامه
۱۵۵۹ شورای امنيت را در زمينه خلع سلاح تمامی گروه‌های شبه نظامی لبنان به تصويب رسانده است و سربازان کلاه آبی‌اش با هماهنگی گسترده در جنوب اين کشور حضور دارند، ديگر حرفی برای گفتن ندارد. رويدادهای اخير در عين حال نشانگر شکست دو قدرت بزرگ غربی يعنی آمريکا و فرانسه هستند که به شدت برای تصويب قطعنامه فوق تلاش کردند. و مبالغه‌آميز نيست اگر بگوييم در نتايج حاصل از بحران لبنان می‌توان ناکامی‌های شديد ديگری را در زمينه شکست سياست غرب در منطقه ديد.
دمشق و تهران اما برعکس، و بيش از همه تهران، به اين ترتيب به شدت احساس قدرت می‌کنند. در خاور ميانه و نزديک به زحمت می‌توان موضوعی را يافت که بدون يا عليه ايران بتوان درباره‌اش تصميم گرفت: نه در عراق، نه در افغانستان، نه در لبنان، نه در فلسطين و بيش از پيش کمتر در خليج فارس. ايران برای تبديل شدن به قدرت برتر در منطقه تلاش می‌کند و اين خبر خوبی نيست چرا که روند رويدادها بيش از پيش نشان از يک درگيری بزرگ دارد.
درباره خطرناک بودن وضعيت نبايد دچار خيالپروری شد. يک جنگ است که خطرش همواره مشخص‌تر می‌شود و با جنگ‌های جايگزين مانند جنگ عراق و لبنان آغاز گشته است: جنگ ايران. برتری قدرت منطقه‌ای ايران نه تنها توازن قوا را در خاور ميانه، بلکه با توجه به اهميت سياسی تأمين انرژی و نقش جغراسياسی اين منطقه، توازن قوای جهان را نيز تهديد می‌کند.
اگر نتوان قطارهای بی‌ترمزی را که با سرعت تمام به سوی يکديگر در حال حرکتند به صورت ديپلماتيک مهار کرد، آنگاه دير يا زود اين جنگ‌های جايگزين از آنجا که نمی‌توانند به يک تصميم‌گيری قطعی بيانجامند، سرانجام به مقابله مستقيم ايران و سوريه با کشورهای عربی طرفدار غرب، با اسراييل و با آمريکا منجر خواهند شد. پيامدهای چنين درگيری عظيمی را هيچ کس نخواهد توانست کنترل کند و سراسر منطقه را در بر خواهد گرفت.
از مدتها پيش روشن شده است که لبنان می‌تواند به محرک يک بحران عظيم منطقه‌ای تبديل شود چرا که در آنجا از زمان عقب‌نشينی اجباری سوريه و جنگ بين اسراييل و حزب‌الله، در عمل، نخستين جنگ ايران- اسراييل به نمايندگی حزب‌الله روی داد. دومين جنگ ايران و اسراييل به نمايندگی حماس در نوار غزه در جريان است و اين همه اوضاع را به شدت بی ثبات کرده است. اگر مناسبات قدرت در لبنان به سود يک طرف بيانجامد، آنگاه توازن قوا در منطقه در خطر قرار خواهد گرفت و هم اکنون چنين حالتی پيش آمده است.
يک سياست تنش‌زدايی مؤثر و تلاش برای برقراری تعادل در منافع منطقه‌ای، با توجه به موقعيت خطرناکی که وجود دارد، بايد بلافاصله در دستور کار قرار گيرد. ولی شرايط برای چنين تلاشی بد است. ديپلماسی بلوکه شده است چرا که هيچ کاری را در خاور ميانه بدون آمريکا نمی توان انجام داد. ليکن برعکس آن نيز متأسفانه درست است که با دولت کنونی آمريکا نمی‌توان ابتکار خردمندانه‌ای به کار بست.
در عمل خاورميانه تا چند ماه ديگر که رييس جمهوری جديد به کاخ سفيد نقل مکان کند، در خلأ سياسی بسر خواهد برد. ليکن همين نبود قدرت رهبری سياسی در آمريکا خود امکان مقابله مسلحانه در اين دوران گذار را تشديد می‌کند.
در مورد اروپا چه می‌توان گفت؟ اينک زمان است که اروپا به عنوان يک عامل استراتژيک در خاورميانه حضور داشته باشد چرا که آنجا مسئله اصلی بر سر امنيت است. اگر اروپا تصميم بگيرد، آنگاه می‌بايست با امکانات کنونی خود، دست کم بخشی از خلأ سياسی را پر کند و به اين ترتيب از سرعت روند درگيری‌ها در خاور ميانه بکاهد.
آخ، اروپا! می‌بايست، می‌توانست، خواهد توانست- راست اين است که اروپا از نظر قدرت سياسی متأسفانه همچنان در خانه «اگر» نشسته است و افعال شرطی به کار می‌برد حال آنکه سياست هر روز در افعال خبری روی می‌دهد.
ولی شايد هنوز اميدی وجود دارد. فرانسه از اول ژوييه رياست شورای اتحاديه اروپا را بر عهده خواهد گرفت و در آلمان با پشتکار تئوريک درباره يک شورای امنيت ملی و يک شورای امنيت استراتژيک ملی بحث می‌شود. از اين همه می‌توان به يک ابتکار عملی و مشترک در چهارچوب اتحاديه اروپا رسيد تا بتوان خطر مقابله را در خاورميانه کاهش داد و بر دولت آينده آمريکا تأثير مثبت نهاد.

 

سند چشم انداز و روابط خارجی ایران

نویسنده : عباس ملکی
 
 
یکی از مشخصات جامعهء ایرانی در افق چشم انداز عبارت است از دست یافتن به جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقهء آسیای جنوب غربی (شامل آسیای میانه، قفقاز، خاورمیانه و کشورهای همسایه).
 
همچنین سند چشم انداز بیان می دارد که سیاست های توسعه و اهداف و الزامات چشم انداز باید به نوعی برنامه ریزی گردد که ایران در طول این دوره بتواند دارای تعامل سازنده و موثر با جهان بر اساس اصول عزت، حکمت و مصلحت باشد. در این مجال کوتاه چند سئوال در ارتباط با سند چشم انداز و روابط جمهوری اسلامی ایران با کشورهای آسیایی مطرح و تلاش می گردد پاسخ آنها یافت شود.
 
مبانی نظری روابط خارجی ایران
1-     سیاست خارجی چیست؟
 
سياست خارجى، اصولا در مورد فعاليت هاى يک کشور در محيط و شرايط خارجى است. در همين ارتباط، سياست خارجى مى تواند يک استراتژى و يا برنامه اى از فعاليت ها تعريف گردد که توسط تصميم گيران يک کشور در برابر کشورهاى ديگر و يا نهاد هاى بين المللى انجام شده تا به اهدافى که بنام منافع ملى آن کشور خوانده مى شود، برسند.
 
تصميم گيرى در سياست خارجى عموما بنام کشور خوانده مى شود. بعنوان مثال، گفته ميشود که کشور الف اقدام به اعتراض به کشور ب نمود. در حاليکه همه مى دانيم که کشور يک واژه انتزاعى است و نمى تواند تصميم گير باشد. در حقيقت سياست خارجى، پروسه ايست از تصميم گيرى که افراد تصميم گير به نيابت از کشور و يا مردم تصميم مى گيرند.
 
بسيارى از ناظران، الگوى دولت عامل تصميم گيرنده را بطور مسلم بازيگرانى مى دانند که سيستم بين المللى را تشکيل مى دهند. اين بدان معنى است که عمل در سيستم بين المللى عادتا به دولتها نسبت داده مى شود. ولى اين دولت ها مجموعه اى از کارکنان دولتى هستند که بجاى جوامع ملى خود و بنا به وظيفه اى که برايشان اين جوامع معين کرده اند عمل مى کنند.
 
 بقول جيمز روزنا "اين که مى گوئيم آلمان اين را مى خواهد، يا فرانسه از آن احتراز مى کند، اين خطر وجود دارد که نسبت دادن مشخصات يک انسان به غير انسان يا واحدهاى تجريدى را بيش از حد لازم ساده کرده باشيم". با اين همه، او از اين روش بعنوان يک اختصار لازم دفاع مى کند.
 
مورگنتا، پيشکسوت نظريه پردازان بعد از جنگ جهانى دوم در روابط بين الملل و سياست خارجى در کتاب خود روش منطقى و يا عقلايى در تصميم گيرى سياست خارجى را تائيد کرده و مى نويسد: "ما (تحليلگر) خود را به جاى سياستمدارى قرار مى دهيم که بعضى از مسائل سياست خارجى ملتى را بايد تحت شرايطى حل نمايد.
 
 و از خود مى پرسيم، در چنين شرايطى چه راه هاى منطقى ديگرى وجود دارد که يک سياستمدار مى تواند (با فرض اينکه هميشه رفتار منطقى داشته باشد) براى حل اين مسئله انتخاب کند و کداميک ازاين راه هاى منطقى را اين سياستمدار احتمالا انتخاب خواهد کرد."
 
2- ساختار سياسى ايران چگونه است؟
ايران يکى از مهمترين کشورهاى جهان بلحاظ استراتژيکى و ژئوپليتيکى است. از نقاط قوت اين کشور مى توان به همسايگى با 15 کشور در مرزهاى خاکى و آبى خود اشاره داشت. اين کشور دومين دارنده ذخائر نفت خام در جهان پس از عربستان سعودى، و دومين دارنده ذخائر گاز جهان پس از فدراسيون روسيه است. ايران در سال 2006 از فروش نفت 55 میلیارد دلار درآمد نفت داشته است. اين کشور در حدود چهل هزار مگاوات، ظرفيت توليد الکتريسته نصب شده داشته و داراى سدهاى عظيمى بر ورى رودخانه هاى کشور مى باشد.
 
طبيعت عمومى ساختار قدرت در نظام جمهورى اسلامى ايران روشن و مانند ساير اکثر کشورهاست. اما داراى ظرافت ها و پيچيدگيهايى است که بيشتر بايد بدان ها توجه نمود.
 
 از يک سو، فلسفه حکومت در ايران با ديگر کشورها مشترک است. قدرت حکومتى در ايران به سه بخش تقسيم شده و قواى مقننه، مجريه و قضائيه وجود دارند. از سوى ديگر، پروسه سياسى در ايران داراى ساختار و سلسله مراتب خاص خود است.
 
در نظام دمکراسى پارلمانى در ايران، 290 نماينده مجلس براى چهار سال بوسيله مردم برگزيده مى شوند. رئيس جمهور توسط مردم براى چهار سال انتخاب مى شود که حداکثر دوبار يک شخص بصورت متوالى مى تواند رئيس جمهور شود.
 
رئيس جمهور بعنوان رئيس اجرائى حکومت، مسئوليت مديريت بر همه امور جارى کشور را داراست. رئيس جمهور 22 وزير را به پارلمان پيشنهاد مى نمايد. وزراء بصورت مستقيم در برابر مجلس پاسخگو هستند.
 
اما آنچه که در نظام ايران متفاوت است، ماهيت مذهبى آن است. 86 نفر از علماى اسلامى توسط مردم بعنوان اعضاى مجلس خبرگان به مدت 8 سال انتخاب مى شوند.
 
سپس اين نهاد، رهبر عالى انقلاب اسلامى را انتخاب کرده و در طول دوره نسبت به عملکرد او نظارت مينمايند. رهبر انقلاب رئيس قوه قضائيه را منصوب مى نمايد که کليه دادگاه هاى عمومى، انقلاب و نظامى را زير نظر دارد. رهبرى علاوه بر اين فرماندهى نيروهاى مسلح را نيز به عهده دارد.
 
شوراى نگهبان، نهادى است که مسئوليت انطباق مصوبات مجلس را با قوانين اسلامى داراست. اين نهاد همچنين تفسير قانون اساسى را به عهده داشته و نظارت بر حسن انجام انتخابات رياست جمهورى، پارلمان و مجلس خبرگان به عهده اوست.
 
مجمع تشخيص مصلحت نظام در پس از تغييراتى که در قانون اساسى در سال 1367 بوجود آمد، تاسيس شد. همه 38 عضو اين شورا، از تفکرات سياسى مختلف، احزاب و جمعيت هاى متفاوت توسط رهبرى منصوب مى گردند. مسئوليت هاى مجمع تشخيص مصلحت عبارت است از پيدا کردن راه هايى براى رفع بن بست مابين پارلمان و شوراى نگهبان در صورت لزوم، مشاوره دادن به رهبرى و پيشنهاد نمودن خطوط کلى سياست هاى نظام جمهورى اسلامي. سند چشم انداز نیز در همین نهاد بحث و بررسی گردید.
 
شوراى عالى امنيت ملى نيز در پس از بازنگرى در قانون اساسى بوجود آمد. رئيس جمهور، رياست شوراى عالى را به عهده داشته و اين شورا تلفيقى از نهادهاى استراتژيک جمهورى اسلامى ايران است.
 
دو نماينده از طرف مقام معظم رهبرى، روساى سه قوه (رئيس جمهور، سخنگوى مجلس و رئيس قوه قضائيه)، وزراى امور خارجه، کشور، اطلاعات و دفاع، فرماندهان نيروهاى مسلح مانند ارتش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى اعضاى اين شورا هستند. شوراى عالى، سياست خارجى، سياست دفاعى و سياست هاى امنيتى نظام را تدوين مى نمايد. مصوبات شورا پس از تائيد رهبرى قابل اجراست.
 
3- کارکرد سیاست خارجی ایران چگونه است؟
سياست خارجى جمهورى اسلامى ایران، صحنه برخورد و تعامل واقع گرايى و آرمانگرايى است. از يکسو، انقلاب اسلامى، يک انقلاب ايدئولوژيک بوده و الزامات و اهداف مکتبى خود را بدنبال دارد و از سوى ديگر ايران کشورى است همچون ديگر ملت-کشورها با محدوديت ها و فرصت هاى خاص خود. آيا اين دو با يکديگر در تنازع دائمى هستند؟ و يا مى توان آنها را در کنار هم داشت؟
 
مقصد يک سياست خارجى متکى بر ايدئولوژى، تاثيرگذارى بر محيط و در نهايت، تغيير آن مطابق آمال خويش است. سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران، عليرغم جوانى و کم تجربگى، بواسطه اصول انقلاب، اهداف عظيم و والايى را در عرصه اى به وسعت سراسر جهان پيش روى خود دارد. در مقابل، سياست واقع گرا، جولانگاه عينيات و محاسبات مادى است. ملاحظات و مقدورات برآن حاکم است. شکست و پيروزى، دو واژه پررنگ و تلالوئى است که از يکى پرهيز و به سوى ديگرى گام برداشته مى شود.
 
فضيلت، واژه غيرقابل فهمى است که در اهداف سياست واقع گرا راه نمى يابد. يک نظام متکى بر ايدئولوژى، چاره اى جز تلفيق واقع گرايى و آرمانخواهى ندارد تا علاوه بر حفظ و پيشرفت خود، در مسير تحقق خواستهاى نهايى آرمانهايش نيز کوشش کند و چنانکه گفته شد، لاجرم اين کوشش در محدوده توان و مقدورات نظام براى تضمين ادامه حيات آينده آن صورت ميگيرد.
 
در عين حال برخى از انديشمندان بر اين عقيده اند که سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران به تدريج عقلايى تر و پخته تر مى شود.
 
قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران بروشنى ارجحيت هاى سياست خارجى ايران را روشن ساخته است. چهار گروه از کشورها به ترتيب داراى اولويت مى باشند:
1-همسايگان ايران
2-کشورهاى مسلمان
3-کشورهاى جهان سوم و
4-کشورهايى که به نوعى يکى از نيازهاى سياسى ، اقتصادى،اجتماعى و يا نظامى ايران را برطرف سازند.
 
4- اهداف سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران چیست؟
مهمترين منبع و ماخذ براى شناخت اهداف سياست خارجى ايران، قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران مى باشد که با توجه به آنچه که در مقدمه و اصول آن آمده است، مى توان اهداف نظام و نهادهاى فرهنگى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى ايران را که بر اساس اصول و ضوابط اسلامى تدوين شده است بشناسيم.
 
 مجموعه اصول حاکم بر سياست خارجى را ميتوان در زير سه عنوان کلى تقسيم نمود: عنوان اول، "تفوق حاکميت ملى" در اعمال سياست خارجى است.
 
 دوم، "ائتلاف و همزيستى بين المللى" است که به موضوع برقرارى روابط و همکارى کشورها با يکديگر و راه کارهاى ائتلاف و همبستگى جهانى اشاره دارد.
 
و عنوان سوم نيز به "حمايت هاى انسان دوستانه" در سطح بين المللى است که ايران بعنوان يکى از اعضاى جامعه جهانى متعهد به اعمال چنين سياست هايى است.
 
مجموع اهداف سياست خارجى ايران با بررسى قانون اساسى موارد زير است:
- سعادت انسان در کل جامعه بشرى
- استقلال کشور
- ظلم ستيزى و عدالت خواهى و طرد نظام سلطه در جهان و حمايت از مبارزه حق
 طلبانه مستضعفين
- تعهد برادرانه نسبت به همه مسلمانان، ائتلاف و اتحاد ملل مسلمان و وحدت
 جهان اسلام و نيز دفاع از حقوق مسلمانان جهان
- نفى هرگونه ستم گرى و ستم کشى و نفى هرگونه سلطه گرى و سلطه
 پذيرى و عدم تعهد در برابر قدرتهاى سلطه گر
- طرد کامل استعمار و جلوگيرى از نفوذ اجانب و حفظ تماميت ارضى و نيز
   نفى و اجتناب از پيمانهايى که موجب سلطه بيگانه بر منابع طبيعى و اقتصاد
   کشور، فرهنگ و ارتش گردد.
- روابط صلح آميز متقابل با دول غير محارب
- صداقت و وفاى به عهد در معاهده ها.
 
5- تحلیل مبتنی بر نقاط قوت و ضعف درونی ایران و فرصت ها و چالش ها در محیط بیرونی چگونه است؟
بصورت اجمالی می توان از موقعیت ژئوپلیتیک ایران، وفور همسایگان که در موقعیت های بحرانی می تواند عامل موثری در حفظ امنیت و ارتباطات کشور باشد و همچنین ساختار سیاسی مناسب ایران و تعدد گلوگاه های تصمیم گیری در بخش سیاست خارجی کشور بعنوان نقاط قوت ایران یاد کرد.
 
درعین حال ایران دارای نقاط ضعف نیز هست. تاخیر در طراحی استراتژی های مورد نیاز برای رسیدن به اهداف سیاست خارجی، جابجایی بی دلیل مدیران و سفیران در حوزه سیاست خارجی، بی توجهی دولت به امر برنامه ریزی و اجرای منظم پروژه ها از جمله در روابط خارجی و نبود دیدگاه مشترک در درک تحولات بیرون از کشور در دستگاه های ذیربط از جمله نقاط ضعف دولت ایران است.
 
اما فرصت های متعددی فضای جهان کنونی در اختیار ایران قرار داده است که از جمله آنها می توان به تقویت نقش منطقه ای ایران پس از حذف طالبان و صدام حسین اشاره داشت. ایران می تواند یک بازیگر فعال در سازمان های منطقه ای و بین المللی باشد.
 
 با توجه به عضویت ایران در اکثر سازمان های تخصصی بین المللی و صرف بودجه قابل توجه در این زمینه کافی است که سیاست خارجی به استفاده بهینه از این موضوع بپردازد. عضویت ایران در سازمان همکاری های شانگهای به ایران امکان استفاده بیشتر از مزیتهای آسیایی بودن را می دهد.
 
به این معنی که ایران را به همکاری بیشتر با کشورهای آسیایی و نه خاورمیانه سوق می دهد و در تعاملات نزدیک سه قدرت روسیه، چین و هند ایران را نیز اضافه می نماید. تشنگی مفرط بازار رو به رشد چین و هند به انرژی های فسیلی به ایران فرصت حضور در بازار انرژی آسیایی را می دهد و این به معنای همپوشی بازار عرضه نفت و گاز با بازار تقاضا است که اکنون در آسیا و با حضور ایران در حال اتفاق افتادن است.  
 
 البته ایران مواجه با تهدیدات و روبرو با چالش های متعددی است. به نظر می رسد مهمترین تهدید برای ایران، حضور نظامی آمریکا در کشوهای همسایه ایران است.
 
 از میان 15 همسایه ایران تنها در کشورهای ارمنستان، ترکمنستان و روسیه پایگاه های نظامی و امنیتی آمریکا وجود ندارد. در عوض در کشورهای نزدیک به ایران و نه همسایه مستقیم مانند تاجیکستان، قزاقستان و قرقیزستان این حضور بچشم می خورد.
 
دومین تهدید بالقوه برای ایران تغییرات ژئوپلتیکی منطقه است. اگر عراق تجزیه شود و یا فدرالیسم بصورت مطلق در آن کشور اجرا گردد، این موضوع پیامدهای امنیتی و سیاسی برای ایران دارد. برآمدن مجدد طالبان در برخی از ولایات افغانستان نیز از همین مقوله است. گسترش افراط گرایی در کشورهای عربی و صدور آن به برخی از استانهای مرزی ایران نیز از چالشهای عمده ایران در منطقه است.
 
6- ایران چه راهی را انتخاب می نماید؟
سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران نتيجه تعامل پيچيده و چند سطحى مابين بازيگران حکومتى و غير دولتى است. اين بازيگران هرکدام اهداف متفاوت و بعضا متضاد را پى گيرى مى نمايند. اما بهرحال تاکنون پروسه تصميم گيرى در سياست خارجى ايران و خطوط کلى سياست خارجى بقدر کافى روشن و شفاف بوده است.
 
بصورت کلى دو ديدگاه راجع به سياست خارجى ايران و جود دارد که ريشه در ديدگاه اين دو گروه نسبت به حکومت ايران و آنهم خود به اساس نگرش به حکومت از ديدگاه اسلامى و يا ايرانى دارد. هويت اسلامى و هويت ايرانى حاکميت در ديدگاه اين دو دسته از يکديگر مجزاست.
 
 گروه اول هويت اصلى جمهورى اسلامى ايران را برخاسته از انقلاب اسلامى با هدف بازگشت به ارزشهاى اسلامى مى داند.
 
در آستانه انقلاب اسلامى در ايران، لايه هاى اجتماعى جامعه ايرانى عليرغم نارضايتى وسيع مابين آنان، اما در زير فشار فقر، سوء تغذيه، ناامنى و يا تنازعات قومى و نژادى نبودند. مردم براى آن به خيابانها ريختند که احساس مى نمودند که فرهنگ اسلامى توسط دولت ايران ناديده گرفته شده، سنت هاى جامعه ايرانى به فراموشى سپرده شده و بى عدالتى در روابط بين المللى توسط حکومت ايران و بخصوص شاه، همکار آمريکا در منطقه تشديد مى گردد. اين دسته براى بقاى نظام جمهورى اسلامى پيشنهاد مى نمايند که:
 
1-حفظ توده هاى مسلمان در کشورهاى اسلامى بعنوان متحدين ايمانى
2-ايجاد روابط نزديک با کشورهاى اسلامى
3-اجتناب از مذاکره با آمريکا بعنوان ابرقدرت مسئول تحقير امت اسلامي.
 
گروه دوم بر اين باورند که ايران يک ملت-دولت مانند ديگر واحد هاى سياسى در جهان امروزى است و بايد در صحنه بين المللى يک بازيگر عمده باشد. ژئوپليتيک و موقعيت اقتصادى و انرژى ايران نيز بر اهميت ايران تاکيد مى نمايد.
 
 آنان عقيده دارند که تجارت بين المللى و ايجاد روابط سياسى مهمترين ابزار در جهان معاصر براى حفظ منافع ملى ايران است. آینده روابط خارجی ایران به صورت مستقیمی به نتایج ناشی از مباحثات این دو گروه دارد. طراحی و اجرای استراتژی های عملیاتی برای رسیدن به اهداف چشم انداز نیز بستگی به چکونگی حل این معما دارد.
 
7-چرا ایران نگاه خاص به کشورهای آسیایی دارد؟
برای آنکه عمق نگاه استراتژیک ایران به آسیا شناخته شود، ناگزیر به چند واقعیت در صحنه روابط خارجی اشاره می نمائیم.
 
الف: اگر نگاهى به موقعيت جغرافيايى ايران بيفکنيم، متوجه خواهيم شد که ايران واسطه اى مابين دو منطقه مشحون از انرژى در جهان يعنى خليج فارس و درياى خزر است.
 
در محيط پس از جنگ سرد، ايران بصورت يک قدرت منطقه اى در آسياى جنوب غربى پديدار گشت و در حاليکه از لحاظ ژئو استراتژيک اهميت خود را ارتقاء داد، در دو منطقه بزرگتر يعنى خاورميانه و آسياى مرکزى و قفقاز نفوذ خود را افزايش داد.
 
در هر منطقه، سياست هاى ايران مشخص کننده نيازهاى اقتصادى و امنيتى ايران بود. و به همين دليل سياستهاى ايران گاه در بخش دوجانبه با کشورهاى مناطق موصوف با سياست هاى چند جانبه ايران در همان مناطق همپوشانى داشت.
 
 در جنوب روابط جديد ايران با عربستان سعودى، قطر و اخيرا امارات عربى متحده نشان از نگرش جديد سياست خارجى ايران به کشورهاى مزبور دارد. در آسياى مرکزى، ايران بصورت کلى مايل به انکشاف روابط از طريق سياست هاى چند جانبه است.
 
مورد مشخص آن تشويق کشورهاى اين منطقه به پيوستن به سازمان همکارى هاى اقتصادى (اکو) است. در همين زمينه مى توان گفت که در حاليکه محرک ايران براى همکارى هاى خود با کشورهاى آسياى مرکزى و قفقاز همچنان اقتصادى است، در جنوب، دليل اصلى همکارى هاى ايران در خليج فارس، محرک هاى امنيتى ناشى از حضور سربازان آمريکايى در منطقه مى باشد.
 
ب: ایران در سالهای پس از انقلاب اسلامی موضوع منطقه گرایی را بشدت دنبال نموده است. این سیاست در مجموعه اهداف، راهبردها و سیاست های خارجی ایران منطبق با اهداف سیاست خارجی ایران منعکس در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است.
 
رجحان روابط با همسایگان، کشورهای مسلمان و کشورهای در حال توسعه همگی در چتر منطقه گرایی ایران قابل جمع شدن است. پیش بینی می شود که در سالهای آینده نیز همچنان منطقه گرایی از استراتژی های عمده دستگاه سیاست خارجی ایران باشد.
 
ج: ایران از مزیت ژئوپلیتیکی منحصر بفردی بهره می برد. ایران عضوی از مجموعه کشورهای خاورمیانه است و در عین حال بخشی از زیر مجموعه آسیای جنوب غربی و در عین حال عضوی از گروه کشورهای خلیج فارس و دریای خزر و در عین حال در بخش آسیای مرکزی بزرگ که تعریف جدیدی از همان منطقه خراسان بزرگ تاریخی است جای می گیرد. تا قبل از فروپاشی اتحاد شوروی ایران تنها از مزیت های خود در خلیج فارس و خاورمیانه استفاده مینمود.
 
 در فردای دسامبر 1991، به یکباره فرصت های متعددی در شرق، شمال شرق و شمال غرب کشور بر روی ایران گشوده شد. 10 کشور جدید در قفقاز، آسیای مرکزی و کناره خزر به یکباره به ایران موقعیت جدیدی در همکاری های خود با کشورهای همسایه اش بخشیدند و نگرانی های امنیتی ایران ناشی از همسایگی با یکی از ابرقدرت های جهان را کاملا منتفی نمودند.
 
د: ایران در سالهای انتهایی قرن بیستم نگاه ژرفتری به کشورهای ماوراء همسایگان جدید انداخت و عمق استراتژیک خود را در همکاری با کشورهای آسیایی یافت. چین، هند، مالزی و اندونزی کشورهایی بودند که با توجه به هویت آسیایی خود، جمعیت فراوان، رشد سریع و پیشرفت در بخش های صنعتی و تکنولوژیک توجه ایران را جلب نمودند.
 
همچنین در سالهای اول قرن بیست و یکم به تدریج بازار تقاضای انرژی بصورت کلی و سوخت های فسیلی بصورت خاص از اروپا و آمریکا به شرق متمایل گردید و با توجه به نیاز فزاینده به نفت و گاز در کشورهای چین، ژاپن و هند، ایران تعادل عرضه و تقاضا را در تعامل بیشتر با کشورهای آسیایی دید.
 
ه: اختلافات ایران با غرب از جمله مشغولیات همیشگی سیاست خارجی ایران در سالهای پس از انقلاب اسلامی است. حتی در قبل از انقلاب نیز سیاست خارجی ایران بدون هرگونه تفاوت و یا در هماهنگی کامل با منافع غرب نبود.
 
 اصولا اندازه کشور، فرهنگ و مذهب، سنت های تاریخی و ظرفیت های بالقوه ایران، سیاست خارجی ایران را به نوعی مشخص و منحصر بفرد می سازد که علیرغم تلاش تصمیم گیران ایرانی و غربی در پیش از انقلاب برای همگرایی کامل، این موضوع هیچگاه محقق نگردید.
 
در پس از انقلاب سیاست های استقلال گرایانه ایران باعث تشدید اختلافات این کشور با کشورهای غربی گردید. اما در طول دهه های 80 و 90 میلادی این اختلافات با تدبیر دوطرف علی الخصوص نگاه واقع گرایانه برخی از کشورهای اروپایی مدیریت شده و در سطوح سیاسی و اقتصادی باقی می ماند.
 
 اما از سال 2003 با اصرار آمریکا روابط ایران با کشورهای غربی به حالت بحرانی رسیده و از رقابت های سیاسی و اقتصادی به منازعات امنیتی و نظامی رسیده است.
 
 پرونده هسته ای ایران باعث تشدید فشارهای غرب در محدود سازی ایران در دسترسی به فنآوری های پیشرفته، عدم رسیدن به توافقات عمده مانند قرارداد همکاری و تجارت مابین اتحادیه اروپایی و ایران، ارسال پرونده هسته ای ایران به شورای امنیت ملل متحد و تدوین تحریم های عمده تکنولوژیکی، علمی، مالی و تهدید به استفاده از تحریم های گسترده تر شده است.
 
 از این طرف نیز نگاه ایران به روابط خارجی خود با کشورهای غربی و بخصوص آمریکا با رجحان امور امنیتی و نظامی شکل می گیرد. در چنین حالتی گرایش به به کشورهای آسیایی می تواند به ایران این مجال را بدهد که اولا برنامه ریزی برای استفاده از ظرفیت همکاری با کشورهای شرقی و شمالی خود برای روزهای سخت را در ذهن داشته باشد و ثانیا از پتانسیل این کشورها برای مقابله با تحریم ها و تهدیدات استفاده نماید.
 
 اکنون استفاده از امکانات دریای خزر، آسیای مرکزی و قفقاز میتواند بعنوان مکمل و یا بدیل هایی برای مجاری سنتی ارتباط ایران در خلیج فارس و از طریق ترکیه مد نظر باشد.  
 
و: این تغییر با اشتیاق کشورهایی مانند چین برای استفاده از راه های جدید برای تامین انرژی و دسترسی به بازارها جدید برای کالاهای چینی همزمان است. چین سالهاست که نگران تک مسیر بودن ورود نفت خام و گاز مایع از طریق اقیانوس هند است که در تنگه مالاکا نظارت و دخالت احتمالی نیروهای آمریکایی مستقر در منطقه را بهمراه دارد.
 
استفاده از خطوط لوله جدید از روسیه و قزاقستان به چین و در ماورای کوه های هیمالیا، هندوکش، پامیر و تین شن که دور از دسترس نیروها و نظارت آمریکاست، امنیت انرژی چین را بهتر میسازد.
 
چینی ها امیدوارند که خط لوله ای نیز از ایران و یا دریای خزر از طریق خشکی به بخش های غربی چین برسد. بازار مصرف در کشورهای افغانستان، آسیای مرکزی و ایران نیز آنقدر جذاب است که هزینه ایجاد راه های جدید از سینگیانگ به سمت قرقیزستان، قزاقستان، تاجیکستان، افغانسان و پاکستان به سمت غرب را اقتصادی می سازد.
 
ب: فرصت های فراروی ایران در 20 سال آینده
اکنون به برخی از فرصت های ایران در روابط خارجی و در بخش آسیایی یعنی آسیای مرکزی، آسیای شرقی، دریای خزر و قفقاز می پردازیم:
 
1-عضویت در سازمان همکاری های شانگهای
الف: کشورهاى روسيه، چين، قزاقستان، قزاقستان و تاجيکستان در سال ‪۲۰۰۱ سازمان همکاريهاى شانگهاى را براى تقويت محور همکاريهاى خود تاسيس کرده و سپس ازبکستان به عنوان عضو دائم و کشورهاى ايران، هند، پاکستان و مغولستان به عنوان ناظر به آن پيوستند.
 
همچون هر سازمان دیگری این سازمان نیز دارای اهدافی است که مشترکا توسط اعضاء دستیابی به آنها پی گیری می گردد. این اهداف عمدتا امنیتی و سپس سیاسی و در درجات بعد نظامی و اقتصادی است.
 
در عین حال هرکدام از اعضاء و ناظرین این سازمان اهداف مخصوص به خویش نیز از اشتراک خود با دیگران در این سازمان دارند.
 
 واقعیت آن است که این سازمان در سالهای اخیر موفقیت های شایان توجهی در زمینه مقابله با جهان تک قطبی، مبارزه با مواد مخدر و تروریسم بدست آورده است.
 
ب: چينى‌ها به دلايل مختلفى به مناطق آسیای مرکزی و غربی توجه دارند. يک وجه آن ناشى از نگرانى‌هاى داخلى است. چين داراى اقليت قابل‌توجهى جمعيت مسلمان عمدتا در شمال‌غربى چين در ایالت سين‌کيانگ است. اين منطقه در گذشته بخشى از ترکستان شرقى بوده است.
 
زبان ترکى، خط فارسى و ارتباطات مردم اين منطقه با مسلمانان به لحاظ کيفى مهم است. جريان‌هايى که اويغورها را رهبرى مى‌کنند، و به ادعاى دولت چين تجزبه‌طلب هستند، عمدتاً در ترکيه و آسياى مرکزى مستقرند. چين روابط خود را با کشورهاى منطقه طورى تنظيم کرده که اين تهديد را خنثى کند. چين با کشورهای آسیای مرکزی روابط جدیدی را شروع کرده است.
 
د: چين به منطقه خزر به عنوان «منبع انرژى» و «بازار کار» نگاه مى‌کند. به همين دليل هم هست که براى شناخت بازار انرژى منطقه در خط لوله نکا- رى سرمايه‌گذارى کرده و مدیریت بهره برداری از سکوی حفاری البرز را به عهده گرفته است.
 
هم اکنون پکن به دنبال خط لوله بزرگى از قزاقستان تا چين است که بعداً تا شانگهاى ادامه مى‌يابد و بزرگترين سرمايه‌گذارى خط لوله در کل دنيا خواهد شد. در ضمن منطقه خزر بازار بسيار خوبى هم براي کالاهاى ارزان قيمت چينى است و پکن نمى خواهد از اين بازار صرف نظر کند.
 
2-ايران و روسيه همسايگان بدون مرز
بزرگترين توده خشکى جهان منطقه ايست مابين تنگه جبل الطارق تا شبه جزيره کامچاتکا در کناره اقيانوس آرام که دو قاره آسيا و اروپا را در بر گرفته و مناطق خاورميانه و آفريقا نيز همچون زائده اى به اين بزرگترين قطعه خشکى متصل اند. نام اين مناطق را اوراسيا نهاده اند.
 
بخش بزرگ اين منطقه در اختيار يک کشور يعنى روسيه است. گرچه در جريان فروپاشى شوروى، از دل اين امپراتورى، 15 کشور زاده شد، اما همچنان جمهورى فدراتيو روسيه بزرگترين کشور جهان است و تمامى عناصرى که مندليف در جدول عناصر شيميايى خود معرفى نمود، را در جاى جاى اين سرزمين وسيع در اختيار دارد.
 
روسيه حدود 49 ميليارد بشکه نفت شناخته شده داشته که 5 درصد کل نفت جهان است. همچنين بزرگترين دارنده گاز جهان با يک سوم کل گاز است. مزارع بزرگ کشاورزى که بصورت دولتى و تعاونى اداره مى شوند در سراسر روسيه وجود داشته اما از لحاظ محصول اين کشور همواره به کمک هاى بين المللى غذايى نياز داشته است.
 
در طى چند سال گذشته سياست خارجى روسيه با تغييرات متعددى روبرو بوده است. نگاه غربگرايانه يلتسين و وزير خارجه او آندره کوزيرف به نگاه واقعگرايانه تر پريماکف و سپس به ديدگاه اوراسيايى ولاديمير پوتين رئيس جمهور اين کشور تبديل شد. در جريان اين تحول، سياست خارجى روسيه در قبال کشورهاى جنوبى و آسيايى از حداکثر اهميت برخوردار گرديد. زيرا پارامترهاى اساسى در روابط روسيه و غرب از پيش و در چارچوب نگاه اروپايى روسيه تثبيت شده بود. اما وضعيت حاکم بر جنوبى ترين منطقه اى که دو قاره اروپا و آسيا را بهم پيوند مى دهد. هنوز متغير بنظر رسيده و ظاهرا از الگوى ثابتى پيروى نمى کند.
مسائل و موضوعات متعددى در طول ساليان، ايران و روسيه را از برقرارى روابطى شايسته با هم، آنچنان که مى توانست، بازداشته است.
 
در يک نگرش کلى تاريخى اين نقيصه به ضرر هر دو کشور بوده و موجبات تضعيف هر دو را در رقابتى که در صحنه جهانى براى پيشرفت و ترقى و تامين رفاه ملى وجود داشت، فراهم مى آورد.
 
 در اينجا قصد پرداختن به اينکه چه عوامل و مسائلى چنين کيفيت نازلى را در دروابط موجب شده بود را نداريم. تنها يادآورى ميکنيم که سياست هاى توسعه طلبى قرن نوزدهم که مشخصا در مورد ايران در نتايج جنگ هاى منتهى به 1813 و 1828 مابين ايران و روسيه تجلى يافت، در کيفيت مناسبات تاثير بسزا داشت.
 
همچنين نفوذ ايدئولوژيک انديشه مارکسيستى-لنينيستى در ايران در پس از ورود متفقين و عدم بازگشت ارتش سرخ از ايران در سالهاى پس از آن امکان هرگونه روابط برابر را از بين برده بود. ظهور انقلاب اسلامى در ايران و سپس فروپاشى اتحاد شوروى دو کشور را در موقعيتى قرار داد تا بتوانند مناسبات جديدى را پايه ريزى کرده و آن را در همه زمينه ها تعميق بخشند.
 
 در سالهاى اخير عنصر سوء ظن و بدبينى از روابط دو کشور کنار رفته و تفاهم مابين ايران و روسيه داراى پيامدهاى متعدد بوده است. مهمترين پيامد اين مناسبات آن بوده است که بهر رو از دست اندازى مستقيم و راحت غرب به مناطق آسياى مرکزى، درياى خزر و قفقاز جلوگيرى کرده است.
 
روسيه در سال‌هاى اخير دامنه نفوذش در کشورهاى آسياى ميانه و قفقاز گرچه نسبت به دوره اتحاد شوروی محدود تر شده است، اما نباید از یاد برد که در سالهای اخیر استراتژى مسکو مشخص‌تر شده است. تشکيل سازمان همکارى‌هاى شانگهاى يکى از نتايج استراتژى جديد روسيه است. ازبکستان در همين دوره پايگاه‌هاى آمريکايى را تعطيل کرد؛ کارى که در گذشته قادر به انجام آن نبود.
 
اين يک موفقيت براى روسيه است. ترکمنستان هم اجازه نداد پايگاه آمريکا در اين کشور تاسيس شود. جالب‌تر از همه قرقيزستان است. کسانى که بعد از انقلاب رنگين روى کار آمدند «روسو‌فيل» تراز حاکمان قبلى‌ هستند و نزديکى بيشترى با مسکو دارند.
 
روسيه با کارت‌هايى که در گرجستان و اوکراين دارد، بسيار خوب بازى مى‌کند. روس‌ها با بستن شير گاز به روى اوکراين، اين کشور را در آغاز فصل سرد به يک بحران عميق بردند تا نشان دهند که مى‌توانند با يکى از کارت‌هایشان، يعنى گاز، به‌خوبى بازى کنند.
 
 در ميان کشورهاى مشترک‌المنافع، که رژيم اخذ ويزا با روسيه به حالت تعلیق درآمده است، گرجستان يک استثناء است. يعنى روسيه اجازه نمى‌دهد که گرجى‌ها به راحتى به روسیه رفت و آمد کنند. اين منع در واقع يک عامل فشار بر گرجستان است. مثال ديگر خروج نيروهاى روسيه از گرجستان است که بسيار آهسته صورت مى‌پذيرد.
 
در سالهاى اخير نوعى اعتماد سازى در روابط بين ایران و روسیه شروع گرديده که قبلا سابقه نداشته است. از سالهاى قبل سرمايه گذارى روسيه در منابع نفت و گاز ايران، اتمام نيروگاه هسته اى بوشهر، تقويت بنيه دفاعى ايران، همکارى هاى منطقه اى در آسياى مرکزى و قفقاز، همسويى مواضع دو کشور در مسائل افغانستان، عراق، عدم توجه روسيه به انتقادات آمريکا و اسرائيل در زمينه همکارى بين دو کشور و نظر مشترک دو کشور درمورد اصلاح نظام نوين جهانى از جمله همکارى هاى نوين ايران و روسيه است.
 
در کنار زمينه هاى همکارى مابين روسيه و ايران از نقاط افتراق و يا منفى در اين روابط نيز بايد نام برد. روسيه در جريان پرشتاب تحولات درياى خزر به تدريج از مواضع ايران فاصله گرفته و در صدد نزديک نمودن مواضع چهار کشور بجامانده از اتحاد شوروى با يکديگر و سپس مذاکره با ايران با موضع واحد است. همچنين روابط اقتصادى غير نظامى عليرغم تمامى هياهوها بيشتر از یک میلیارد دلار در سال نيست.
با تمام این سوابق زمينه هاى متعدد همکارى هاى استراتژيک مابين ايران و روسيه وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می شود:
 
1-ماهواره: تاکنون در زمينه ساخت و پرتاب ماهواره قراردادهاى همکارى منعقد گشته و آموزش هاى مربوطه آغاز گشته است. روسيه داراى مراکز علمى، دانشگاه ها و موسسات تحقيقاتى متعددى در اين بخش است. ماهواره زهره ماهواره اى غيرنظامى و داراى استفاده مخابراتى و ارتباطاتى است.
 
2-هواپيما: نظام فنآورى روسيه در بخش طراحى و ساخت هواپيما، جديد و پيشرفته است. اينک که سيستم نيروى هوايى ايران چند منظوره و آشنا با سيستم هاى شرقى، اروپايى و غربى است، در اين بخش از آموزش، انتقال تکنولوژى و ساخت آن از روسيه جاى کار بيشتر را نيز دارد.
 
3-روسيه داراى تکنولوژى ساخت نوعى از اژدر پرتابى از زيردريايى است که غرب فاقد آن است. دو حادثه انفجار زيردريايى کورسک و دستگيرى جاسوس آمريکايى و سپس عفو آن توسط پوتين در راستاى بدست آوردن تکنولوژى ساخت اين اژدر توسط آمريکا بوده است.
 
4- سيستم هاى موشکى و پدافندى ايران از گذشته بدرستى از اتحاد شوروى و سپس روسيه تامين مى گشته است. با توجه به روند خودکفايى در زمينه هاى متعدد موشکى مى تواند خواسته هاى طرف ايرانى معطوف به موشک هاى با برد بالاتر گردد.
 
مى توان گفت که ايران نقش بزرگى را در پيشبرد سياست هاى روسيه در نزديکى هرچه بيشتر به منطقه آسياى جنوبى ايفا کرده ولى روس ها ديگر نمى توانند اين مسئله را کتمان کنند که ايران هم اکنون به رقيب ژئوپولتيک آنان در منطقه تبديل شده است و همکارى روسيه با ايران نيز در نوع خود يکى از عمده ترين مباحث مشترک مطرح شده بين سازمان ملل، آژانس بين المللى انرژى اتمى و نهاد هاى جهانى بوده است. در تاريخ روابط ايران و روسيه کش و قوس هاى زيادى وجود داشته است.
 
فروپاشى اتحاد شوروى فرصت خوبى را براى توسعه همکارى ها به ايران و روسيه داد و تهديدها و منافع مشترک که بين دو کشور وجود داشت اين دو را به يکديگر نزديک تر مى کرد، ضمن آنکه از هژمونى آمريکا در منطقه آسياى ميانه و ماوراى قفقاز هم مى کاست.
 
 از نظر بسيارى از تحليلگران سياسى همکارى اين دو کشور به معناى نفى جهان تک قطبى برهبری آمريکا بود و در شرايط امروزى ايران به عنوان يک کشور مدعى و رقيب در کنار روسيه قد علم کرده و به گونه اى مى رود تا توازن قوا را در منطقه به نفع خود تغيير دهد و شايد از همين رو باشد که روسيه در چند ماه اخير موضع گيرى محافظه کارانه اى نسبت به فعاليت هاى هسته اى ايران اتخاذ کرده و جهت سياسى خود را مقدارى در راستاى سياست هاى آمريکا و سه کشور بزرگ اروپايى (انگليس، آلمان و فرانسه) قرار داده است.
 
در حال حاضر روسيه همچنان دارای روابط عالی با ایران است. مقام معظم رهبری برای اولین بار فردی با داشتن سمت دبیری شورای عالی امنیت یعنی ایگور ایوانف را به حضور پذیرفتند وپوتین نیز با مشاور رهبری ایران در امور بین المللی ملاقات نمود. ارائه طرح مسکو به ايران درباره غنى سازى اورانيوم در خاک روسيه که براى مدتى ايران درباره اش فکر مى کرد از علائم نفوذ روسیه است، اما همان طور که گفته شد مى توان پيش بينى کرد که قدرتمند شدن ايران شايد در آينده دو کشور را به سوى يارگيرى هاى جديد سوق دهد.
 
3-بررسی دوباره منافع ایران در دریای خزر
دریای خزر اگرچه از دیرباز مورد استفاده مردمان حاشیه این دریا برای ارتزاق از موجودات زنده آن و بهره برداری همه مناطق به دلیل نقش ویژه آن در حمل و نقل قرار می گرفته است، اما در قرون جدید اهمیت آن چندان شده است. از شروع جنگ اول ایران و روسیه منتهی به 1813 تا معاهده مودت مابین ایران و جمهوری شوروی روسیه در 1921 و در ادامه قرارداد بحرپیمایی و تجارت مابین اتحاد شوروی و ایران در 1940 و همچنین فروپاشی شوروی در 1991 همواره ایرانیان دغدغه چگونگی استقاده از بزرگترین دریاچه جهان را داشته اند. در سالهای اخیر توجه تصمیم گیران ایرانی به دریای خزر متناوبا با نگاه رسانه ای به دامنه های مورد بحث در سطح جهانی کاهش و یا افزایش پیدا کرده است.
 
وضعیت حقوقی این دریا اکنون که هنوز اساسنامه حقوقی آن امضاء نشده است جالب توجه است. اساس آن بر پایه مدارک قدیمی میان ایران و اتحاد جماهیر شوروی است. نمونه آن قرارداد درباره اصول روابط متقابل و قواعد کلی همکاری بین فدراسیون روسیه و جمهوری اسلامی ایران است که در 12 مارس 2001 توسط ولادیمیر پوتین و محمد خاتمی امضاء شد و مبنی بر حفظ قراردادهای پیشین تا برقراری رژیم حقوقی جدید در ارتباط با فعالیت در دریای خزر می باشد. از جمله آنها معاهده دوستی میان روسیه شوروی و ایران در فوریه سال 1921 و قرار داد تجارت و کشتیرانی بین اتحاد جماهیر شوروی و ایران مورخه مارس 1940 میباشد.
 
از ابتدای تولد کشورهای قزاقستان، ترکمنستان و آذربایجان، موضوع رژیم حقوقی استفاده از دریای خزر یکی از دغدغه های جدی پنج کشور ساحلی خزر بوده است. رژيم حقوقى درياى خزر و تحولات آن طى دهه گذشته از عوامل مختلف اقتصادى، سياسى، ژئوپلتيک، استراتژيک و امنيت انرژى در جهان متاثر گرديده و بخصوص از 1994، تاريخ شکل گيرى کنسرسيوم هاى مهم نفتى و گازى بين المللى در کشورهاى حاشيه خزر براى سرمايه گذارى، توسعه، اکتشاف و بهره بردارى از منابع بستر دريا اين بحث جدى تر شده است. تاکنون بلحاظ کلى چهار رويکرد براى تعيين رژيم حقوقى درياى خزر مورد توجه بوده است:
 
ا-غيرنظامى کردن درياى خزر از طريق اعمال برخى از مقررات و محدوديتها: در برخى از قراردادهاى مربوط به درياى خزر، اين دريا بعنوان منطقه صلح آمده است. اما بايد توجه داشت که منطقه صلح هيچ نوع تعهد حقوقى مشخصى براى کسانى که اين مسئله را توافق کرده اند، ايجاد نمى نمايد.
 
 گرچه در گذشته ايران هيچگاه ذهنيت مبنى بر تهديد توسط اتحاد شوروى راحت نبود، اما در عين حال بايد توجه داشت که نوع چيدمان نيروهاى شوروى در جنوب چنان بود که مى توان گفت که شورورى در انديشه حمله به ايران از طريق آبهاى خزر نبود. تنها برداشتى که از مفهوم منطقه صلح مى توان داشت اين است که دولتها متعهد مى شوند که از ابزارهاى نظامى براى تهديد يکديگر استفاده ننمايند.
 
اما غير نظامى کردن دريا به معناى رضايت طرفين بر انتقال سلاح ها از منطقه مزبور به نقاط ديگر است. مسئله ديگر تعيين سقف مشخص براى سلاح هاى معين و يا پذيرش طرح منطقه عارى از سلاح هاى هسته اى و يا کشتار جمعى است.
 
2-تاکيد بر نظام حقوقى موجود: تمسک به معاهدات 1921 و 1940 و مشترک دانستن اين دريا مابين کشورهاى ساحلى منافع اقتصادى ايران در درياى خزر را بيشتر تامين مى نمود. اما بايد توجه داشت که مبتکر اين دو معاهده نيز شوروى بود و آزادى کامل کشتيرانى بدون تفکيک ميان کشتى هاى نظامى و غير نظامى منافع امنيتى وسيعى براى شوروى و تهديدات عمده اى براى ايران داشته است. اين روش تنها از آنرو داراى حسن است که ورود کشتى هاى کشورهاى ثالث و استفاده از اتباع کشورهاى بيگانه را ممنوع ساخته است. نظام حقوقى موجود کاندومينيوم يا حاکميت مشترک به منظور استفاده مشترک از درياى خزر و منابع طبيعى آن توسط همه کشورهاى ساحلى است. کاندومينيوم در مفهوم عام آن يک نوع اشتراک و اتحاد بين کشورها در رابطه با يک پهنه سرزمينى مى باشد. دو شرط کلى رژيم کاندومينيوم در حقوق بين الملل عبارتند از: اول، برابرى حقوق کشورهاى ذى نفع در يک پهنه سرزمينى واحد (خاکى و يا آبى) و دوم توافق صريح آن کشورها در ايجاد اين رژيم.
 
3-تمسک به مفاهيم حقوق درياها: کنوانسيون 1982 حقوق بين الملل درياها قابل تعميم به درياهاى بسته نيست. اما دولتها مى توانند از مفاهيم و تعاريف مورد استناد قرار گرفته در اين کنوانسيون استفاده نمايند. بطور مثال دولت قزاقستان بطور مکرر صراحتا به کنوانسيون 1982 در يادداشتها و موضعگيريهايش استناد کرده است.
 
 ترکمنستان نيز خواهان چنين تسرى مى باشد و روسيه نيز در برخى از موارد چنين نموده است. از جمله در مورد استفاده از منابع زنده درياى خزر که براساس ماده 64 کنوانسيون 1982 ماهيهاى رودخانه پايه (آنادروموس) تنها توسط دولت صاحب مصب قابل صيد مى باشد. اوزن برون چون از چنين ماهى هايى است، روسيه بدان استناد ميکند.
 
 اين نحوه نگرش به درياى خزر، پيشنهاد ميکند که درياى سرزمينى براى هر يک از کشورهاى ساحلى به عرض 12 تا 20 مايل دريايى وجود داشته باشد. برخى از کشورها مانند ترکمنستان تا 45 مايل نيز پيشنهاد کرده اند. دراين صورت فراتر از آبهاى سرزمينى، آبهاى آزاد خواهند بود که براى همه کشتيهاى همه کشورها قابل تردد خواهد بود.
 
 اين روش براى ايران اثرات منفى خواهد داشت. مى توان گفت که با توجه به تقسيمات صورت گرفته در سال 1998 در مورد خزر شمالى بر اساس خط ميانى، فرضيه مشاع استحکام خود را ازدست داده است. در صورتيکه بخواهيم از روش خط ميانى استفاده نمائيم سهم کشورها هرکدام از آبهاى خزر عبارت خواهد بود از
قزاقستان: 4/28%
آذربايجان: 21%
روسيه: 19%
ترکمنستان: 18%
و ايران 6/13%
 
4-ايجاد مناطق دريايى ملى: اين روش که توسط آذربايجان از ابتدا پى گيرى مى شده است براى ايران در صورتيکه روش مشاع مورد قبول همه نباشد، نفع بيشترى خواهد داشت. بر اساس اين نظر رژيم حقوقى افراز يا تقسيم و تحديد حدود دريا به منظور اعمال حقوق حاکمه بر منابع طبيعى بستر دريا توسط هر يک از کشورهاى ساحلى بصورت انحصارى مد نظر است. در اين صورت دريا به مناطق ملى تقسيم خواهد شد و در اين مناطق بدون هيچ قيد و شرطى دولتها مى توانند حاکميت خود را اعمال کنند. براى ايران در اين روش مسئله اساسى وسعت منطقه ايست که در اختيار اين کشور قرار خواهد گرفت.
يکى از روش هاى ديگر، تلفيق اين گزينه ها با يکديگر است. روسيه از 1998 معتقد شده است که بهترين گزينه، تقسيم منابع بستر دريا بر اساس خط ميانه يعنى کنوانسيون حقوق درياها و استفاده مشترک از آب هاى سطح است. برخى ديگر معتقدند که رژيم حقوقى درياى خزر نمى تواند مشاع يا تقسيم کامل باشد. در حاليکه کشورهاى روسيه، قزاقستان و آذربايجان کف دريا را تقسيم و سطح را مشاع در نظر مى گيرند، اين بدان معناست که بايد براى حفاظت از منافع خود قلمرو آبى تعيين نمايند.
 تاکنون نظرات ايران در مورد رژيم حقوقى درياى خزر بصورت زير خلاصه مى شود:
-از 1992 تا 1997 (1371 تا 1376) مقدم شمردن اصل شراکت و اعتقاد به رژيم مشاع
-از 1997 تا 2000 (1376 تا 1379) مقدم شمردن اصل تقسيم اما بر اساس 20 درصد
-از 2001 تا کنون بازگشت به رژيم مشارکت بدليل عدم تمکين ديگر کشورها به اصل تساوى تقسيم و در عین حال حفاظت از منطقه 20 درصدی مورد ادعای ایران
ديدگاههاى ايران در باره رژيم حقوقى درياى مازندران عبارتند از:
-يک رژيم حقوقى واحد بايستى بر کل دريا حاکم باشد
-اين رژيم حقوقى بايستى با موافقت کشورهاى کرانه آن و بر پايه اتفاق ارا و بدون اعمال يکجانبه رژيم حقوقى از سوى هريک از کشورهاى کرانه اى تعيين خواهد شد.
-در تبيين رژيم حقوقى درياى مازندران ملاحظه امنيت ملى کشورها و اعمال حاکميت ملى و حفظ و تامين امنيت ملى جدى است.
-غير نظامى کردن درياى مازندران به منظور حفظ امنيت کشورهاى کرانه اى
-رعايت اصل همکارى کامل با کشورهاى کرانهاى و اجتناب از هرگونه اعمالى که زمينه تشنج در روابط کشورهاى کرانه اى را فراهم مى سازد.
 
4- بازیگری ایران در زمینه انرژی
نفت وگاز خزر و سهم ايران از آن همواره يکى از چالش هاى فراروى دولت ایران بوده است. در حالیکه کشورهای دیگر خزر هر يک به نحوى تلاش هاى زيادى براى افزايش توانايى هاى استفاده از منابع انرژى آن کرده اند، آمارها نشان مى دهند که سهم ايران از برداشت انرژى از اين منطقه تقريباً صفر است و ايران هنوز نتوانسته است از این منطقه اکتشاف و استخراج نفت و گاز را شروع نماید.
 
منطقه خزريکى از مهم ترين مناطق راهبردى است که پس ازپايان جنگ سرد و فروپاشى اتحاد جماهير شوروى خود را به عنوان يک منطقه روبه رشد نشان داد.
 
از جمله مهم ترين نکات اين منطقه ميزان برآورد نفت وگاز آن است که توجه بسيارى از کشورهاى منطقه را برخود مشغول کرده است؛ چنانچه که گفته مى شود منابع شناخته شده نفت درياى خزر 15 تا 29 ميليارد بشکه است که درقياس با منابع نفت آمريکا به ميزان 22 ميليارد بشکه و درياى شمال به ميزان 17 ميليارد بشکه، قابل توجه است و ميزان منابع گاز اين دريا نيز 235 تا 337 ميليون فوت مکعب است که نشان از ارزش بالاى اين منطقه است.
 
از آنجا که آمريکا به عنوان يک قدرت بين المللى منافعى پراهميت در اين منطقه دارد، سعى در کم رنگ ساختن نقش ايران چه دربحث انتقال خطوط لوله و چه دربحث استخراج و اکتشاف نفت دارد و عملاً ايران را تحت فشار گذاشته و ازسوى ديگر روسيه را محدود و در برخی از نقاط بصورت برنامه ریزی شده با روسیه همکاری می نماید.
 
 درنتيجه فروپاشى شوروى، اکنون ايران، خاورميانه، قفقاز و آسياى مرکزى را به هم مرتبط مى سازد و640 کيلومتر از ساحل خزر، 1200 کيلومتر از ساحل خليج فارس و کنترل برتنگه هرمز را که بيش از 17ميليون بشکه نفت در روز از آن عبور مى کند، دردست دارد.
 
ایران می تواند در خزر یک بازیگر عمده انرژی باشد. در خزر جنوبی حوزه های متعددی وجود دارند که علیرغم احتمال کم وجود منابع سرشار نفت و گاز، ایران می تواند اکتشاف را در این حوزه ها شروع نماید. سکوی حفاری در آب های عمیق به نام البرز در حال حاضر آماده فعالیت است.
 
شرکت برزیلی پتروبراس قرار است که در توسعه یکی از میدان های نفتی خزر با ایران همکاری نماید. حوزه نفتی البرز می تواند بصورت مشترک مابین ایران و آذربایجان توسعه یابد.
ایران ارزان ترین مسیر انتقال انرژی برای کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز است که بدون دسترسی به دریا های آزاد می باشند.
 
در حال حاضر خط لوله نکا-ری به ظرفیت نهایی 470 هزار بشگه در شمال ایران احداث شده است. خط لوله دیگری از میادین سرشار کاشغان و تنگیز قزاقستان به مرز ایران در حال مطالعه توسط شرکت های توتال فرانسه، گازمیونگاز قزاقستان و ایمپکس ژاپن است که نفت خام قزاقستان را به ایران و از طریق ایران به خلیج فارس حمل می نماید. کشتیرانی دریای خزر در حال ساخت 6 کشتی متوسط برای حمل بار است. شرکت ملی نفتکش ده تانکر باری حمل سوخت در دریای خزر را سفارش داده است. 
 
5-ايران و انتقال نفت و گاز خزر به اروپا
اروپا یکی از نقاط متمرکز از لحاظ مصرف انرژی در جهان است. هرچند کشورهای اروپایی در حال انتقال صنایع انرژی بر خود به کشورهای آسیایی و افریقایی هستند، اما رشد مصرف انرژی در این قاره همچنان با شیب تند به سمت بالاست. یکی از دلایل این موضوع عضویت کشورهای جدید اروپای مرکزی و شرقی به اتحادیه اروپایی است.
 
کشورهای رها شده از اقتصادهای متمرکز در دوران تسلط اتحاد شوروی اکنون یکی از دوره های پررونق اقتصادی خود را طی می نمایند و این امر به رشد مصرف انرژی در این کشورها می انجامد. در میان کشورهای اروپای شرقی و مرکزی 12 تن از آنان این امکان را یافته اند تا در کنار دیگر اعضای اروپای متحد به توسعه هماهنگ و سازمان یافته در اتحادیه اروپایی باشند.
 
این امر نیاز به تلاش فراوان برای رسیدن به اقتصاد توسعه یافته کشورهای اروپای غربی دارد که باز تقاضای انرژی را در اروپا بالا می برد. سالهای دهه 70 میلادی ایران بیش از دیگران در ارائه گاز ارزان و بی شرط به اروپا آمادگی نشان داد و با ساخت خط لوله غول پیکر در این راه پیشقدم شد.
 
 اما اروپائیان برای آنکه اتحاد شوروی را راضی نمایند، سیاست را به بازار ترجیح دادند و اکنون در مشکل مجدد افتاده اند. اروپا گرچه از لحاظ انرژى فقير است، اما دريايى از انرژى آن را احاطه کرده است. یکی از فرصت ها برای ایران مشارکت در خط لوله ایست که قرار است از ترکیه و از طریق بلغارستان، رومانی و مجارستان گاز را به اتریش و آلمان برساند. این خط که به نام نابوکو مشهور است، می تواند پیوند مستقیم گازی ایران و اروپا را برقرار نماید.
 
6-ارتباط بیشتر با ترکمنستان، افغانستان و آذربایجان
ترکمنستان داراى منابع گازی است و از آن در جهت تقويت روابط خود با ايران و روسيه استفاده مى‌کند. البته ترکمن‌ها قراردادی برای صدور سالانه حداکثر 100 میلیارد متر مکعب گاز به روسیه منعقد کرده اند اما به دلیل محدودیت ظرفیت لوله قرارشان با ایران تنها صدور 8 میلیارد متر مکعب گاز در سال است که قرار است در سال 2007 به 14 میلیارد متر مکعب برسد. ایران می تواند دروازه توسعه ترکمنستان به دنیای خارج باشد. نیازف و جانشینان او از ایران انتظار بیشتری داشته و دارند. ایران می تواند افغانستان و ترکمنستان را به خود وابسته سازد.
 
خطوط توسعه یافته ریلی و جاده ای ایران این امکان را می دهد که واردات و صادرات افغانستان و ترکمنستان از طریق یکی از بنادر ایرانی در خلیج فارس و دریای عمان که به این کار اختصاص داده می شود، انجام چذیرد.
 
وضعيت جمهورى آذربايجان متفاوت است. علیرغم هیاهو های آمریکا، اين کشور از لحاظ منابع انرژی چندان قوى نيست. شايد مهمترين منبع آذربايجان درياى خزر حوزه «آذری، گونشلی، چراغ» است که کنسرسيومى به سرپرستى بريتيش پتروليوم در حال سرمايه گذارى حدود 8 ميليارد دلارى در آن است. اما به نظر مى‌رسد اين نفت کمبود خط لوله يک ميليون بشکه‌اى باکو، تفليس، جيحان را جبران نمی کند.
 
 به همين دليل آمريکا بسيار تلاش مى کند تا از مسير بستر درياى خزر خط لوله نفت از آکتائو به باکو احداث شود. فدراسيون روسيه و ایران، به دلايل زيست‌محيطى، با اين اقدام به شدت مخالف اند. ایران می تواند با حمل نفت خام از آکتائو به باکو با نفتکش های خود ایده ساخت خط لوله از بستر دریای خزر را غیراقتصادی نماید.
 
ايران مى‌تواند با جمهورى آذربايجان حوزه نفتى البرز را اکتشاف و استخراج کند. در مرکز درياى خزر هم مى‌تواند با انعقاد قرارداد اکتشاف برخى بلوک‌ها را که شرکت شل هم موظف به انجام آن است آغاز کند.
 
در بخش ترکمنستان، ترکمن‌ها و روس‌ها پيشنهاد کردند که همکارى سه‌جانبه با ايران داشته باشند. در گذشته ما فکر مى‌کرديم که هرگونه همکارى با اين کشورها همکارى با رقيب ايران است و به ضرر خودمان تمام مى شود، اما اتفاقاً از لحاظ ژئوپولتيک بهتر است که آذرى‌ها را به اين همکارى ترغيب کنيم تا خط لوله‌شان به تبريز بيايد.
 
 در عين حال مى‌توانيم گاز در اختيار ارمنستان و نخجوان قرار دهيم و در مقابل از ترکمنستان گاز وارد و به اروپا صادر کنيم. چيزى که ترکيه به دنبال آن است تا چهار راه انرژى جهان بشود، به لحاظ طبيعى سهم ماست.
 
در اکتبر سال 2005 با حضور متخصصین نظامی آمریکا دور ایستگاه رادار آمریکایی در آذربایجان احداث گردید. یکی در منطقه آستارا در مرز با ایران و دومی در شمال در منطقه خیزبن. این موضوع نمی توانست توجه سیاسی- نظامی روسیه را به حاشیه خزر جلب نکند.
 
 روسیه دارای مراکز امنیتی و نظامی خود در داخل آذربایجان و همچنین قره باغ و ارمنستان است. ایستگاه راداری روسیه "قبله" بر فراز کوه های نزدیک شماخی آذربایجان عضو سیستم هشدار حمله موشکی است که از 20 فوریه 1985 مشغول به کار است. محدوده تحت پوشش آن اجازه می دهد نقاط ممکن شلیک موشک های برد متوسط و موشک های تاکتیکی-عملیاتی تحت نظر باشد.
 
با توجه به اینکه در بخش شمالی دریای خزر مابین روسیه وقزاقستان و همچنین روسیه و آذربایجان توافقات مربوط به تحدید حدود آبی در دریای خزر انجام شده و مرزها مشخص گشته اند، بنظر می رسد بهتریم گزینه برای ایران همکاری و مصالحه با دو کشور همسایه بلافصل خود یعنی ترکمنستان و آذربایجان است.
 
قزاقستان هم اکنون 4/28 درصد از آبهای خزر را در اختیار دارد و روسیه نیز 19 درصد. مابقی آبهای خزر که در منطقه جنوبی آن واقع است مقدار 6/52 درصد است. بنظر من ایران می تواند با مذاکره با کشورهای همسایه خود به سهم مساوی 5/17 درصد برای هرکدام از کشورهای جنوبی خزر دست یابد. رسیدن به تفاهم با ترکمنستان و آذربایجان به ایران فضای تنفسی مورد اعتمادی را در صورت حمله احتمالی آمریکا می دهد.
 
7-تاسیس سازمان همکاری و امنیت در دریای خزر
تاسیس سازمانی برای همکاری و هماهنگی مابین کشورهای ساحلی دریای خزر در پس از فروپاشی شوروی و افزایش کشورهای حاشیه دریا از دو به پنج مطرح شد. در سال 1371 رئیس جمهور ایران هاشمی رفسنجانی ایده تشکیل چنین سازمانی را در تهران و در جمع سران کشورهای خزر مطرح نمود.
 
کشورهای دیگر با پذیرش این ایده مقدمات ایجاد دبیرخانه آن را فراهم آوردند، اما در عمل بلحاظ طمع در استفاده بیشتر از منابع بستر دریا و وسوسه های آمریکا سیاست های واگرایانه را در استفاده از دریا پیش گرفتند. ایده غیرنظامی نمودن دریای خزر اول بار توسط ایران و در جریان سفر مقام معظم رهبری به بندر انزلی در 1381 عنوان گردید. آنگاه در سال 2005 رئيس جمهور فدراسيون روسيه ولاديمير پوتين خواستار مشارکت کليه کشورهاى ساحل دريای خزر و از جمله ايران در ايجاد سازمان حفظ صلح، نظم و امنيت در منطقه درياى خزر شد.
 
نگاه پوتین بیشتر متوجه تشکیل سازمانی برای حفظ امنیت است، درحالیکه ایران به موضوع توسعه و رشد اقتصادی منطقه نظر دارد. بنابر گفته پوتین هدف اصلى از تاسيس سازمان حفظ صلح، نظم و امنيت در منطقه درياى خزر توسعه و گسترش همکارى هاى ميان کشورهاى ساحل درياى خزر در زمينه مبارزه با تروريسم بين المللى و منع گسترش سلاح هاى کشتار جمعى خواهد بود.
 
ماهیت پیشنهاد روسیه در مورد فعالیت های نظامی در دریای خزر حاوی دو موضوع است. اولا روسیه پیشنهاد کرده است که در اساسنامه حقوقی دریای خزر فرمول حفظ توازن پایدار نیروهای نظامی کشورهای حاشیه گنجانده شود و ایجاد ساختار نظامی در خزر در حد کافی و معقولانه باشد. ثانیا در موضوع ممنوعیت استفاده از نیرو یا تهدیدات نظامی و بهره برداری صرفا صلح آمیز از دریای خزر، پیشنهاد روسیه، تکمیل این بند با افزودن قاعده ممنوعیت ایجاد تهدیدات خارجی و حضور نیروهای نظامی کشورهای بیگانه در دریای خزر می باشد.
 
بر اساس توافق ايران و شوروی منعقده در 1940 پرچم هيچ کشورى جز دو کشور ساحلى درياى خزر نمى‌تواند در اين دريا برافراشته شود، که بعدا با از هم پاشی شوروی به پنج کشور توسعه یافت. هم‌اکنون نيروى نظامى بيگانه‌اى در درياى خزر حضور ندارد.
 
برخى از کشورها به سمت غيرنظامى شدن دريا حرکت مى‌کنند و برخى ديگر به دليل اينکه بيشتر از همه ناوگان نظامى دارند به دنبال حداکثر استفاده از پهنه آبى هستند. ايران در اين ميان بايد سياست دقيقى اتخاذ کند. در عين حال که ايران غيرنظامى شدن دريا را تائيد مى‌کند، اما بايد توجه داشت که غيرنظامى شدن منطقه، خزر را، از منظر ايران، فاقد هر گونه توان دفاعى خواهد کرد.
 
روسيه حداقل 105 ناو مجهز در درياى مازندران دارد که بخش اعظم آن ناوگان شبه‌جزيره کريمه در درياى سياه است که بعد از فروپاشى شوروى و بروز اختلاف با اوکراين به خزر منتقل شده است. بنابراين روسيه قدرت بلامنازع درياى خزر است. با فاصله زياد پس از روسيه ايران قرار دارد. سپس قزاقستان و آذربايجان و ترکمنستان هستند.
 
روسيه همچنین به کشورهاى ساحلى خزر پيشنهاد کرده است نيروهاى چندمليتى واکنش سريع، توسط اين کشورها در منطقه تشکيل شود. پيشنهاد و ايده مسکو، چند علت دارد؛ مقامات کرملين، بر اين عقيده‌اند که منطقه درياى خزر، چهارراه حرکت عمال تروريست از مراکز تروريسم منطقه‌اى است که هنوز در عراق، افغانستان، پاکستان و ديگر کشورهاى منطقه حضور دارند.
 
 شبه‌نظاميان از کوره‌ راه‌هاى مخفيانه و گاه به طور علنى، با استفاده از ناهماهنگى نهادهاى دولتى کشورهاى ساحلى خزر به ايران، قزاقستان، روسيه و ماوراء قفقاز، رخنه مى‌کنند. تحليلگران روس بر اين باورند که امروز، تمام کشورهاى ساحلى، امکانات کافى براى مقابله مستقل با خطرات جديد را ندارند. پوتين، رئيس‌جمهور روسيه، هم در اولين اجلاس سران کشورهاى ساحلى خزر در سال 2002، اعلام کرد که کشورش آماده است در مبارزه با تروريسم با همسايگانش در خزر همکارى تنگاتنگ داشته باشد.
 
خطر ديگرى که به همين اندازه جدى است، قاچاق مواد مخدر مى‌باشد. قاچاق مواد مخدر از افغانستان، مرکز اصلى توليد مواد مخدر به تمام کشورهاى منطقه درياى خزر راه يافته است. بر اساس اين، تأسيس نيروهاى چندمليتى واکنش سريع، بجا و مأموريت اصلى آنها، مقابله با تروريسم خواهد بود. مسکو معتقد است، نيل به تفاهم در مورد ضرورت تأمين امنيت کشورهاى ساحلى خزر توسط خود آنها و بدون دخالت بيگانه، شايان اهميت است.
 
این فکر برخاسته از روح توافقات حاصل شده است. از ژوئن 2005، هنگامی که در جلسه فرماندهان ناوگان های پنج کشور حاشیه دریای خزر در آستراخان پیشنهاد ایجاد نیروهای امنیت منطقه ای و حفظ صلح خزر "کاسفور" با استفاده از نیروها و امکانات کشورهای حاشیه مشابه آنچه در دریای سیاه است، مطرح شد، دیپلماسی روسی تلاش می کند ممنوعیت حضور نه فقط کشتی های جنگی، بلکه کلا نیروهای مسلح هر کشوری به غیر از پنج کشور مذکور در منطقه خزر در اساسنامه گنجانده و ثبت شود. ایران از این پیشنهاد پشتیبانی میکند.
 
نتیجه گیری
1.آینده سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران نیازمند توجه، تدقیق و طراحی استراتژی های منطبق با سند چشم انداز است. جهانی سازی اهمیت روابط خارجی را در میان استراتژی های متخذه توسط حکومت ها افزایش داده است.
 
2.بخشی از اين مقاله در پى آن بود که نشان دهد که چگونه جمهورى اسلامى ايران ابعاد متنوع يک حکومت اسلامى را با دمکراسى پارلمانى در آميخته است.
 
بسيارى از محققان بر دوگانه بودن نظام جمهورى اسلامى ايران پاى فشرده اند، اما بنظر مى رسد که در طراحى و تصميم سازى سياست خارجى، نوعى اجماع در ميان تصميم سازان وجود دارد. خصوصا زمانى که تهديدى متوجه کشور است، تصميمات حکومت در مورد سياست خارجى بيشتر به سمت حفظ منافع ملى ميل مى نمايد.
 
3.از ديدگاه نقادانه اگر به فرآيند تصميم گيرى در سياست خارجى جمهورى اسلامى نگاه افکنيم، متوجه خواهيم شد که اين فرآيند نسبتا طولانى است و در مواقع بحرانى که کمبود زمان از مشخصات اصلى آن است، اين پروسه ناکارآمد خواهد بود. اما از طرف دیگر در دراز مدت این فرآیند منافع ملی کشور را بهتر تامین می نماید.
4.سازگارى و يا عدم سازگارى اهداف سياست خارجى با فضاى حاکم بر صحنه محيط بين المللى ضرورتا از اهداف تعارضى ناشى نمى شود. گاه ممکن است که ديپلماسى ضعيف، محافظه کار و بدبينانه تصميم گيران و يا مجريان موجب شود تا بسيارى از اهداف همگون و حتى غير متعارض بازيگران در صحنه محيطى به اجرا درنيايد.
 
5.چون محيط عملياتى و اجرايى سياست خارجى فراتر از محيطى است که در آن تصميم اتخاذ مى شود، طبيعى است که درصدى از اهداف سياست خارجى در صحنه عملياتى بين المللى عقيم و انجام نشده باقى بماند.
 
6.سند چشم انداز 20 ساله ایران، می تواند یک راهنمای واقعی برای برنامه های ما در سیاست خارجی باشد. استراتژی های مناسب برای رسیدن به اهداف مندرج در این سند باید طراحی شود. ما به یک نقشه راه برای رسیدن به جایگاه طبیعی خودمان در منطقه نیاز داریم. منطقه مناسب برای ایران، آسیای مرکزی، دریای خزر و قفقاز است.
 
7.اگر سیاست خارجی کشور با توجه به نقاط قوت ایران و فرصت های در پیش رو برنامه ریزی نماید، بصورت طبیعی ایران می تواند مهمترین عامل در توسعه کشورهای همسایه بخصوص ترکمنستان، تاجیکستان، ارمنستان، آذربایحان افغانستان و عراق باشد. مهندسان هندی اکنون در افغانستان بیشتر از ایرانیان هستند و در عراق نیز نیروی انسانی متخصص ما بدلیل عدم حمایت سیاسی دولت از بخش خصوصی کمترین حضور را دارد. 
 
8.همگرایی مابین ایران وکشورهای آسیایی در چارچوب توافقاتی مانند شانگهای، اکو و سازمان همکاری و امنیت در آسیا مبین این حقیقت است که این یک بازی برد-برد است. اما تنها یک نکته باقی است که آیا پیوستن ایران به سازمان همکاری های شانگهای منزلت امنیتی ایران را ارتقا می دهد؟
 
 پاسخ آن است که بی شک هرگونه فعالیت همگرایانه با کشورهای مستقل به وضعیت بهتری برای ایران می انجامد، اما نگرانی های امنیتی ایران کمتر از نقاطی است که در چتر سازمان شانگهای قرار می گیرد. بجز تهدید افراط گرایی اسلامی از نوع طالبان، القاعده و فعالیت سازمان هایی مانند حزب التحریر در آسیای مرکزی که شانگهای می تواند در کنترل و یا محدود سازی آنان نقش ایفا نماید، نگرانی های عمده ایران در مناطق دیگر است.
 
 آینده عراق، موضوع جنگ داخلی و تجزیه احتمالی این کشور، حضور نیروهای خارجی بخصوص تعداد زیاد و تجهیزات پیچیده نظامی و ارتباطی آمریکائیان در خلیج فارس و همه کشوهای عربی همسایه ایران، تلاش آمریکا برای ایجاد یک بلوک جدید متشکل از اعراب و اسرائیل در برابر خطر نفوذ ایران در خاورمیانه، تشدید اختلافات مابین شیعیان و اهل سنت وازدیاد فشار به کشورهای تولیدکننده نفت برای افزایش تولید و کاهش قیمت نفت همه و همه از جنس دیگرند و در مناطق دیگر ایران را هدف گرفته اند که احتمالا شانگهای نمی تواند به ایران در این موارد کمکی بنماید.
 
بنظر می رسد ایران برای ارتقای سطح امنیت ملی خود علاوه بر عضویت در سازمان شانگهای باید به فکر استفاده از بازیگران دیگر و مکانیزم های دیگر نیز باشد.
 
9. محاسبات سود-هزینه نشان می دهد که استخراج نفت و گاز در دریای خزر مانند مناطق جنوبی کشور نیست. اما بنظر می رسد که بلحاظ اعمال حاکمیت و همچنین توسعه همکاری با کشورهای ساحلی دیگر مناسب است استراتژی مدونی برای اکتشاف و توسعه میادین نفت وگاز خزر و همچنین خطوط انتقال طراحی گردد.

تهديد کافي است

تهديد کافي است

مقاله وزير خارجه در گاردين - سه شنبه 16 بهمن 1386 [2008.02.05]

‎ ‎mottaki647.jpg

‏‏منوچهر متکي

لرد کرزن که بعدها وزير خارجه انگليس از حزب محافظه کار شد، در سال 1892 مقاله اي تحت عنوان ‏ايران و مساله ايراني را به چاپ رساند. او در تحليل هايش، سرزميني را توصيف مي کرد که بزرگترين سد ‏در برابر آشفتگي هاي منطقه اي است. کرزن بزرگترين موانع دربرابر رشد، سعادت و ثبات اين سرزمين را ‏نيز برشمرد. او در همراهي با نخست وزير وقت ايران گفت: "ايران بدون خطوط راه آهن هيچ چيز ندارد." ‏اين کتاب، بازتابي از ملزومات قرن نوزدهم است. ‏

امروز ايران بدون امنيت و تنوع انرژي، هيچ صلابت اقتصادي ندارد. بي ثباتي و بحران تمام منطقه را از ‏دهلي تا استانبول فرا گرفته است. هيچ نقطه ديگري بر روي نقشه دنيا وجود ندارد که بتواند مشخصاً وضعيت ‏اين منطقه را توصيف کند. وضعيتي که از قصور قدرت هاي غرب در پذيرش مسوليت هاي بين المللي شان ‏نشات گرفته است. ‏

در سايه حمايت از دهها اقدام خشونت آميز نيم قرن گذشته، از اشغال افغانستان توسط ارتش اتحاد جماهير ‏شوري گرفته تا حمله صدام به ايران، قواي نظامي و امنيتي غرب نهال بي ثباتي را که بازتاب آن مرزهاي ‏منطقه را درنورديده، آبياري کرده اند. ‏

وقتي سياست خارجي برپايه منافع خودي تحکيم مي شود، گفتمان دموکراتيک غرب هيچ اعتباري ندارد. نمونه ‏هاي آن هم نتايج انتخابات آزاد در الجزاير و فلسطين است. تلاش ها براي نمايش شيطاني از ايران هم وقتي ‏انگشت اتهام از سوي کساني اشاره مي شود که خود مسوول فجايع ابو غريب و خليج گوانتانامو هستند، بي ‏ارزش جلوه مي کند. ‏

ما در ايران براي استقلال خودمان، براي پاسخگويي به نيازهاي جوانانمان، براي پيشرفت جامعه و براي پهلو ‏گرفتن کشتي گرفتار در آبهاي طوفان زده خاورميانه به ساحل آرامش تلاش مي کنيم. با اين همه، مشکل ‏عظيم در ايران امروز نيازي است که به توسعه امنيت و تنوع در انرژي احساس مي شود. ‏

در واپسين هفته هاي سال 2007، گزارش رييس آژانس بين المللي انرژي هسته اي و برآوردهاي سازمان ‏امنيت ملي ايالات متحده آشکار ساخت که فعاليت هاي هسته اي ايران هيچ ارتباطي با برنامه هاي تسليحات ‏هسته اي ندارد. برنامه هاي ايران در راستاي کسب دانش و توانايي تامين انرژي صلح آميز هسته اي براي ‏نسل هاي آينده است. اين دانش و توانايي به همراه "امنيت و ثبات" مي تواند ايران را در مسير پيشرفت قرار ‏دهد. ما بايد تلاشمان را در ادغام هردوي اينها به خرج دهيم تا از هرگونه تهديد و رويارويي درامان بمانيم. ‏

ما بايد از بند "پيش شرط" ها در گفتگو با ايران رها شويم و سعي در ارايه پيشنهادات سازنده کنيم. ايران ‏نشان داده کشور مسوليت پذيري است. ايران ثابت کرده کشور قابل پيش بيني است. به قوانين بين المللي ‏احترام مي گذارد و در عمل به وظيفه خود براي پيشگيري از تنش ها و بحران هاي منطقه اي ناشي از قاچاق ‏مواد مخدر، بنيادگرايي و تکثير سلاح هاي هسته اي عمل مي کند. ‏

همکاري تهران با آژانس بين المللي انرژي هسته اي نيز مويد صداقت و راستي برنامه هسته اي، تعهد ما به ‏حرکت در راستاي احترام و اهميت به قوانين بين المللي است. ما نمي توانيم رفتار متعصبانه و تبعيض آميز را ‏تحمل کنيم. همه اعضاي جامعه جهاني و نه فقط عده اي از آنها مي بايست متعهد به معاهده منع تکثير سلاح ‏هاي کشتار جمعي شوند.‏

در طول سالهاي گذشته، ايران با افتخار از يک ايده تاريخي به نام "خاورميانه عاري از سلاح هاي کشتار ‏جمعي" سخن گفت. چه تصويري از اين شفاف تر مي تواند تمايلات صلح جويانه ما را در منطقه به نمايش ‏بگذارد. تلاش ها در جهت تخريب وجهه ايران عاقلانه نيست و سرنوشت ايران نمي تواند از سرنوشت جامعه ‏جهاني جدا باشد. هر دو آميخته به هم هستند. ‏

تهديدات و غرض ورزي ها کافي است. اجازه بدهيد اين روش هاي از دور خارج شده را به تاريخ بسپاريم. ‏بايد بدون تعصب از ايران حمايت شود، زيرا اين کشور در تلاش است براي نسل هاي آينده خود، دانش و ‏قابليت هسته اي صلح آميز را تامين کند. ‏

منبع: گاردين – 4 فوريه

Home | Subscribe | Current Issue

 



The Costs of Containing Iran
Washington's Misguided New Middle East Policy
By Vali Nasr and Ray Takeyh

From Foreign Affairs , January/February 2008


Summary: The Bush administration wants to contain Iran by rallying the support of Sunni Arab states and now sees Iran's containment as the heart of its Middle East policy: a way to stabilize Iraq, declaw Hezbollah, and restart the Arab-Israeli peace process. But the strategy is unsound and impractical, and it will probably further destabilize an already volatile region.

Vali Nasr, Professor of International Politics at the Fletcher School of Law and Diplomacy and Adjunct Senior Fellow for the Middle East at the Council on Foreign Relations, is the author of "The Shia Revival: How Conflicts Within Islam Will Shape the Future." Ray Takeyh is a Senior Fellow at the Council on Foreign Relations and the author of "Hidden Iran: Paradox and Power in the Islamic Republic."

Over the past year, Washington has come to see the containment of Iran as the primary objective of its Middle East policy. It holds Tehran responsible for rising violence in Iraq and Afghanistan, Lebanon's tribulations, and Hamas' intransigence and senses that the balance of power in the region is shifting toward Iran and its Islamist allies. Curbing Tehran's growing influence is thus necessary for regional security.

Vice President Dick Cheney announced this new direction last May on the deck of the U.S.S. John C. Stennis in the Persian Gulf. "We'll stand with our friends in opposing extremism and strategic threats," Cheney said. "We'll continue bringing relief to those who suffer, and delivering justice to the enemies of freedom. And we'll stand with others to prevent Iran from gaining nuclear weapons and dominating this region." Secretary of State Condoleezza Rice has expressed a similar sentiment: "Iran constitutes the single most important single-country strategic challenge to the United States and to the kind of Middle East that we want to see." Meanwhile, Iran's accelerating nuclear program continues to haunt Washington and much of the international community, adding to their sense of urgency.

Taking a page out of its early Cold War playbook, Washington hopes to check and possibly reduce Tehran's growing influence much as it foiled the Soviet Union's expansionist designs: by projecting its own power while putting direct pressure on its enemy and building a broad-based alliance against it. Washington has been building up the U.S. Navy's presence in the Persian Gulf and using harsh rhetoric, raising the specter of war. At the same time, it funds a $75 million democracy-promotion program supporting regime change in Tehran. In recent months, Washington has rallied support for a series of United Nations resolutions against Iran's nuclear program and successfully pushed through tough informal financial sanctions that have all but cut Iran out of international financial markets. It has officially designated the Iranian Revolutionary Guards as a proliferator of weapons of mass destruction and the IRG's elite al Quds Army as a supporter of terrorism, allowing the Treasury Department to target the groups' assets and the U.S. military to harass and apprehend their personnel in Iraq. Washington is also working to garner support from what it now views as moderate governments in the Middle East -- mostly authoritarian Arab regimes it once blamed for the region's myriad problems.

Washington's goal is to eliminate Iran's influence in the Arab world by rolling back Tehran's gains to date and denying it the support of allies -- in effect drawing a line from Lebanon to Oman to separate Iran from its Arab neighbors. The Bush administration has rallied support among Arab governments to oppose Iranian policies in Iraq, Lebanon, and the Palestinian territories. It is trying to buttress the military capability of Persian Gulf states by providing a $20 billion arms package to Saudi Arabia and the Gulf emirates. According to Undersecretary of State Nicholas Burns, one of the arms sales' primary objectives is "to enable these countries to strengthen their defenses and therefore to provide a deterrence against Iranian expansion and Iranian aggression in the future." And through a series of regional conclaves and conferences, the Bush administration hopes to rejuvenate the Israeli-Palestinian peace process partly in the hope of refocusing the energies of the region's governments on the threat posed by Iran.

Containing Iran is not a novel idea, of course, but the benefits Washington expects from it are new. Since the inception of the Islamic Republic, successive Republican and Democratic administrations have devised various policies, doctrines, and schemes to temper the rash theocracy. For the Bush administration, however, containing Iran is the solution to the Middle East's various problems. In its narrative, Sunni Arab states will rally to assist in the reconstruction of a viable government in Iraq for fear that state collapse in Baghdad would only consolidate Iran's influence there. The specter of Shiite primacy in the region will persuade Saudi Arabia and Egypt to actively help declaw Hezbollah. And, the theory goes, now that Israel and its longtime Arab nemeses suddenly have a common interest in deflating Tehran's power and stopping the ascendance of its protégé, Hamas, they will come to terms on an Israeli-Palestinian accord. This, in turn, will (rightly) shift the Middle East's focus away from the corrosive Palestinian issue to the more pressing Persian menace. Far from worrying that the Middle East is now in flames, Bush administration officials seem to feel that in the midst of disorder and chaos lies an unprecedented opportunity for reshaping the region so that it is finally at ease with U.S. dominance and Israeli prowess.

But there is a problem: Washington's containment strategy is unsound, it cannot be implemented effectively, and it will probably make matters worse. The ingredients needed for a successful containment effort simply do not exist. Under these circumstances, Washington's insistence that Arab states array against Iran could further destabilize an already volatile region.

NEW AND DISPROVED

Iran does present serious problems for the United States. Its quest for a nuclear capability, its mischievous interventions in Iraq, and its strident opposition to the Israeli-Palestinian peace process constitute a formidable list of grievances. But the bigger issue is the Bush administration's fundamental belief that Iran cannot be a constructive actor in a stable Middle East and that its unsavory behavior cannot be changed through creative diplomacy. Iran is not, in fact, seeking to create disorder in order to fulfill some scriptural promise, nor is it an expansionist power with unquenchable ambitions. Not unlike Russia and China, Iran is a growing power seeking to become a pivotal state in its region.

Another one of Washington's errors is to assume that Iran can be handled like the Soviet Union and that the Cold War model applies to the Middle East. Both Israel and Arab governments have pressed Washington to contend with Iran's nuclear ambitions and since the Lebanon war of 2006 have worried about the strengthening connections between Tehran and Hezbollah. They have responded by throwing their support behind the government of Fouad Siniora in Beirut and trying to break the collusion between the Iranian and Syrian governments. Washington has been supportive, building up its military presence in the Persian Gulf and using last year's surge in the number of U.S. forces in Iraq to roll back Iran's gains there. But the same Arab governments that complain about Tehran's influence also oppose the Shiite government in Iraq, which is pro- Iranian and pro-American, and favor its Sunni opponents -- leaving Washington having to figure out how to work with the Iraqi government while also building a regional alliance with Sunni Arab states. Washington's containment wall will therefore have to run right through Iraq and so inevitably destabilize the country as it becomes the frontline in the U.S.-Iranian confrontation.

The Bush administration's strategy also fails to appreciate the diverse views of Arab states. Arab regimes are indeed worried about Iran, but they are not uniformly so. Saudi Arabia and Bahrain decry Iranian expansionism and fear Tehran's interference in their internal affairs. But Egypt and Jordan worry mostly that Iran's newfound importance is eroding their standing in the region. The stake for them is not territory or internal stability but influence over the Palestinian issue. Even within the Persian Gulf region, there is no anti-Iranian consensus. Unlike Bahrain, Kuwait, and Saudi Arabia, for example, Qatar and the United Arab Emirates do not suffer a Shiite minority problem and have enjoyed extensive economic relations with Tehran since the mid-1990s. Far from seeking confrontation with Iran, they fear the consequences of escalating tensions between it and the United States. Even U.S. allies in the Middle East will assess their capabilities and vulnerabilities, shape their alliances, and pursue their interests with the understanding that they, too, are susceptible to Iran's influence. A U.S. containment strategy that assumes broad Arab solidarity is unsound in theory.

Nor can it be implemented. For close to half a century, the Arab world saw Iraq's military as its bulwark in the Persian Gulf. Having dismantled that force in 2003, the United States is now the only power present in the Gulf that can contain Iran militarily. Shouldering that responsibility effectively would mean maintaining large numbers of troops in the region indefinitely. But given the anti-American sentiment pervading all of the Gulf today, none of the states in the region (except for Kuwait) could countenance the redeployment of a substantial number of U.S. forces in their territory. Thus, Washington would have to rely on weaker regional actors to contain a rising Iran, which is the largest country in the Persian Gulf in terms of size, population, and economy. Even major arms sales to the Gulf states could not change this reality.

Washington's reliance on reviving the Middle East peace process as the linchpin of its strategy to contain Iran is also problematic. Bush administration officials are assuming that resumed diplomacy between Israel and its neighbors will assuage the Arab street, rally Arab governments behind the United States, and lay the groundwork for a united Arab-Israeli front against Iran. But this hope disregards the fact that in their current state, Palestinian and Israeli politics will not support the types of compromises necessary for a credible breakthrough. Both Israeli Prime Minister Ehud Olmert and Palestinian President Mahmoud Abbas are too weak to press their constituencies toward the painful concessions that a viable peace compact would require. The expectations of Arab leaders far exceed those of Israel and the United States: while they have been openly demanding final-status negotiations, Secretary Rice has been talking only about creating momentum toward peace.

Even if the peace process can be successfully relaunched, the notion that Arabs see the rise of Iran as a bigger problem than the decades-old Arab-Israeli conflict is misplaced. After years of enmity, the Arab masses and Arab opinion-makers continue to perceive Israel as a more acute threat. Iranian President Mahmoud Ahmadinejad understands this well: he has been raising the heat on the Palestinian issue precisely because he wants to make headway among the Arab people and understands that they do not share the anti-Iranian sentiment of their governments. Along with his inflammatory denunciations of Israel and Tehran's assistance to Hamas and Hezbollah, Ahmadinejad's embrace of an Arab cause has garnered him ample support among the rank and file. In fact, Tehran enjoys significant soft power in the Middle East today. Washington assumes that its proposals regarding the Arab-Israeli peace process will redirect everyone's worries toward Iran; Tehran believes that current efforts will not satiate Arab demands. A careful reading of the region's mood reveals that Iran is on firmer ground than the United States.

Indeed, it is not the Palestinian issue that will decide the balance of power in the Middle East but the fate of the failing states of Afghanistan, Iraq, and Lebanon, where Iranian influence has found ample room to expand. The Palestinian issue remains important to Israel's security, stability in the Levant, and the United States' image and prestige. It is also a catalyst for regional rivalries. But the Palestinian issue is not the original cause of those regional contests, nor will it decide their outcome. For all its worrying about Iran's growing power, Washington has failed to appreciate that the center of gravity in the Middle East has indeed shifted from the Levant to the Persian Gulf. It is now more likely that peace and stability in the Persian Gulf would bring peace and stability to the Levant than the other way around.

For a government that so often invokes the past to substantiate its policies, the Bush administration has a curiously inadequate grasp of recent Middle Eastern history. The last time the United States rallied the Arab world to contain Iran, in the 1980s, Americans ended up with a radicalized Sunni political culture that eventually yielded al Qaeda. The results may be as bad this time around: a containment policy will only help erect Sunni extremism as an ideological barrier to Shiite Iran, much as Saudi Arabia's rivalry with Iran in the 1980s played out in South Asia and much as radical Salafis mobilized to offset Hezbollah's soaring popularity after the Israeli-Lebanese war in 2006. During the Cold War, confronting communism meant promoting capitalism and democracy. Containing Iran today would mean promoting Sunni extremism -- a self-defeating proposition for Washington.

The realities of the Middle East will eventually defeat Washington's Cold War fantasies. This is not to say that Iran does not pose serious challenges to U.S., Arab, or Israeli interests. But envisioning that a grand U.S.-Arab-Israeli alliance can contain Iran will sink Afghanistan, Iraq, and Lebanon into greater chaos; inflame Islamic radicalism; and commit the United States to a lengthy and costly presence in the Middle East.

A NEW ORDER

The Middle East is a region continuously divided against itself. In the 1960s, radical Arab regimes contested the legitimacy and power of traditional monarchical states. In the 1970s, Islamic fundamentalists rejected the prevailing secular order and sought to set the region on the path to God. In the 1980s, much of the Arab world supported the genocidal Saddam Hussein as he sought to displace Iran's theocratic regime. Today, the Middle East is fracturing once more, this time along sectarian and confessional lines, with Sunnis clamoring to curb Shiite ascendance. Again and again, in the name of preserving the balance of power, U.S. policy has taken sides in the region's conflicts, thus exacerbating tensions and widening existing cleavages. Beyond the Arab-Israeli conflict, the United States has shown limited interest in mediating conflicts, settling disputes, or bringing antagonists together. Washington sided with the conservative monarchies against Arab socialist republics, acquiesced in the brutal suppression of fundamentalist opposition by secular governments, buttressed Saudi power and the Iraqi war machine to temper Ayatollah Ruhollah Khomeini's Islamist rage. It is now courting Sunni regimes to align against Iran and its resurgent Shiite allies. Every time, as Washington has become mired in the Middle East's rivalries, its goal of stabilizing the region has slipped further away.

Instead of focusing on restoring a former balance of power, the United States would be wise to aim for regional integration and foster a new framework in which all the relevant powers would have a stake in a stable status quo. The Bush administration is correct to sense that a truculent Iran poses serious challenges to U.S. concerns, but containing Iran through military deployment and antagonistic alliances simply is not a tenable strategy. Iran is not, despite common depictions, a messianic power determined to overturn the regional order in the name of Islamic militancy; it is an unexceptionally opportunistic state seeking to assert predominance in its immediate neighborhood. Thus, the task at hand for Washington is to create a situation in which Iran will find benefit in limiting its ambitions and in abiding by international norms.

Dialogue, compromise, and commerce, as difficult as they may be, are convincing means. An acknowledgment by the U.S. government that Tehran does indeed have legitimate interests and concerns in Iraq could get the two governments finally to realize that they have similar objectives: both want to preserve the territorial integrity of Iraq and prevent the civil war there from engulfing the Middle East. Resuming diplomatic and economic relations between Iran and the United States, as well as collaborating on Iraq, could also be the precursor of an eventual arrangement subjecting Iran's nuclear program to its obligations under the Nuclear Nonproliferation Treaty. If Iran enjoyed favorable security and commercial ties with the United States and was at ease in its region, it might restrain its nuclear ambitions.

Engaging Tehran need not come at the expense of the United States' relationships with Iran's Arab neighbors. Instead of militarizing the Persian Gulf and shoring up shaky alliances on Iran's periphery, Washington should move toward a new regional security system. The system should feature all the local actors and could rest on, among other things, a treaty pledging the inviolability of the region's borders, arms control pacts proscribing certain categories of weapons, a common market with free-trade zones, and a mechanism for adjudicating disputes. For the Gulf states, this new order would have the advantage of bringing the Shiite-dominated states of Iran and Iraq into a constructive partnership, thus diminishing the risk of sectarian conflict. A new security arrangement would be an opportunity for Iran to legitimize its power and achieve its objectives through cooperation rather than confrontation. And it would allow the Iraqi government, which is often belittled by its Sunni neighbors, to exercise its own influence and so expose the canard that it is a mere subsidiary of Tehran. Saudi Arabia and Iran, the region's two leading nations, could move beyond their zero-sum competition in Iraq and press their allies there to adopt a new national compact that would recognize the interests of the Sunni and Kurdish minorities in Iraq.

None of this, however, will come about without active U.S. participation and encouragement. The Persian Gulf states will require reassurance if they are to entrust their defense to a new regional order. For Iran, whose chief competitor for regional preeminence remains the United States, there would be no reason to participate unless Washington were involved. The United States, for its part, would have to show that it is seeking not to impose a new balance of power but to uphold a regional arrangement that all the relevant regimes can endorse. Ultimately, the paradoxical but beneficial result would be a new situation in which all the Persian Gulf states would not just cooperate with one another but also endorse the United States' continued presence in the region. The strategy would serve the interests of the United States' European allies as well as those of China and Russia, all of which require stability in the Middle East and reliable access to its energy supplies.

Engaging Iran while regulating its rising power within an inclusive regional security arrangement is the best way of stabilizing Iraq, placating the United States' Arab allies, helping along the Arab-Israeli peace process, and even giving a new direction to negotiations over Iran's nuclear program. Because this approach includes all the relevant players, it is also the most sustainable and the least taxing strategy for the United States in the Middle East

 

عادى‌سازى آرام آرام روابط تهران - قاهره

عادى‌سازى آرام آرام روابط تهران - قاهره
سفر خانوادگى على لاريجانى نخستين سفر يک مقام بلندپايه ايرانى به صورت غيررسمى پس از تمايلات دو کشور براى بهبود روابط سياسى بين دو کشور است.
دکتر «على لاريجانى»، نماينده مقام معظم رهبرى در شوراى عالى امنيت ملى کشورمان بامداد روز دوشنبه براى ديدار از مراکز فرهنگى و دانشگاهى راهى مصر شد.
 
به گزارش منابع خبرى دکتر على لاريجانى قرار است در مدت اقامت خود در مصر ضمن بازديد از آثار مذهبى، تاريخى و فرهنگى با تنى چند از مقامات،‌ انديشمندان و اساتادان اين کشور ملاقات کند.
 
بنا به گزارش‌ها سفر دکتر لاريجانى به مصر در حدود يک هفته خواهد بود.
 
همچنين بنا به گزارش‌ها برنامه‌اى براى ديدار با مقامات بلند پايه مصر در خصوص روابط دو کشور و مسايل سياسى دو جانبه در سفر لاريجانى تدارک ديده نشده است.
 
اين نخستين سفر يک مقام بلندپايه ايرانى به صورت غيررسمى پس از تمايلات دو کشور براى بهبود روابط سياسى بين دو کشور است. پيش از اين «منوچهر متکى» وزير امور خارجه و «کمال خرازى» وزير امور خارجه سابق کشورمان سفرهايى به مصر داشته‌اند.
 
«احمد ابوالغيط» نيز سال گذشته در جريان اجلاس وزيران امور خارجه کشورهاى همسايه عراق به تهران سفر کرده بود. دو کشور تا کنون علاقمندى خود را براى بهبود روابط و ارتقا آن اعلام داشته‌اند که طى آن «عباس عراقچى» و «حسين ضرار» معاونين وزراى امور خارجه ايران و مصر به کشورهاى دو طرف رفت و آمد داشته‌اند.
 
تازه‌ترين اظهار نظرها مربوط به دو هفته پيش است که «محمود احمدى‌نژاد» رئيس‌جمهورى ايران ابراز تمايل کرده بود که روابط ايران و مصر عادى شود و حتى گفته بود که حاضر است براى عادى سازى روابط در صورت دعوت رئيس‌جمهورى مصر از وى به آن کشور سفر کند.
 
بلافاصله پس از آن «احمد ابوالغيط» وزير امور خارجه مصر در مصاحبه با روزنامه الشرق‌الاوسط گفت: «ما در صدديم روابط خود را با ايران عادى کنيم و با حل مشکلات موجود که چندان هم حلشان آسان نيست، روابط حسنه را بر روابطمان با ايران حاکم کنيم.»
 
وى در پاسخ به اين سئوال که چه کسى مسئول هدايت سکان ديپلماسى خارجى مصر است، گفت: «حسنى مبارک رئيس‌جمهورى مصر خود سکان هدايت سياست خارجى مصر را بر عهده دارد و ما اجرا کننده خواسته‌هاى او هستيم.»
 
وى در ادامه افزود: «برقرارى روابط ميان ايران و مصر زير نظر مستقيم شخص رئيس‌جمهورى مصر حسنى مبارک قرار دارد.»
 
برقرارى روابط، خواسته‌اى فرامنطقه‌اى
 
پيش از اين و در مقاله «آيا دوران طلايى روابط ايران و مصر در راه است؟» که در سايت ايران ديپلماسى به نمايش در آمد، به تفصيل به دلايل و حساسيت‌هاى موجود براى از سرگيرى روابط ميان ايران و مصر پرداختيم.
 
در اين مقاله تلاش مى‌شود به ديدگاه‌هاى و تحليل‌هاى ديگر عموما از نگاه عربى به اين موضوع بپردازيم.
 
به اعتقاد کارشناسان عرب چندين هدف در عادى سازى روابط ايران و مصر مد نظر است. مقاومت در برابر طرح خاورميانه بزرگ، ايجاد نزديکى بيشتر کشورهاى عرب منطقه به ايران به خواسته آمريکا، ايفاى نقش بيشتر مصر در تحولات عراق، حل اختلاف سه جزيره تنب کوچک، تنب بزرگ و ابوموسى با امارات متحده عربى، همکارى‌هاى هسته‌اى، همکارى‌هاى اقتصادى و حل اختلاف‌هاى فرقه‌اى شيعه و سنى که اکنون در منطقه بسيار مطرح شده و به دغدغه‌اى تبديل شده، مهمترين اهداف براى از سرگيرى روابط ميان ايران و مصر تعبير شده است.
 
درباره طرح خاورميانه بزرگ بايد گفت، اين طرح بيش از ايران دغدغه‌اى براى تمام اعراب شده است. زيرا نظام دموکراتيک در بيشتر کشورهاى عربى وجود ندارد و در صورتى که روزى بنا باشد خاورميانه بزرگ شکل گيرد، کشورهاى عربى بيشترين ضرر و زيان را متحمل خواهند شد. اين طرح در حقيقت عاملى شده که کشورهاى عربى به يک اتحاد نزديک با هدف رو در رويى با اين طرح بيافتند.
 
علاوه بر آن کشورهاى عربى اعتقاد دارند، هدف از اجراى طرح خاورميانه بزرگ در حقيقت تضمين امنيت براى اسرائيل است. البته پرواضح است که اين ادعا تنها دستاويزى براى توجيه برقرارى نظام‌هاى ديکتاتورى در کشورهاى عربى است.
 
اعراب از وجود اسرائيل در منطقه هراس ندارند، بلکه هراس اصلى آنها اين است که از آنجا که اسرائيل يک کشور متکثرگرا و دموکراتيک است، با تشکيل خاورميانه بزرگ، به الگويى براى کشورهاى منطقه تبديل مى‌شود. علاوه بر آن در صورت اجراى اين ايده اسرائيل با وجود برخوردارى از حمايت کشورهاى بزرگ و قدرتمند غربى به قدرتمندترين دولت خاورميانه تبديل خواهد شد.
 
به هر حال ترس از اجرايى شدن طرح خاورميانه بزرگ سبب شده اعراب به فکر نزديکى روابط با ايران باشند. بويژه اين که ايران نخستين کشور خاورميانه است که از تکنولوژى انرژى صلح‌آميز هسته‌اى بهره مى‌برد و اتحاد با آن مى‌تواند وزنه پر زورى را براى کشورهاى عربى در برابر اسرائيل بوجود آورد.
 
مصرى‌ها حتى براى اقناع ايرانى‌ها اقدام به نزديکى به گروه‌هاى نزديک به ايران در منطقه نيز کرده‌اند. مثلا روابط دولت مصر تحت نظارت سازمان امنيت اين کشور روز به روز به جنبش حماس نزديک‌تر شده و حتى به جايى رسيده که دستگاه‌هاى امنيتى مصر چشمان خود را بر سر جابه‌جايى اسلحه از مرزهاى خود به غزه بسته‌اند. موضوعى که خشم اسرائيلى‌ها را برانگيخته و حتى وعده‌هاى تلافى‌جويانه داده است.
 
در رابطه با عراق نيز بايد گفت، پس از آن که مصرى‌ها از شکست دولت شيعه عراق نااميد شدند و نفوذ ايران را در آن بسيار بالا ديدند، ترجيح دادند دست از لجاجت برداشته و خود نيز در بهره‌بردارى منافع موجود در عراق اقدام کنند. ايرانى‌ها اکنون بواسطه روابط بسيار خوبى که با نظام عراق دارند، توانسته‌اند بهره‌هاى کلانى از عراق ببرند که از جمله آن مى‌توان به مبادلات اقتصادى 10 ميليارد دلارى ايران به عراق ظرف سال‌هاى اخير اشاره کرد.
 
در تمام مدتى که ايرانى‌ها به فکر سرمايه‌گذارى و نقش‌آفرينى در عراق بودند، کشورهاى عربى بر عکس با قطع رابطه با نظام عراق و حمايت از گروه‌هاى شبه‌نظامى سنى مخالف دولت و حتى بقاياى نظام بعثى عليه دولت و نظام عراق فعاليت مى‌کردند. اما ظاهرا گذشت زمان به آنها ثابت کرده که بازگشت دوباره اقليت‌ها به قدرت و حفظ انحصارى آن در دستان سنيان رويايى بيش نيست و آنها در طول اين مدت تنها فرصت را از دست داده‌اند.
 
در اين ميان مصرى‌ها تلاش مى‌کنند ضمن رفع کدورت با دولت عراق، ضمن نزديکى به ايران به نقش‌آفرينى در عراق نيز بپردازند.
 
در همين حال مصرى‌ها تلاش دارند در مسئله مورد اختلاف سه جزيره مورد اختلاف تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسى ميان ايران و امارات متحده عربى نيز ميانجيگرى کنند. بسيار واضح است دخالت مصر به عنوان يک کشور مطرح منطقه‌اى و عربى که يک طرف سکان رهبرى دنياى عرب را بر عهده دارد، مى‌تواند منافع بسيارى را براى مصرى‌ها به ارمغان آورده و از آن بهره‌هاى بسيار هم از جبهه ايران و هم از جبهه امارات ببرد.
 
علاوه بر آن ممکن است با هوشيارى تمام تلاش کنند ضمن وارد شدن به مسئله سه تنب و ايفاى نقش در حل آن موضوع سه تنب را به يک دغدغده عربى تبديل کرده و در پى آن پاى مجامع بين‌المللى را نيز به ميدان بکشند که اين موضوع مى‌تواند در تبديل کردن مصرى‌ها به يک بت بزرگ عربى کمک شايانى کند.
 
اما همکارى هسته‌اى نيز از ديگر اهداف مصر در برقرارى رابطه با ايران است. بنا به گزارش‌ها پس از انتشار گزارش‌ سازمان‌هاى امنيتى آمريکا مبنى بر اين که ايران از سال 2003 فعاليت هاى هسته‌اى خود براى ساخت بمب هسته‌اى را متوقف کرده، کشورهاى عربى بويژه مصر تلاش تازه‌اى را براى نزديکى روابط با ايران و بهره از انرژى هسته‌اى صلح‌آميز اين کشور آغاز کرده‌اند.
بويژه اين که بخوبى مى‌دانند که کشورهاى غربى به هيچ وجه کمکى براى رسيدن آنها به انرژى هسته‌اى نمى‌کنند. خصوصا اين که اسرائيل نيز از هم‌اکنون نسبت به دست‌يابى کشورهاى عربى بويژه مصر که مرز مشترک با آن دارد به انرژى هسته‌اى هشدار داده‌ است.
 
اخيرا روزنامه‌هاى مصرى به نقل از دولت مصر اعلام کرده‌اند، حال که صلح‌آميز بودن فعاليت‌هاى هسته‌اى ايران توسط سازمان‌هاى امنيتى آمريکا تاييد شده، مصر مايل است همکارى‌هاى مستقيم در زمينه انرژى هسته‌اى با ايران داشته باشد.
 
اين گفته مى‌تواند دليلى بر ادعاى تمايل مصر به همکارى هسته‌اى با ايران باشد.
 
برخى از کارشناسان حتى پيش‌بينى مى‌کنند، عربستان سعودى و ديگر کشورهاى عرب خواهان استفاده از انرژى صلح‌آميز هسته‌اى نيز در نهايت دست همکارى به سوى ايران دراز کنند. برخى کارشناسان دعوت‌هاى اخير مقام‌هاى عربى از محمود احمدى‌نژاد رئيس‌جمهورى ايران براى سفر به کشورشان براى نزديکى بيشتر روابط دو جانبه را در حقيقت تلاشى براى رسيدن به اهدافى اين چنينى مى‌دانند.
 
 
در همين حال فعاليت‌هاى اقتصادى و گسترش مناسبت تجارى نيز بسيار مد نظر دولتمردان مصرى است. کشور مصر از فقر شديد اقتصادى به شدت رنج مى‌برد. بحران‌هاى شديدى اقتصادى که اين کشور از آن رنج مى‌برد باعث شده تا بسيارى از جمعيت مصر در زير خط فقر زندگى کنند.
 
همکارى‌هاى صنعتى که تاکنون بسيار گسترش يافته از جمله اين تلاش‌ها است. تا کنون شرکت ايران خودرو در مصر به راه‌اندازى خط توليد خودرو اقدام کرده و دو کارخانه توليد شکر مصرى نيز در ايران فعال هستند.
ايران همچنين با صادارت گندم به مصر بخشى از نيازهاى اين کشور به اين محصول مهم کشاورزى را برطرف مى‌کند.
 
«عبدالستار عشره» رئيس جمعيت دوستى ايران و مصر در جريان سفر معاون وزير خارجه مصر به ايران که خود نيز در آن حضور داشت در اين باره گفت: «ما بايد همکارى‌ها خود را با ايران گسترش دهيم. ما با ايرانى‌ها رقابت نمى‌کنيم بلکه خواهان ايجاد زمينه همکارى با ايران براى تکميل و پيشرفت صنايعمان هستيم. اميدواريم بتوانيم در آينده نزديک با وارد کردن تکنولوژى صنعتى ايران سهم بسزايى در پيشبرد صنايع مصر ايفا کنيم.»
 
همچنين همکارى‌هاى اقتصادى مصر با ايران نيز ظاهرا به سمت رشد متمايل شده است. در همين راستا ظاهرا بزودى بانک مشترک ايران و مصر نيز فعال خواهد شد.
 
عشره در اين باره مى‌گويد: «بر اساس اجماع صورت گرفته تصميم گرفته شد تا بانک مشترکى ميان ايران و مصر تشکيل شود تا تسهيلاتى را در مبادلات تجارى ميان دو کشور بوجود آيد. اين تصميم مى‌تواند به نوعى در مقابل تحريم‌هايى که از سوى آمريکا عليه ايران صورت گرفته بسيار مفيد باشد.»
 
همکارى‌هاى گردشگرى از ديگر نکاتى است که مصرى‌ها به آن چشم دوخته‌اند. به اعتقاد آنها بازار ايران بازار بکرى است که مى‌تواند تحول بزرگى را از لحاظ گردشگرى در مصر بوجود آورد. عبدالستار عشره در اين باره نيز مى‌گويد: «ايران قادر است سالانه 500 هزار گردشگر و زائر به مصر بفرستد که خود به تنهايى تحولى بزرگ در صنعت گردشگرى دو کشور خصوصا مصر بوجود مى‌آورد.»
 
از سوى ديگر مطرح شدن توطئه تفرقه ميان شعيه و سنى نيز خود عاملى براى ايجاد نزديکى ميان ايران و مصر شده است. مصرى‌ها از گسترش روز افزون نگرش‌هاى شيعه در دنياى اسلام بويژه در کشورهاى عربى و خصوصا مصر نگرانند. در همين حال آنها بر اين باورند که در عين گسترش انديشه‌هاى شيعى مقاومت‌هايى در برابر آن وجود دارد که مى تواند به درگيرى‌هاى طائفه‌اى و فرقه‌اى در منطقه دامن بزند. از اين رو معتقدند بايد براى رفع فتنه تفرقه ميان شيعه و سنى مواضع خود را به ايران نزديک کنند.
 
در اين ميان همکارى ايران و مصر منافع سياسى نيز براى مصر دارد. برخى گروه‌هاى سياسى فعال در مصر از جمله اخوان‌المسلمين و احزاب شيعه با گرايش به تحولات ايران و الهام گرفتن از ايده‌هاى ايرانى در مصر فعال هستند. دولت مصر تلاش مى‌کند با نزديک کردن روابط خود با ايران همکارى گروه‌ها و احزاب سياسى داخل مصر را نيز ترغيب کند.
 
اما تمام آنچه گفته شد از ديد منافع مصرى به مسئله روابط ايران و مصر بود. در اين ميان يک هدف فرامنطقه‌اى نيز وجود دارد. بسيارى از کارشناسان بر اين باورند که آمريکايى‌ها از گسترش روابط اعراب با ايران و در حال حاضر مصر با ايران حمايت مى‌کنند.
 
تحليلگران عرب معتقدند، امکان ندارد نزديکى روابط ميان ايران و مصر و بطور کلى توسعه روابط کشورهاى عربى با ايران با چراغ سبز آمريکا همراه نباشد.
 
يکى از دلايل اين حمايت مى‌تواند به ايجاد زمينه براى برقرارى روابط آمريکا و ايران در آينده که بسيارى اميدوارند نزديک باشد، تعبير مى‌شود. به عبارت ديگر آمريکا در ابتدا متحدان عرب خود را ترغيب مى‌کند که با ايران رابطه برقرار کند تا در نهايت خود نيز براى ايجاد رابطه با ايران اقدام کند.
 
در اين ميان دو دليل ديگر نيز براى حمايت آمريکا از نزديک روابط با ايران ياد مى‌شود. نخست اين که از اين طريق مى‌توانند کنترل بيشترى بر فعاليت‌هاى هسته‌اى ايران داشته باشند. بويژه اين که مصر با وجود يک برخوردارى از نظام استبدادى از مدرن‌ترين نظام بهره مى‌برد و در عين حال نزديک‌ترين روابط را با آمريکا دارد. اين موضوع مى‌تواند کنترل ايران را از اين طريق آسان‌تر کند.
 
به عبارت ديگر آمريکايى‌ها بر اين باورند که هر چه روابط کشورهاى عربى متحد آمريکا با ايران نزديک‌تر و محکم‌تر باشد، ايران بيشتر مجبور به اتخاذ رفتارهايى مطابق با سياست‌هاى منطقه‌اى خواهد کرد که مهمترين آن در زمينه فعاليت‌هاى هسته‌اى است.
 
و آخر اين که آمريکايى‌ها تلاش دارند با نزديک کردن مصر به ايران که بر خلاف ديگر کشورهاى عرب منطقه از مشترکات فرهنگى بسيارى برخوردار هستند، بواسطه مصر ايران را به همکارى بيشتر در عراق ترغيب کنند.
چهارشنبه 5 دى 1386  10:55

ایران

Table’ December 14, 2007
Author:

Taking Iran ‘Off the Table’

Democratic presidential hopefuls Sen. Hillary Rodham Clinton, D-N.Y., and Sen. Barack Obama, D-Ill., pass each other during a break in a debate at Drexel University in Philadelphia.

Although Iraq was supposed to be the definitive issue for the 2008 campaign, from the outset Iran seemed to present the biggest national security test for all candidates. Republicans assured voters they were ready to take military action to prevent an Iranian nuclear weapons program, while top-tier Democratic candidates stressed military force could not be ruled out as a preventive tool.

But the December 3 release of the National Intelligence Estimate (NIE) indicating that Iran had stopped its nuclear weapons program in 2003 forced the candidates to clarify their views. The biggest stir was among Democrats, where contenders who long trailed Sen. Hillary Clinton (D-NY) in the polls saw a chance to exploit her perceived hawkishness on Iran. While Clinton said she was “relieved” at the NIE’s findings, the report may have done more damage to her campaign than to any other. The barrage of criticism that followed her vote in favor of the Kyl-Lieberman resolution, a nonbinding Senate measure that designated Iran’s Revolutionary Guards a terrorist group, was just beginning to subside when the NIE catapulted the issue back into her opponents’ talking points. In the December 4 Democratic debate hosted by NPR, Sen. Joe Biden (D-DE) pointed to Clinton’s cautious language on Iran as indicative of what he believes are her true sentiments. Biden chided Clinton for merely opposing the “rush to war,” rather than coming out unequivocally against striking Iran.   

Also in that debate, Clinton again had to go on the defensive with regard to her Kyl-Lieberman vote, insisting that the bill “did not in any way authorize the president to take any action that would lead to war.” She said as a result of labeling the Iranian Revolutionary Guards as a terrorist organization, “We've actually seen some changes in their behavior.” Clinton and her Democratic rivals all favor some form of expanded engagement with Iran, but in light of the new NIE they should clarify their “vague incrementalism,” write national security experts Flynt Leverett and Hillary Mann Leverett in a New York Times op-ed.

On the Republican side, the outrage was directed at the report more than fellow candidates. Former House Speaker Newt Gingrich claimed on ABC’s This Week that the NIE’s release was “the equivalent of a coup d'etat” by members of the intelligence community seeking to undermine the Bush administration. GOP candidates, with some exceptions, reaffirmed their skepticism toward the Ahmadinejad regime, and some even questioned the validity of the NIE. Rudy Giuliani said on Meet the Press that it does not eliminate the possibility of a preemptive strike on Iran. Sen. John McCain (R-AZ) also said (Fox News) the NIE does not take military action against Iran “off the table.” McCain also stopped short, in an interview with CFR.org, of endorsing broader diplomatic talks with Iran. “I don’t want to give the president of Iran a forum to declare his rather radically extreme views particularly as regards to terrorism and the state of Israel is concerned,” he said.

Fred Thompson responded (Fox News) to news of the NIE with the greatest cynicism. “They're undoubtedly intent upon nuclear weapons. I don't care what this latest NIE says. That's foolishness that represents our own inability to get a handle on it more than anything else.” Mitt Romney was more cautious, calling (Fox News) the report’s findings “good news,” but asserting (Real Clear Politics) that Iran is still enriching uranium and should still be viewed as a threat.

 

خساست واشنگتن در اعتماد به تهران

خساست واشنگتن در اعتماد به تهران - [فريد زكريا/* ترجمه: كاوه شجاعي]

انتشار گزارش <ارزيابي ملي اطلا‌عات> در مورد ايران، به سياست‌هاي دولت بوش عليه اين كشور ضربه سختي وارد كرد و اگر اعتراف به اينكه ايران از سال 2003 برنامه توليد سلا‌ح اتمي نداشته، باعث بازنگري خلا‌ق در سياست‌هاي كاخ سفيد شود، اين گزارش را بايد بسيار مهم ارزيابي كنيم. ايالا‌ت متحده در طول دو سال گذشته تلا‌ش كرده ايران را به كمك اروپايي‌ها و اعراب سني منزوي كند، اما واشنگتن هنوز نتوانسته يك انتخاب ساده انجام بدهد؛ آيا آمريكا مي‌خواهد سياست‌هاي ايران تغيير كند يا رژيم تهران؟

فقط لحظه‌اي تصور كنيد كه دنيا از ديد ايران به چه شكل است. دور تا دور ايران را رژيم‌هايي با سلا‌ح‌هاي اتمي در بر گرفته‌اند؛ روسيه، چين، پاكستان، هندوستان و اسرائيل. در آن سوي مرزهايش از يك طرف 170 هزار سرباز آمريكايي مستقر شده‌اند (عراق) و در طرف ديگر بيش از 50 هزار نيروي ناتو حضور دارند (افغانستان.) در طول 3 دهه گذشته دولت آمريكا به شدت مخالف رژيم ايران بوده و رئيس‌جمهوري فعلي ايالا‌ت متحده بارها تاكيد كرده آرزو دارد كه جمهوري اسلا‌مي سرنگون شود. كنگره آمريكا هم سال گذشته بودجه‌اي 75 ميليون دلا‌ري تصويب كرده است تا به <پيشبرد دموكراسي> در ايران كمك كند. اگر شما جاي ايران بوديد چه مي‌كرديد؟ در جهان سياست بين‌المللي، يك برنامه اتمي مهم‌ترين تضمين بقاي كشور است.

واشنگتن تهران را به نابودي تهديد مي‌كند و از سويي انتظار دارد كه ايران برنامه اتمي را فراموش كند؛ اين سياست بدون شك محكوم به شكست است. اگر آمريكا تنها تغيير رفتار را از ايران طلب كند، آن وقت است كه سياست هويج و چماق كارايي پيدا مي‌كند.

جزئيات گزارش اخير سازمان‌هاي اطلا‌عاتي درباره برنامه اتمي تهران ممكن است دقيقا باشد يا نباشد؛ ما چيز زيادي در مورد آنچه در داخل ايران مي‌گذرد نمي‌دانيم. اما مساله اصلي در اين گزارش- كه توسط ديپلمات‌هاي مذاكره‌كننده با طرف‌هاي ايراني هم تاييد شده- اين است كه تهران سال‌هاست هزينه‌ها و مزاياي برنامه اتمي‌اش را كاملا‌ منطقي محاسبه مي‌كند. در واقع روند توسعه اتمي ايران در مقايسه با كشورهايي چون پاكستان، هند يا چين كمتر تهاجمي و خودسرانه به نظر مي‌رسد چرا كه تمامي اين كشورها به سرعت و كاملا‌ مخفيانه برنامه خود را به جلو برده‌اند. تهران اما پله‌پله بالا‌ رفته و به بازرسان آژانس بين‌المللي انرژي اتمي اجازه ورود به سايت‌هاي اتمي را داده است. (اگر چه رضايت كامل آژانس را جلب نكرده است) به علا‌وه ايران در طول اين سال‌ها نسبت به فشارهاي غرب حساس بوده است.

اما غرب- يعني واشنگتن- هميشه در پيشنهادهايش خسيس بوده و هميشه دير عمل كرده است. يك ديپلمات اروپايي كه اجازه نداشت نامش را فاش كند، مي‌گويد <ايران در سال 2003 غني‌سازي را متوقف كرد و انتظار داشت كه اروپا همان طور كه قول داده بود اين مساله را تلا‌في كند، اما به خاطر مواضع آمريكا چيز به درد بخوري به آنها پيشنهاد نداديم. در سال 2005 بالا‌خره آمريكا راضي شد و ما پيشنهاد جذابي را مطرح كرديم، اما سه هفته بيشتر تا انتخابات رياست‌جمهوري باقي نمانده بود كه اصلا‌ح‌طلبان اعتبار خود را از دست دادند و پس از آن احمدي‌نژاد رئيس‌جمهوري ايران شد.>

در واقع جالب اينجاست كه در ايران بيشتر از هر كشوري در خاورميانه مباحثات سياسي صورت مي‌گيرد. همين ماه گذشته سيدمحمد خاتمي رئيس‌جمهوري سابق ايران براي مردمي حرف مي‌زد كه شعارهاي تندي عليه دولت كنوني سر مي‌دادند. در آن سوي ميدان، احمدي‌نژاد عده‌اي را به خيانت متهم مي‌كند و حسين موسويان مذاكره‌كننده سابق اتمي ايران بازداشت مي‌شود و حتي شماري از روحانيون بلندپايه دولت احمدي‌نژاد را به ناكارآمدي متهم مي‌كنند. پس مي‌توان بر سيستم سياسي ايران تاثير گذاشت چرا كه در آن مراكز گوناگون قدرت وجود دارد و هر كدام از گروه‌ها، منافع ايران را به گونه‌اي متفاوت مي‌بينند. ‌

در اين ميان <ملي‌گرايي ايراني> همه آنها را با هم متحد مي‌كند و اگر بخواهيم برنامه اتمي جمهوري اسلا‌مي را از همين زاويه ببينيم مي‌پذيريم كه توسعه هسته‌اي ايران غيرقابل توقف است. اما واشنگتن تاكنون اين موضوع را درك نكرده است. سياستمداران غربي ديگر نبايد بگويند كه ايران نيازي به انرژي اتمي ندارد و نمي‌توان به اين كشور براي غني‌سازي اورانيوم اعتماد كرد. ايران اين دلسوزي‌هاي پدروار را نمي‌خواهد، آن هم از سوي كساني كه بزرگ‌ترين زرادخانه‌هاي اتمي دنيا را در اختيار دارند.

واشنگتن، لندن و پاريس به جاي همه اين حرف‌ها بايد حداكثر از هزينه‌هاي بالا‌ي غني‌سازي سخن بگويند و جورج بوش بايد بگويد كه ما مي‌خواهيم با ايران رابطه برقرار نماييم، با هم تجارت داشته باشيم، به كشور شما بياييم و شما هم به آمريكا سفر كنيد. مي‌خواهيم ايران به سازمان تجارت جهاني بپيوندد. ما مي‌خواهيم به شما احترام بگذاريم، اما شما هم بايد رفتار خود را تغيير دهيد.

ممكن است تندروها در داخل ايران اين پيشنهاد را نپذيرند اما همين روند باعث بروز بحث در داخل ايران مي‌شود. آن وقت اصلا‌ح‌طلبان مي‌توانند سياست خارجي احمدي‌نژاد را به چالش بكشند. اگر ايران و آمريكا با هم رابطه برقرار كنند جامعه مدني و بخش خصوصي در ايران قدرت مي‌گيرد و اينگونه هيچكس در غرب ديگر به تغيير رژيم در ايران فكر نمي‌كند.

* فريد زكريا در حال حاضر سرپرست بخش بين‌المللي هفته‌نامه آمريكايي نيوزويك است. او در هندوستان و در خانواده‌اي مسلمان‌زاده شد. پدرش رفيق زكريا سياستمداري برجسته بود و مادرش فاطيما، سردبير ويژه‌نامه روزهاي يكشنبه تايمز آو اينديا بود. فريد زكريا دكتراي علوم سياسي‌اش را از دانشگاه‌ هاروارد و زير نظر ساموئل‌هانتينگتون دريافت كرد. نشريه اسكواير در سال 1999 نام او را در فهرست 211 شخصيت مهم قرن بيست‌و‌يكم> قرار داد. از زكريا كتاب <آينده آزادي: اولويت ليبراليسم بر دموكراسي> در ايران ترجمه شده است.

انتهاي خبر // روزنا - وب سایت اطلاع رسانی اعتماد ملی//www.roozna.com


زمان گفتگو با ايران فرا رسيده

زمان گفتگو با ايران فرا رسيده

تحليل واشنگتن پست از گزينه هاي پيش روي دولت بوش - پنجشنبه 15 آذر 1386 [2007.12.06]

رابرت کاگن

سازمان امنيت ملي ايالات متحده با ارزيابي برنامه تسليحات هسته اي ايران به اين نتيجه رسيده که اين کشور ‏اين برنامه را از سال 2003 متوقف ساخته است. صرفنظر از سوالات زيادي که در اين مورد وجود دارد و ‏نيز اينکه در مورد اين ارزيابي چگونه فکر کنيم، بازتاب عملي اين گزارش غير قابل انکار است.‏

bushzamangoft.jpg

دستگاه ديپلماسي بوش در زمان باقيمانده از دوره اش، نمي تواند اقدام نظامي عليه ايران را در پيش بگيرد و ‏يا از تهديد به انجام آن براي خود اعتباري کسب کند، مگر اينکه يک حرکت تحريک آميز از سوي ايران پاسخ ‏ايالات متحده را در پي داشته باشد. حمله به تاسيسات هسته اي مشکوک در ايران هم، همواره در هاله اي از ‏مخاطرات قرار دارد. اکنون اين گزينه از روي ميز جمع شده است. ‏

ضمناً دولت بوش قادر به جلب همکاري هاي بين المللي بيشتر براي تصويب تحريم هاي سنگين تر عليه ايران ‏نخواهد بود. مهمترين دليل اعمال فشار کشورهاي اروپايي بر تهران نيزبه خاطر هراس دايمي آنها از اقدام ‏نظامي آمريکايي ها بوده است. تا قبل از انتشار ارزيابي سازمان امنيت ملي، راضي کردن اروپايي ها براي ‏پشتيباني از تحريم هاي جدي تر کار مشکلي بود. حالا اين کار به غير ممکن تبديل شده است. ‏

دستگاه ديپلماسي بوش با از کار افتادن ابزارهاي سياسي که در اختيار داشت، مي بايست يک سال باقيمانده از ‏دوره اش را در انزوا سپري کند. راه ديگر اين است که با بدست گرفتن ابتکار عمل، به دولت بعد از خودشان ‏لطفي بکنند و باب گفتگوهاي مستقيم با تهران را باز کنند.‏

انجام مذاکره در ابتدا، نشانه اي از ضعف به نظر مي رسد. ايراني ها مي توانند از گفتگوها براي عميق تر ‏کردن شکاف ميان ايالات متحده و شرکايش از يک سو، و اختلافات در داخل سيستم سياسي آمريکا از سوي ‏ديگر استفاده کنند. ‏

ولي براي مذاکره يک راهکار خوب وجود دارد. خيلي از مردم دنيا و افراد در آمريکا، بهبود رفتار ايرانيان ‏را به عنوان پيش شرط و دليل اصلي دوري آمريکا از گفتگوها مي دانند. اين يک افسانه است اما خود مي ‏تواند جلوي تلاش هاي آمريکا را در حال حاضر و تا سال ها بعد بگيرد. ايالات متحده در نهايت بايد تن به اين ‏کار بدهد هرچند در طول تاريخ براي آن مخالفاني وجود داشته است. ‏

اکنون هم مثل هميشه، زمان خوبي است. ايالات متحده در موضع ضعف نيست. آشفتگي حاصل از گزارش ‏امنيت ملي زودگذر است و اين حقايق استراتژيک است که با دوام است. آمريکا همچنان در دنيا و در ‏خاورميانه، قدرتمند باقي مي ماند. موفقيت بدست آمده ازسياست تثبيت اوضاع در عراق، ظاهراً به اين معني ‏است که ايالات متحده به دنبال پايه گذاري يک وضعيت بادوام در منطقه است، همان چيزي که از سال ها قبل ‏همه خواستار آن بودند. همينطورکه اوضاع عراق مسير خود را براي برگشت به وضع عادي طي مي کند، ‏موازنه موجود هم در حال چرخش به نفع ايران تحت انزوا است.‏

دلايل ديگري هم براي شروع تحرکات در اين زمان وجود دارد. هرچند برآورد امنيت ملي بر ناتواني ايران ‏در توليد بمب تا قبل از سال 2010 حکايت مي کند، اما همين زمان هم براي ما طولاني نيست. دولت بعدي ‏خصوصاً اگر دموکرات باشد، احتمالاً سعي خودش را براي گفتگو با تهران بکارخواهد برد. اما چنين ‏گفتگوهايي نمي تواند تا پيش از تابستان 2009 به عمل آيد. اگر سازمان امنيت ملي درست برآورد کرده باشد، ‏در آن زمان ايران مي تواند در واپسين مراحل توليد يک بمب باشد. بهتر است گفتگوها الان آغاز شود تا ‏وقتي دولت بعدي مستقر مي شود، بعد از چند سال گفتگو قادر به برآورد پيشرفت يا پسرفت آن باشد. ‏

شروع گفتگوها توسط اين دولت به مراتب بهتر است. هرچند اعتماد ميان احزاب در آمريکا خدشه دار شده ‏است، اما هرگونه موضع گيري سياسي ايالات متحده نسبت به ايران به پشتيباني هر دو حزب نيازمند است. ‏بوش حتي مي تواند يک دموکرات پر سر و صدا را براي سرپرستي گفتگوها انتخاب کند.‏

آغاز گفتگوها در زمان حاضر، مي تواند شانس بيشتري را به ايالات متحده براي تعيين خط مشي مذاکرات ‏داخلي و خارجي بدهد. هرگونه مذاکراتي بايد در راستاي مجبور کردن ايراني ها براي پاسخ به همه ابهامات ‏باقيمانده آژانس بين المللي انرژي هسته اي درباره برنامه هسته اي آن کشور باشد. آنها بايد با بازرسي هاي ‏غيرمترقبه و نظارت بر تاسيسات خود و نيز عمل به درخواست شوراي امنيت سازمان ملل دال بر تعليق غني ‏سازي اورانيوم، موافقت نمايند.‏

گفتگوها بايد از مساله هسته اي فراتر رود و موضوع حمايت ايران از تروريسم، پناه دادن به سران القاعده، ‏پشتيباني از حزب الله و حماس و همچنين حمايت هاي تسليحاتي آنان از تندروهاي ستيزه جو در عراق را نيز ‏در بر بگيرد.‏

آنها ضمناً بايد ايرادات خود را به دولت ايران به خاطر زير پا گذاشتن حقوق بشر و سرکوب هاي سياسي ‏سختگيرانه وارد نمايند. بعضي ها معتقدند نمي شود وارد گفتگو با کشوري شد که قصد تغيير رژيمش را ‏داريد. اين منطقي نيست. ايالات متحده به طور همزمان توان مذاکره با اتحاد جماهير شوروي از يک سو، و ‏اعمال فشار براي تغييرات سياسي در آنجا از طريق حمايت از مخالفان را، از سوي ديگر داشت. اين کار با ‏برقراري ارتباط مستقيم با مردم بوسيله راديو و ساير وسايل ارتباط جمعي ميسر شده بود. به اين ترتيب اتحاد ‏جماهير شوروي مجبور به رعايت معاهده حقوق بشر هلسينکي شد. هيچ دليلي وجود ندارد که ايالات متحده ‏نتواند با ايران گفتگو کند و در عين حال با تقويت مخالفان براي تغيير رژيم در ايران فشار وارد آورد.‏

در مورد ايران هم، اگر اين کشور الزامات هسته اي را رعايت کند، حمايت خود از تروريسم و خشونت را ‏متوقف کند، در برخورد بامردم کشورش عدالت، حقوق بشر و احترام به آزادي را رعايت کند، در اين ‏صورت از طرف جامعه جهاني مورد استقبال قرار مي گيرد و اين خود به همراه منافع فراوان اقتصادي، ‏سياسي و امنيتي اش خواهد بود. اين پيشنهاد هميشه روي ميز بوده و ايالات متحده لازم نيست هيچ کار ديگري ‏غير از تصريح آن انجام دهد.‏

آغاز گفتگوها همين امروز به معني محدود شدن گزينه هاي آينده آمريکا نيست. اگر ايراني ها از انجام ‏گفتگوها طفره بروند، که احتمال دلخواهي است، از خود سابقه اي به جا مي گذارند که مي تواند اکنون يا در ‏وقتي حساس در آينده عليه خودشان به کار گرفته شود. اين احتمال هم هست که اين پيشنهاد از سوي آمريکا ‏باعث بروز شکاف در داخل ايران شود.، يافتن همه گزينه هاي سياسي ممکن، در هر مساله اي، کار سختي ‏است. شرايط آماده است، اين ديگر بستگي به دولت بوش دارد که با هوشياري و به نحوي خلاق باشد از آن ‏استفاده کند. ‏

منبع: واشنگتن پست – 5 دسامبر

ایران آسیایی تر از همیشه

ایران آسیایی تر از همیشه

نویسنده : محسن امين زاده

علاقمندم در ابتدا اشاره کنم که سخن من در منظومه نظری سیاست خارجی توسعه گرا  که در دولت اصلاحات تجربه شد، بیان می شود . سیاست خارجی که ضمن توجه عمده به امنیت ملی و منافع ملی تسهیل توسعه ملی را دراین چارچوب در زمره اولویت های خود می داند و برای این پدیده در تعامل با دیگر کشورها جایگاه قابل توجهی قائل است و البته معتقد است که همکاری در فرایند توسعه علائق متقابل را افزایش داده و تیرگی ها در روابط را کاهش می دهد و در نتیجه باعث افزایش امنیت ملی کشورها نیز می شود.

 

ایران در آسیا و خاورمیانه

 

ایران و مصر دو تمدن دیرپای باستانی هستند که نقش اساسی در فرهنگ و تمدن بشری دارند. این دو تمدن ، ایران در میان غربی ترین سرزمین های قاره  آسیا و مصر در میان شمالی ترین سرزمین های قاره آفریقا در منطقه بسیار حساسی با نام اعتباری خاورمیانه هویت مشترکی پیدا می کنند.

 

برای آسیایی ها خاورمیانه مسیر ارتباط با اروپاست ، برای مسلمانان خاورمیانه مهد اسلام و سرزمین های مقدس مسلمانان است و البته امروز خاورمیانه حساس ترین  و بحرانی ترین منطقه سیاسی جهان محسوب می شود.

 

در گذشته تاریخی، اروپائیان به سرزمین های این منطقه به دلیل موقعیت جغرافیایی آن بسیار چشم داشتند و اعتقادات غالب ژئوپلتیکی تسلط براین منطقه برای اقتدار جهانی را ضروری تشخیص می داد.

 

در قرن گذشته نفت خام و گاز طبیعی نیز اهمیت جدیدی برای خاورمیانه رقم زد و این منطقه به بزرگترین صادر کننده نفت خام و گاز طبیعی در جهان بدل گردید. این موقعیت جدید اهمیت استراتژیک این منطقه را بازهم افزایش داد.

 

در نقشه های تاریخی این منطقه، ایران به صورت معنادارتری مانند یک پل وسیع میان دو آب راه دریایی خلیج فارس و دریای خزر تنها راه مناسب از طریق خشکی برای ارتباط میان اروپا و آسیا بوده است.

 

 به دلیل همین شرایط همواره  سهم تجارت میان آسیا و اروپا و البته سرزمین های عثمانی در اقتصاد ایران بالا بوده و ایرانیان بسیاری به تجارت مشغول بوده اند.

 

پس از فروپاشی حکومت عثمانی نام خاورمیانه هرچند با محوریت اروپا تعریف شده بود اما یک واقعیت را بیان می کرد و آنهم منطقه ارتباط میان اروپا و آسیا بود.

 

با سامان یافتن نسبی وضعیت کشورهای اسلامی خاورمیانه به دلیل وجود سرزمین های مقدس مسلمان اعتبار اسلامی متفاوتی یافت و با تحولات قرن بیستم، ظهوراسرائیل و شکل گیری بحران فلسطین، خاورمیانه معنای دیگری نیز برای مسلمانان پیدا کرد، حساسیتش برای مسلمانان افزایش یافت و درعین حال به یکی از بحرانی ترین نقاط جهان بدل گردید. بحرانی که همچنان دامنگیر این منطقه جغرافیایی است.

 

ایران به خاطر موقعیت ویژه جغرافیائی اش در غرب آسیا و در شرق خاورمیانه این امکان را داشته که ارتباط  خود را با آسیا یا خاورمیانه به صورت یکسان تعریف کند و همواره ترجیح داده که از هردو هویت آسیایی و خاورمیانه ای برخوردار باشد.

 

تمایل داشته که خاورمیانه ای باشد تا از نقش حساس کشورهای این منطقه بهره مند باشد و درعین حال نزدیکی به اروپا  و نقش ارتباطی ایران در مسیر ارتباط شرق و غرب  را  نمایان سازد  و تمایل داشته که آسیایی باشد تا به عنوان یک کشور فرهنگ ساز و دارای تمدن طولانی ، خود را درمیان  فرهنگ ها و تمدن های آشنای  آسیایی ها تعریف کرده و از ارتباط با این فرهنگ ها و تمدن های باستانی بهره مند باشد.

 

تصویرایرانیان ازاروپا همچون تجسم بسیاری از کشورهای شرقی دو چهره  را متضاد را نشان می دهد.

 

در قرون گذشته اروپائیان استعمارگران مهاجم در میان کشورهای اسلامی بوده اند و چهره استعمارگر و مداخله گر اروپائیان مهمترین ویژگی منفی کشورهای قدرتمند  این قاره تلقی می شده اند.

 

درعین حال قرن هاست که اروپا مسیر توسعه را پیموده و بخصوص در دو قرن گذشته کشورهای مهمتر اروپایی به سرعت از کشورهای درحال توسعه کنونی از جمله کشورهای اسلامی حامل بزرگترین و دیرپا ترین تمدن های بشری مانند ایران و مصر فاصله گرفته اند . در قرن گذشته توسعه و پیشرفت در اقتصاد ، سیاست ، فرهنگ ، علم و تکنولوژی  چهره جذاب و توجه برانگیز اروپا بوده است.  

 

ایرانیان از این دو چهره متفاوت اروپا تعابیر متفاوت و گاه متضادی داشته اند. برای ایرانیان اروپا از چندقرن پیش سرزمین استعمار و توسعه بوده و هست.

 

هرچند ایران تنها کشور خاورمیانه است که همواره در طول تاریخ هویت خود را به عنوان یک کشور مستقل حفظ کرده و هرگز مستعمره نشده و از معدود کشورهای آسیایی است که چنین وجه مشترکی دارند اما بهرحال هرگز از گزند دخالت های مخرب اروپائیان بخصوص انگلیس و روسیه در امان نبوده است.

 

درقرون گذشته این قدرت ها بخش هایی از سرزمین های متعلق به ایران را برای همیشه از ایران جدا کرده اند و دخالت های آنان تحولات تلخی را در تاریخ ایران رقم زده و باعث بروز بحران های بزرگ و مشکلات جبران ناپذیری در مسیر پیشرفت مردم ایران بوده است.

 

درعین حال برای ایرانیان اروپا سرزمین توسعه است زیرا ایران دردو قرن گذشته بیشتر از گذشته دریافته است که تحولاتی در آن سوی دریاها در حال شکل گیری است که باعث پیشی گرفتن بی سابقه اروپائیان از مسلمانان و شرقیان می شود.

 

تدریجا ایرانیان نه تنها به اقتصاد و صنعت و تولید مطلوب اروپا توجه پیداکرده وتلاش کرده اند که ازآن تقلید نمایند، بلکه تلاش کرده اند که درهمه ابعاد توسعه و مظاهر پیشرفت از اروپائیان الگو بگیرند.

 

چیزی که در حد آموختن و حتی تقلید از صنعت و تکنولوژی، مورد توافق همه بوده اما در ارتباط با ریشه های توسعه در اروپا  و بکارگیری تجربیات همه جانبه توسعه و پیشرفت در اروپا، با واکنش های تندی مواجه شده و نقد های تندی از منظر مخالفت با غرب زدگی و مخالفت با شیفتگان نسبت به بیگانه، در صد سال گذشته برآن وارد شده و درعمل نیز به دلیل ناسازگاری ریشه های توسعه درغرب و فرهنگ بومی در ایران، فرآیندهای برگرفته از تجربیات اروپائیان با مشکلات جدی مواجه شده است.

 

چیزی که به شکل های مشابه در ایران ، مصر و برخی کشورهای اسلامی مهم دیگر می توان مشاهده کرد.

 

در سال های پس از انقلاب اسلامی، ایران بیش از همیشه خاورمیانه ای شد. نه از آن جهت که نزدیکی اش به اروپا و راه های مطلوبش برای ترانزیت مورد توجه قرار گرفته بود؛ بلکه بدان علت که ایران بیشتر ازهمیشه به علقه های مشترک خود با مسلمانان در خاورمیانه توجه پیدا کرده بود و بیش از همه احساس مشترک بر سر مهمترین بحران خاورمیانه یعنی فلسطین داشت و بیش از همیشه احساس نزدیکی با کشورهای عربی خاورمیانه که غالبا مذاهب متفاوتی با ایرانیان نیز داشتند پیدا کرده بود.

 

البته برای کشورهای غربی فهم  شرایط و هویت نظام ایران پس از انقلاب اسلامی با ویژگی های کشورهای خاورمیانه عملی تر بود. غلبه باورهای اسلامی - انقلابی بر باورهای سیاسی و غلبه این باورهای سیاسی نو برباورهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی توسعه باعث گردید که ایران بیش و پیش از آنکه به توسعه بیندیشد به هویت و ارزش ها و باورهای اسلامی – سیاسی خود توجه کند و به بازسازی هویت خود دردرون جامعه اسلامی بپردازد.

 

ایران پس از انقلاب اسلامی به زبان دین سخن گفت و تلاش کرد که گفته هایش بیش از هرزمان از پیوند میان مسلمانان آکنده باشد و تلاش کرد که عملا نیز در جهت تقویت این پیوندها گام بردارد.

 

بیش از هر زمانی بر هویت مسلمانان تاکید نمود و خواهان آن شد که مسلمانان با حفظ هویت اسلامی خود در پی عزت و اقتدار بیشتر باشند.

 

هرچند این باورها و آرزو ها با حمله عراق به ایران ماهیت متفاوتی یافت اما با پایان یافتن جنگ، نیز ایران در بایگانی کردن پرونده های مربوط به جنگ پیشقدم شدو حتی تلاش نمود که حساب این فاجعه بزرگ برای جهان اسلام از حساب سایر مسلمانان خاورمیانه، حتی بعضی دولت های ثروتمندی که رژیم عراق را با تمام توان در این جنگ یاری کردند و البته از حساب مردم بزرگ عراق جدا کند و درمسیر نزدیکی بیشتر مسلمانان درجهان و بخصوص خاورمیانه گام بردارد. 

 

تلقی ایران از آسیا در شرایط کنونی

 

نزدیک به سه دهه پس از انقلاب اسلامی و دو دهه پس از پایان جنگ عراق با ایران و نزدیک دو دهه پس از فروپاشی اتحاد شوروی و پایان جنگ سرد، امروز ایران ضمن آنکه تعلقات خود را به خاورمیانه کاملا حفظ کرده بیش از همیشه تمایل دارد که آسیایی شناخته شود. علت آن است که شرایط توسعه در ایران و آسیا تغییرکرده است.

 

در آسیا علاوه بر سازگاری های فرهنگی قابل توجه آن با ایران و سازگاری های تمدنی کشورهای بزرگ آسیایی با ایران، امروز توسعه حرف تعیین کننده ای برای معرفی این قاره می زند.

 

آسیا از حالت پرجمعیت ترین قاره فقیر جهان خارج شده و روند توسعه در این قاره و ازجمله در میان پرجمعیت ترین کشورهای آن یعنی چین و هند که آنان نیز میراث دار تمدن های بزرگ بشری هستند، چهره این قاره  را متفاوت نموده است و به این قاره با نگاه به شاخص های متحیرکننده نرخ رشد و سهم آن در رشد جهانی و جهش های اقتصادی باور نکردنی و رقابت جهانی در تولید و مسائلی از این دست نگاه می شود.

 

تجربه های موفق توسعه وابسته در آسیا تدریجا به الگوی تمامی کشورهای درحال توسعه بدل شده و سرعت توسعه دراین سرزمین ها امید به ممکن بودن توسعه در شرایط ظاهرا نا ممکن را مطرح نموده است.دردهه های اخير سهم کشورهای آسيايى ، ژاپن ، کره جنوبی و بخصوص چين و هند در اقتصاد جهانی به سرعت بالا رفته است.

 

درحاليکه سهم  کشورهای عضو گروه هشت که درسال  1975  بدون احتساب کانادا و روسيه  48 درصد و با احتساب اين دوکشور 55 درصد بوده است درسال 2005 به 44 درصد رسيده است. درهمين مدت سهم کشورهای آسيايى بدون خاورميانه، از اقتصاد جهانی از 11 درصد به 25 درصد افزايش يافته است. . دراين مدت سهم  کشورهای آمريکای لاتين و افريقا ثابت مانده و سهم خاورميانه و جمهوری های شوروی بشدت کاهش يافته است. 

 

شرایط توسعه در آسیا و شرایط ا یران پس از دوران جنگ سرد دارای ویژگی هایی است که بطور طبیعی ایران و سایر کشورهای آسیایی را به هم نزدیکتر کرده است. 

 

1-  توسعه در آسیا با تقاضای انرژی شدیدی همراه بوده است و عملا بیشترین رشد تقاضای انرژی در جهان متعلق به آسیاست. پیش بینی می شود که با روندهای جاری تقاضای نفت خام درجهان درسال 2025 به بيش از110 ميليون بشکه درروز خواهد رسيد که تقاضای جديدی در حد 25 تا 30 ميليون بشکه درروز را نشان می دهد.

 

بیش از 80 درصد تقاضای جدید متعلق به کشورهای درحال توسعه بویژه کشورهای آسیاست. متقابلا ایران یکی از معدود کشورهایی است که به خاطر شرایط خاص سیاسی تعهدات غیر قابل تغییری با بازارهای سنتی انرژی در آمریکا و اروپا ندارد و می تواند به عرضه انرژی به آسیا توجه ویژه ای داشته باشد . بخصوص که بازار انرژی آسیا در قیاس با اروپا و آمریکا برای تولید کنندگان انرژی در خاورمیانه سود آورترنیز هست.

 

چنین سازگاری هایی باعث شده که بخصوص پس از فروپاشی اتحاد شوروی و تیره تر شدن روابط ایران و آمریکا سهم صادرات نفت ايران به آسيا درتجارت نفت خام ايران افزايش جدی پيدا کرده و طی دو دهه از حدود 30 درصد به حدود 70 درصد افزايش پيدا کند. طی این مدت صادرات نفت خام به ژاپن دو برابر شده و صادرات به سایر کشورهای آسیایی 5/2 برابر شده است .  مزيـتهای اقتصادی و مالی صدور نفت خام ايران به آسيا به همراه ملاحظات سياسی که ايران را از بازار نفت آمريکا  خارج کرده ، باعث شده که رابطه تنگاتنگی در زمينه توليد نفت ايران و مشتريان آسيايى ايجاد شود.

 

 

2-  ايران به تکنولوژی و صنعت مدرن نيازمند است و برای تامين آن بايد با کشورهای صنعتی جهان روابط خود را گسترش دهد. هرچند کشورهای صنعتی آسيا بجز ژاپن از درجه اعتبار کشورهای صنعتی اروپای غربی و آمريکا برخوردار نيستند اما با توجه به مشکلات متنوعی که ایرن با دنیای غرب آمریکا و تا حدی اروپا دارد و  انعطاف بيشتر آسیایی ها برای کار با ايران آنان را درزمره بهترين انتخابها برای ايران قرار می دهد.

 

 بخصوص که اکثر نيازهای تکنولوژيک مرحله کنونی توسعه ايران باتکنولوژی های دست دوم درکشورهايى چون ژاپن ، کره جنوبی و چين و هند ، قابل تامین است.  بعلاوه جذب نیازهای فنی و تکنولوژیک از آسیا ، هزينه بسياری از طرحهای صنعتی، با کيفيت کم وبيش مشابه کشورهای غربی راکمتر می کند و لذا همکاری صنعتی با آسيا هزينه توسعه ايران را کاهش می دهد.

 

3-  پس از فروپاشی اتحاد شوروی ایران اکنون به صورت یک استثناء درجهان ، به رغم وسعتی سرزمینی متوسط، در دریا وخشکی 15 همسایه دارد. چهار همسایه اروپایی ونیمه اروپایی هفت همسایه عربی - آسیایی و باقی آسیایی هستند.

 

 اکنون اهمیت تاریخی ژئوپلتیک حمل و نقل سرزمین ایران باردیگر زنده شده و این بار علاوه برنقش ویژه ایران در حمل و نقل شرق و غرب ، نقش موثری در ارتباط میان کشورهای شمالی ایران و خلیج فارس ایفا می کند و در نتیجه کشوری پرظرفيـت برای همکاری های تجاری و همچنين همکاری های صنعتی توليدی با هدف گيری بازار منطقه است. ایران به تنهایی به عنوان بزرگترین بازار غرب آسیا برای تولید کنندگان آسیایی بسیار جذاب است؛ درعین حال این شرایط جغرافیایی ایران را به عنوان یک کشور واسطه برای تولید و تجارت دربازار بسیار بزرگتری در غرب آسیا و شرق اروپا مورد توجه آسیایی هاست.

 

4-  آسیایی ها هرگز در ایران و منطقه خاورمیانه مداخله جو و استعمار گر نبوده اند . اصولا چنین توانی در کشورهای آسیایی نبوده و در واقع خود این کشورها غالبا گرفتار استعمار بوده اند و کشورگشایی های کشورآسیایی مهاجمی مانند ژاپن نیز از کشورهای همسایه ژاپن فراتر نرفته است. براین اساس حساسیت و نگرانی هایی که نسبت به مقاصد کشورهای غربی از روابط با کشورهای دیگر وجود دارد نسبت به روابط آسیایی ها وجود ندارد و از این منظر ارتباط سیاسی و فرهنگی مردم با توسعه پیوند خورده با کشورهای آسیایی بسیار نرم تر و کم مشکل تر است.

 

با چنین نگاهی ایران به آسیا به عنوان یک شریک مهم استراتژیک برای توسعه ، صنعت و تجارت می نگرد و آسیایی ها هم به ایران به عنوان یک شریک استراتژیک برای تامین انرژی و بازار تولیدات و خدمات کشورهای آسیایی می نگرند. در واقع روابط اقتصادی ایران و آسیا یک نیاز متقابل توسعه در ایران و آسیاست.

 

همچنین ایران با توجه به توسعه سریع آسیا و پست سرنهادن مشکلات و موانعی که بسیاری از آنها برسرراه توسعه ایران نیز قرار داشته است به الگوهای توسعه آسیایی نیز در کنار الگوهای توسعه غربی و شاید بتوان گفت بیش از الگوهای توسعه غربی توجه دارد و با چنین نگاهی امروز در ایران پرسش های مهمی از مطالعات توسعه مربوط به مطالعات تطبیقی با کشورهای آسیایی است . از جمله این پرسش ها درباره علل نارسایی های توسعه ایران در قیاس با کشورهای مشابه یا عقب تر در آسیاست.

 

درعین حال اشتباه بزرگی است اگر تصور شود که ایران می تواند همه روابط اقتصادی خود را به آسیا محدود کرده و آسیایی ها را جانشین اروپایی ها نماید. مسلما روابط اقتصادی با آسیا نمی تواند ایران و یا سایر کشورهای در حال توسعه را از روابط علمی و تکنولوژیک با اروپا و آمریکا بی نیاز کند. زیرا همه نیازهای علمی و تکنولوژیک توسعه کشوری مانند ایران  و بخصوص نیازهای علمی  حساس و کلیدی  قابل تامین در آسیا نیست و باید از بازارهای کشورهای پیشرفته اروپایی و آمریکا تامین شود.

 

 همچنین تاثیر پذیری روابط ایران با آسیا از میزان تیرگی روابط ایران با آمریکا و اروپا بسیار شدید است و این تاثیر پذیری حتی بیش از تاثیر پذیری اروپائیان از آمریکاست. براین اساس اگر روابط ایران با کشورهای غربی بشدت بحرانی شود؛ به رغم نیاز شدید کشورهای آسیایی به رابطه با ایران ، این بحران روی روابط اقتصادی ایران و آسیا نیز تاثیر جدی خواهد گذاشت.

 

تلقی اروپایی ها و آسیایی ها از کشورهای خاورمیانه

 

طبیعی است که یک رابطه بادوام و مستحکم  متقابل میان کشورهای خاورمیانه و کشورهای آسیای و اروپایی نیازمند درک متقابل دو طرف از یکدیگر و علاقه متقابل دو طرف برای حفظ این رابطه است. لذا باید به این پرسش اساسی پاسخ گفت که : آسیایی ها و اروپایی ها کشورهای خاورمیانه امروز را چگونه می بینند؟ آیا مسیر ارتباط شرق و  غرب بودن و منطقه حساس سیاسی و نفت خیر بودن برای پیوند دو طرف در چارچوب توسعه کفایت می کند.

 

پس مانع ارتباط مستحکم توسعه این کشورها با کشورهای بزرگ خاورمیانه مثل ایران و مصر چیست؟ چرا سرمایه گذاری در خاورمیانه بسیار محدود است و رفاه را کشورهای کوچک خیلج فارس به قیمت گران بدست آمده از فروش نفت سرشار خود بدست می آورند؟

 

چرا خاورمیانه نا مناسبترین کارنامه را در اقتصاد جهان دارد؟ کشورهای سرمایه گذار و دارای تکنولوژی و صنعت پیشرفته و نیمه پیشرفته اروپایی و آسیایی روایتشان از خاورمیانه و توسعه در خاورمیانه چیست؟

به نظر می رسد که پاسخ این پرسش ها چندان مطلوب نیست و  روایت کشورهای توسعه یافته غربی و کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه آسیایی از شرایط خاورمیانه سازگاری چندانی با انتظارات کشورهایی مانند ایران و مصر از روابط متقابل توسعه گرا با این کشورها ندارد.

 

اروپا و آسیا به رغم همه تفاوت هایی که دارند، نگرانی های مشترکی درباره خاورمیانه دارند و روایت آنان متاثر از چند ویژگی اساسی است که در دو دهه اخیر بسیار چشمگیر تر شده است. هر چند بخشی از این نگرانی ها ساخته پرداخته  کشورهای مخالف مانند آمریکا و اسرائیل است و هرچند اسرائیل کلید بحران های خاورمیانه است اما بخش عمده وضعیت کنونی در کشورهای خاورمیانه بیش از آنکه ناشی از عملکرد مخالفان باشد ناشی از پدیده های واقعی در این جوامع  است که در سال های اخیر بروز و ظهور بیشتری داشته است.

 

1-  تروریسمی که درجهان به نام اسلام کشورهای آسیایی ، اروپایی ، آمریکایی و حتی کشورهای اقیانوسیه را کم و بیش به یک اندازه تهدید می کند از خاورمیانه سرچشمه می گیرد و یا حداقل چنین شهرتی در مورد منشا بروز این تروریسم در افکار عمومی به رسمیت شناخته شده است.

 

این پدیده جنایتکار عامل مهمی برای همراهی کشورهای جهان در برابر مسلمانان خاورمیانه بوده است. این تروریسم بخصوص پس از یازده سپتامبر سال 2001 میلادی کاملا در خدمت رشد تندروی و نظامی گری در جهان قرار گرفته و چهره ای خشن و خطرناک را از مسلمانان بخصوص مسلمانان خاورمیانه به عنوان دشمن کشورهای توسعه یافته و یا حتی کشورهای غیر مسلمان در حال توسعه  به نمایش گذاشته است.

 

این جریان تروریستی به همان اندازه که برای آمریکا و اروپا خطرناک است برای روسیه و چین و اندونزی و استرالیا خطر محسوب می شود و نوعی جنایت و ترور و خشونت کور و بی معنی  و بیگانه ستیزی بی منطق را به جلوه گر می کند. هرچند درمورد ماهیت جریان تروریستی و مسلمان و افراطی بودن آنان تردیدی نیست اما این جریان چنان خدمت بزرگی به مخالفان اسلام برای ایجاد بد بینی و خشم و گاه نفرت نسبت به مسلمانان در میان غیرمسلمانان نموده که نمی توان احتمال تاثیر پذیری مستقیم یا غیر مستقیم عوامل این جنایات از دشمنان اسلام را نادیده گرفت.

 

تروریسم کوری و دیوانه ای که حادثه یازده سپتامبر را به وجود آورد کمک بزرگی به آمریکا نموده تا سلطه نظامی و  نظامی گری و دخالت های نظامی آمریکا در سایر کشورهای جهان را مجددا پس از یک دوره رکود نظامی گری دوباره احیا نماید و به اسرائیل کمک بزرگی کرده که برای توجیه جنایاتش از آن بهره گیرد و برای مخدوش جلوه دادن مقاومت مردم مظلوم فلسطین این خشونت کور رقم خورده به نام مسلمانان را برجسته نماید.

 

 

2-  پدیده دیگری که چهره نابسامان و بحران خیزی از کشورهای مسلمان این منطقه به نمایش گذاشته شکل گیری اختلافات مذهبی است که غالبا از اختلافات مسلمانان کشورهای خاورمیانه سرچشمه گرفته است.

 

اختلافات مذهبی میان مسلمانان و بخصوص میان اهل سنت و شیعیان که گاه به اختلافات خونینی در پاکستان ، افغانستان و سایر کشورهای آسیایی و به جدایی های عاطفی چشمگیری میان مسلمانان منجر شده است؛ چهره ای آشوب زده از زندگی مسلمانان را به نمایش گذاشته است . مسلمانانی که خشونت را در مواجهه با مسلمان و غیر مسلمان یکسان بکارمی گیرند و هیچگونه بردباری و سازگاری با یکدیگر را برنمی تابند.  

 

 

3-  رواج بنیادگرایی و تحجر به جای خردگرایی و تعقل خطر دیگری است که جهان اسلام و بخصوص خاورمیانه را تهدید می کند. تفکراتی که به همان میزان که متحجر است توسعه ستیز است و توسعه ستیزی و تحول ستیزی را با مخالفت با بیگانه و مخالفت با استعمار و  دخالت های بیگانه خلط کرده و نهایتا با رفتاری بیگانه ستیز و  انزوا گرا  راه دست یابی به فرصت های توسعه و پیشرفت را از ملت های منطقه می گیرد.

 

 

حتی اگر بپذیریم که بخش عمده این مشکلات ناشی از عملکرد دشمنان دانا و دوستان نادان اسلام  است ، تکرار این مسئله هیچ چیزی را حل نمی کند . مخالفان اسلام و مسلمانان ، موفق شده اند که اینگونه ادعاهای علیه مسلمانان را در میان افکار عمومی جوامع غربی و حتی شرقی تا حد زیادی باورکردنی نمایند.

 

هزینه شکل گیری این باور هولناک و خشونت بار از اسلام و مسلمانان  را ملت های خاور میانه می پردازند و بی تردید یافتن راه حل برای اصلاح این وضع  هم  به ملت ها و بخصوص نخبگان و دولتهای مسلمان این منطقه مربوط است.

 

امروز مسلمانان در معرض شرایط حساس و نگران کننده ای هستند. هرچند کشورهای اسلامی همواره و بخصوص از زمان شکل گیری اسرائیل در معرض تهاجم و آسیب های ناشی از دخالت های استعمارگرانه و مداخله جویانه قدرت ها و ابرقدرت ها بوده اند اما امروز با آمریکا یا انگلیس یا اسرائیل یا همه این مجموعه مواجه نیستند بلکه نوعی اجماع جهانی در میان کشورهای مختلف غیر مسلمان جهان، حتی آنان که همیشه به دنبال صلح و دوستی با مسلمانان بوده اند و اکنون نیز به دنبال صلح و دوستی و توسعه هستند، شکل گرفته است.

 

این اجماع جهانی در شرایط کنونی وضعیت بسیار سختی را پیش روی مسلمانان قرار داده است .این اجماع نه تنها راه توسعه و پیشرفت کشورهای اسلامی خاورمیانه را بسیار محدود کرده است بلکه دخالت بیگانگان در امور این کشورها را بیش از هر زمان توجیه پذیر کرده است.

 

کشورهای مسلمان نیازمند آن هستند که خود مدیریت و راهبری خروج از وضعیت ایجاد شده را در دست بگیرند و برای اصلاح فضای ساخته شده علیه اسلام و مسلمانان تدبیر نمایند. فهم درست و مشترک از وضعیت حساس جوامع اسلامی اولین ضرورت این نیاز است.

 

ملت های بزرگ و با فرهنگ و تمدن ایران و مصر در این زمینه و درجهت اصلاح این وضع وظیفه سنگین تر و البته موثرتری بردوش دارند. متفکران و نخبگان این جوامع باید مسئولیت تاریخی خود را در این راه ایفا نمایند و برای ارتقاء عزت و وجاهت و منزلت مسلمانان و خنثی نمودن اقداماتی که این وضع را تخریب کرده تلاش

وزير امور خارجه

وزير امور خارجه جمهوری اسلامی ايران روز سه شنبه با ارسال نامه‌ای به وزيران امور خارجه کشورهای جهان تاکيد کرد: نمی‌توان از يک طرف صحبت از مذاکره و گفتگو نمود و از طرف ديگر، مسير تهديد و فشار را دنبال کرد.

به گزارش روز سه‌شنبه ايرنا به نقل از اداره کل اطلاعات و مطبوعات وزارت امور خارجه، "منوچهر متکی" در اين نامه با اشاره به همکاری‌های ايران و آژانس تصريح کرد: شرايط لازم برای بررسی موضوع هسته‌ای ايران بصورت عادی و صرفا در چارچوب آژانس فراهم شده است.

متن کامل اين نامه بدين شرح است:
جمهوری اسلامی ايران، تاکنون برای برطرف ساختن ابهامات و ادعاها نسبت به برنامه صلح آميز هسته‌ای خود، حسن نيت و شکيبايی فراوانی نشان داده است و با اتخاذ اقدامات اعتمادساز، حتی فراتر از تعهدات قانونی و حقوقی خود، با آژانس بين‌المللی انرژی اتمی و ديگر طرف‌ها همکاری نموده است.

انجام بيش از ۲۳۰۰نفر روز بازرسی، تعليق داوطلبانه تمامی فعاليت‌های مرتبط با غنی سازی، امضای پروتکل الحاقی و اجرای داوطلبانه آن، اعطای دسترسی کامل و نامحدود به تمامی مواد و تاسيسات هسته‌ای بر طبق پروتکل الحاقی، حتی دسترسی به سايت‌های نظامی، ارائه بيش از هزار صفحه اظهارنامه اوليه، طبق پروتکل الحاقی و روز آمد کردن آن و ارائه ابتکار هسته ای توسط رئيس محترم جمهوری اسلامی ايران در مجمع عمومی سازمان ملل مبنی بر مشارکت شرکت‌ها و کشورهای خارجی در غنی‌سازی در ايران، تنها بخشی از فعاليتها و همکاريهای جمهوری اسلامی ايران در اين زمينه می‌باشد.

جمهوری اسلامی ايران کماکان به تعهدات خود تحت موافقتنامه جامع پادمان، پايبند بوده و می‌باشد و بازرسی‌های آژانس بدون هيچ مانعی، مطابق با اين موافقتنامه تداوم يافته است.

تمامی فعاليت‌های هسته‌ای در جمهوری اسلامی ايران از جمله غنی سازی، مطابق اساسنامه آژانس، NPTو موافقتنامه جامع پادمان صورت می‌پذيرد و تحت نظارت کامل و مداوم آژانس از طريق حضور بازرسان (بازرسی‌های سرزده و اعلامی) و دوربين‌ها قرار دارند.

اتخاذ چنين سياستی از سوی جمهوری اسلامی ايران، به اين وضعيت منجر شد که مدير کل آژانس بين‌المللی انرژی اتمی بارها اعلام نمود که هيچ نشانه ای دال بر انحراف مواد هسته‌ای اظهار شده از مقاصد صلح آميز در ايران وجود ندارد و آژانس قادر است عدم انحراف اين مواد و فعاليتها را راستی آزمايی نمايد.

آقای البرادعی همچنين در مصاحبه های عمومی خود بارها تاکيد کرده است که برنامه هسته‌ای صلح آميز ايران به هيچ وجه جنبه نظامی ندارد و به همين علت ايشان بارها مورد حملات رسانه‌های رژيم اسرائيل و جنگ طلبان آمريکا قرار گرفته است.

متاسفانه، پاسخ‌های نامتناسب و غيرعادلانه‌ای به اين رويکرد سازنده داده شد.

برخی کشورها با انگيزه‌های سياسی، تمام تلاش خود را بر اين قرار دادند تا روند رسيدگی به موضوع را از مسير قانونی خود خارج ساخته و از طريق شورای امنيت با تحميل اراده سياسی خود بر آژانس، جمهوری اسلامی ايران را از حقوق قانونی و مشروع خود در بهره برداری از انرژی صلح آميز هسته ای محروم سازند.

با وجود اقدامات چند کشور با انگيزه‌های سياسی که منجر به بن بست و قطع مذاکرات گرديد، جمهوری اسلامی ايران بار ديگر با حسن نيت خود ابتکار تازه‌ای را ارائه نمود.

براساس توافقهای به عمل آمده، هيات‌های آژانس و ايران طی سه دور مذاکرات فشرده در تهران و وين، در ۳۰مرداد ۱۳۸۶توانستند در مورد يک برنامه کاری به تفاهم برسند.

در اين توافق که مورد حمايت گسترده اعضای جامعه بين‌المللی قرار گرفت، موضوعات به دو دسته حال و گذشته تقسيم شدند.

تا آنجا که به مسائل حال مربوط می‌شود، ايران توافق کرد تا با آژانس وارد مباحث فنی با هدف تدوين "رهيافت پادمان و ضميمه تاسيسات" برای تاسيسات غنی‌سازی نطنز شود.

پذيرش چند بازرس انتصابی، بازديد از رآکتور تحقيقاتی آب سنگين اراک و صدور رواديد چند بار ورود ساليانه برای برخی از بازرسان و کارمندان آژانس نيز از ديگر موضوعات مربوط به وضعيت حال بودند که حل و فصل شدند.

دسته دوم مسايل مورد بحث که متشکل از ليست مشخص از چند مسئله باقيمانده يعنی تحقيقات در مورد پلوتونيوم، سانتريفيوژهای P۱و ,P۲منشا آلودگی، سند اورانيوم فلزی، پلونيوم ۲۱۰و معدن گچين بود، از طرف هيات آژانس به ايران ارايه شد.

بعنوان نشانه‌ای از حسن نيت، ايران همچنين توافق کرد تا درخصوص اولين موضوع باقی مانده يعنی آزمايشات پلوتونيوم، کار را حتی پيش از نهائی شدن برنامه کاری آغاز کند.

لازم به توضيح است که آمريکا همواره تلاش می‌کرد تا از اين موضوع يک مسئله بزرگ سياسی بسازد و مرتبا در جلسات شورای حکام در چهار سال گذشته آن را بيانگر تهديد برنامه سلاح هسته‌ای پلوتونيومی ايران` اعلام می‌کرد.

اين در حاليست که در نتيجه مباحث فنی فشرده، آژانس اعلاميه گذشته ايران راتاييد و موضوع را حل شده اعلام کرد.

سند رهيافت پادمان و ضميمه تاسيسات کارخانه غنی‌سازی نطنز نيز نهايی شده و از ۳۰سپتامبر ۲۰۰۷به مرحله اجرا در آمده‌اند.

درخصوص موضوع سانتريفيوژهای پی يک و پی دو نيز جلسات متعدد فنی و کارشناسی بين آژانس و ايران در تهران برگزار شد.

نتيجه اين بررسی‌ها اين شد که آقای البرادعی اعلام نمايد که پاسخ‌های ايران در مورد برنامه‌های گذشته ايران درخصوص سانتريفيوژهای پی يک و پی دو با يافته‌های آژانس سازگاری دارد.

در واقع، مهمترين موضوع و ابهام در رابطه با فعاليتهای هسته‌ای ايران حل گرديد.

موضوع ديگر در دستور کار، سند اورانيوم فلزی بود که ايران بنا به درخواست آژانس يک کپی از اين اوراق را در مورخ ۸نوامبر به آژانس ارائه داد.

برابر تفاهمات فيمابين ايران و آژانس ، با ارائه اين کپی، اين موضوع مختومه محسوب خواهد شد.

اين اقدامات و پيشرفت‌های چشمگير در حل و فصل موضوعات و ابهامات باقی مانده، بار ديگر دليلی بر اثبات حقانيت ايران و بی‌اساس بودن ادعاهای چند کشور خاص است که تلاش کرده و می‌کنند تا ملت ايران را به بهانه‌های واهی به عنوان "نگرانی عدم اشاعه" از حق غير قابل انکار خود برای استفاده صلح آميز از انرژی هسته‌ای محروم سازند.

اين نتايج، نشان می‌دهد که فعاليت‌های هسته‌ای جمهوری اسلامی ايران بسيار شفاف بوده و صحت اظهارنامه‌های آن به آژانس مشخص شده است و لذا، ابراز هرگونه نگرانی بی‌مورد و يا توسل به اقدامات تبليغی و سياسی، هيچ توجيهی ندارد و قطعا هيچ مبنای فنی و حقوقی نيز برای آن وجود نخواهد داشت.

بايد يادآوری کنم که در زمان شروع مذاکرات بين ايران و آژانس، چند کشور معدود حتی مفيد بودن اين مذاکرات و عزم ايران برای انجام توافق ياد شده برای حصول نتيجه‌ای به موقع را زير سوال بردند.

تدوين متن توافق در ۴۰روز، يعنی کمتر از مدت زمان توافق شده و حل و فصل يک موضوع از گذشته يعنی پلوتونيوم و حل و فصل مسائل مربوط به حال در حين مذاکرات برای تدوين برنامه کاری، نشان‌دهنده جديت ايران در پيشبرد ابتکارش بود و در عين حال، خلاف ادعاهای اين کشورها را نيز اثبات نمود.

بايد توجه شود که ابتکار ايران يک فضای مثبت جديدی را به وجود آورده است که ديگر بهانه‌ای برای بررسی موضوع هسته‌ای در شورای امنيت باقی نمی گذارد، يعنی در واقع شرايط لازم برای بررسی اين موضوع به صورت عادی و صرفا در چارچوب آژانس، فارغ از هرگونه دخالت نهادهای سياسی و امنيتی فراهم شده است.

واقعا، جای سوال و ابهام دارد که چرا در حالی که تمامی کشورها به صورت بسيار شفاف از طريق آژانس از برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی ايران و ماهيت صلح آميز آن مطلع هستند، برخی کشورهای خاص هنوز بر پيگيری موضوع از مسيرهای غير قانونی و غير حقوقی اصرار می‌ورزند؟
اين موضوع نشان می‌دهد که اين چند کشور خاص به دنبال شفاف‌سازی در فعاليت‌های هسته‌ای ايران، آنگونه که ادعا می‌کنند، نيستند و حتی مبانی فنی و حقوقی قابل اتکايی نيز برای ادعاها و اتهامات خود ندارند، بلکه دنبال اهداف و انگيزه‌های ديگری هستند.

مايلم تاکيد کنم که برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی ايران، کاملا صلح آميز است و تحت نظارت‌های آژانس انجام شده و می‌شود.

اين برنامه تهديدی عليه هيچ يک از کشورها نيست، چرا که اساسا ماهيت آن صلح آميز است.

همانگونه که رهبری و رئيس جمهوری اسلامی ايران بارها اعلام کرده اند، سلاحهای کشتار جمعی از جمله هسته ای، نه تنها هيچ جايگاهی در دکترين دفاعی جمهوری اسلامی ايران ندارند، بلکه اصولا با مبانی اعتقادی ما نيز ناسازگارند.

جمهوری اسلامی ايران، به عنوان يکی از قربانيان اين سلاحها، اولين کشوری بوده است که طرح خاورميانه عاری از سلاحهای هسته‌ای را مطرح کرده و همواره از اين ايده حمايت می‌کند.

جمهوری اسلامی ايران خواهان حقوقی فراتر از حق مسلم خود تحت معاهده عدم اشاعه نمی‌باشد و به کمتر از حقوق مشروع خود نيز رضايت نخواهد داد.

ايران،مواضع و اصول روشنی برای استيفای حقوق قانونی و مشروع خود دارد.

ما اعتمادسازی را اقدامی دوسويه دانسته و معتقديم در ازاء برداشتن گام‌های بلند جمهوری اسلامی ايران در اين زمينه، گامهای متقابل را در پذيرش عملی حق خويش مشاهده نکرده‌ايم.

اين در حالی است که جمهوری اسلامی ايران با انجام مذاکرات اخير با آژانس، يک بار ديگر حسن نيت و رويکرد سازنده خود را نسبت به حل و فصل منطقی و مسالمت آميز اين موضوع به اثبات رساند.

 

متاسفانه، برخی کشورها تلاش می‌کنند اقداماتی را اتخاذ نمايند که هيچ کمکی به حل موضوع نمی‌کند و فقط اوضاع را پيچيده تر می‌کند.

توسل به اقداماتی نظير تحريمهای يکجانبه، نزديک به سه دهه است که عمدتا توسط آمريکا عليه جمهوری اسلامی ايران در جريان است.

تجربه ۲۹ساله ايران نشان می‌دهد که وضع اينگونه تحريم‌ها ايران را در نيل به استقلال، خودکفايی و پيشرفتهای علمی و تکنولوژيک مصمم تر و سرعت برنامه‌ها را بيشتر کرده است.

اعمال اقدامات و تحريمهای يکجانبه عليه کشورها، از يک طرف امری غير قانونی بوده و نقض فاحش اهداف و اصول منشور ملل متحد محسوب می‌شود و از طرف ديگر، خود دليلی مبنی بر اثبات ناتوانی و ناکارآمدی شورای امنيت است.

علاوه بر اين، وضع تحريم‌های يکجانبه با ادعاهای مطرح شده مبنی بر تعهد به پيگيری راه حل‌های ديپلماتيک و مذاکراتی در تناقض آشکار می‌باشد.

نمی‌توان از يک طرف صحبت از مذاکره و گفتگو نمود و از طرف ديگر، مسير تهديد و فشار را دنبال کرد.

مايه تاسف است که آمريکا و برخی کشورهای دارنده سلاح هسته‌ای که به تعهدات خود تحت معاهده عدم اشاعه پايبند نبوده و نمی‌باشند، خود را ضامن حفظ اين معاهده می‌خوانند و برای انحراف افکار عمومی جهانی از زرادخانه های هسته‌ای خود، انگشت اتهام را براساس اطلاعات واهی و گمراه‌کننده به سوی کشوری نشانه می‌روند که سلاحهای کشتار جمعی هيچ جايگاهی در
استراتژی‌های امنيتی و دفاعی آن نداشته و ندارد.

اين، در حالی است که رژيم صهيونيستی بدون هيچ گونه دغدغه خاطر، فشار جهانی و يا اعمال نظارتهای بين‌المللی نسبت به فعاليتها و تاسيسات خود، در حال گسترش کمی و کيفی سلاحهای هسته‌ای می‌باشد.

همان دولتهايی که تلاش می‌کنند تا شورای امنيت را وادار به تحميل اقدامات تنبيهی ناعادلانه عليه برنامه صلح آميز هسته‌ای ايران نمايند و يا به اقدامات يکجانبه متوسل می‌شوند، خود همواره مانع از اتخاذ هر گونه اقدام شورای امنيت، ولو اقدامی اندک، برای وادار کردن رژيم صهيونيستی به تبعيت از قواعد حاکم بر رژيم عدم اشاعه شده اند

 

Spring will be crucial on Iran

Indeed the possibility of the failure of the talks reinforces the justification of an American military threat. Because the United States and its friends are right in their argument with Iran, their chances of mobilizing world opinion and Iran's citizens against the mullahs' bomb are multiplied - not diminished - through a direct, visible exchange.

Over the weekend, John McCain, whose attempt to win the Republican presidential nomination has new legs, said something interesting about whether he would be willing to talk to the leaders of Iran or North Korea:

"Are you going to accomplish something? That's the key. If you're going to go in, and you're confident you are going to accomplish something, fine, do it."

Right. No one is urging America to go one-on-one with Ahmadinejad's people purely on spec. But until any deal is discussed or done, the risks of U.S. nonengagement remain the same: an Iranian bomb or bombing Iran.

Depending on the signals it gets, the United States talking to Iran directly without Tehran halting uranium enrichment offers possibilities beyond the awful either/or.

Why doesn't the United States talk directly to Iran

Why doesn't the United States talk directly to Iran?

A partial, immediate and reasonable enough answer is that "everybody else" does already. No small detail, those direct conversations, involving allies like France, are producing zero results in getting Iran to back off from its drive toward nuclear weapons, according to a European who follows the exchanges in detail.

Another, equally plausible aspect to the response: An American sit-down with the Iranians wouldn't make tactical sense until additional sanctions against the mullahs reach a much more intense level.

But the explanations for why the United States hangs back just pitch the issue forward: Assuming that in a dreamy, best-case scenario, new, tougher sanctions are decided by the United Nations Security Council and the European Union, what happens next spring if a resanctioned Iran does not feel so isolated that it needs to grasp at reason and blubber uncle?

Nothing out there ensures a happy, near-term end.

Rather, the same European who says that direct bilateral talks with Tehran have produced nothing, and backs maximum sanctions, also has doubts about the sanctions' dissuasive effect. Beyond the dubious hope of Russia diminishing its role as Iran's protector, China, with strong commercial links and a need for Iranian oil, now looks willing to become the mullahs' go-to partner for practical sustenance and diplomatic cover.

The way things are set up now, if new sanctions are enacted against Iran, the United States, France and Britain will evaluate their possible noneffect sometime in the second quarter of 2008. It is then they would confront Nicolas Sarkozy's worst-case alternative: either an Iranian bomb or a bombarded Iran.

Why next spring?

Because by then, George W. Bush, who leaves office in January 2009, will have begun to seriously molt into lame-duck status in American public opinion.

Because Americans and Europeans in a position to know have privately told me Bush will ask himself by late spring if he bombs Iran.

Because last week's International Atomic Energy Agency report on Iran confirms that President Mahmoud Ahmadinejad's clique actually has 3,000 centrifuges which, operating at capacity, could produce the uranium needed for a nuclear weapon in 12 to 18 months.

Considering the nasty alternative, the point next year when direct American talk with the Iranians might begin is between April and the presidential nominating conventions.

Who's in favor?

Very possibly, a lot of those Europeans who, in regarding Iranian nukes as an unacceptable threat to world stability, also think the Americans must try everything before a military response becomes their default solution.

One European policy maker and friend of the United States says the Iranians want a deal with the Americans. Whatever the lack of specific evidence for this, he says "some Americans" - presumably administration officials - see a possible way forward through working out a cap on Iran's enrichment of uranium. It would be followed by a strong international agreement to keep the mullahs from converting it to nuclear weapons.

Reacting to a second idea afloat in Washington - that America's friends in Europe could urge the United States to talk to Iran as accompaniment to separate sanctions moves by the European Union - another European policy maker said, "It's possible."

The multilayered bottom line: The Security Council has mandated that Iran halt illegal enrichment of uranium. The United States has said that it will talk to Iran about anything if it heeds the UN directive. Both elements collide with the reality that nothing, so far, suggests Iran will fall in and salute.

Still, in between the double fatality of a bomb or bombing, there is room for negotiations, and maybe, a deal.

Sarkozy, who appears to be the United States' closest ally in refusing that Iran become a nuclear-armed power, has said this about the circumstances: "At the same time that more firmness is required, dialogue has to continue until the last minute."

Americans like Barack Obama, whose campaign for the Democratic presidential nomination argues no to Iranian nukes but includes an offer of direct talks with Iran, might read some sympathy into that remark.

The task for those who favor the direct approach is finding the patch of terrain where American-Iranian talks, perhaps called negotiations without conditions, can proceed. The United States needs a signal from Iran, something better than a wink, indicating that a real basis for a settlement exists.

The Americans, of course, have plenty to offer in return: diplomatic recognition, economic ties, the stability the Iranian people crave.

In such talks, starting without official concessions on either side, the United States can hold to its position that all options remain open to it.

تحلیل دیپلماسی ایرانی از بیانیه ۲۵ ماده ای اجلاس خزر

تحلیل دیپلماسی ایرانی از بیانیه ۲۵ ماده ای اجلاس خزر
نویسنده : محمدرضا دبيرى
این بیانیه علیرغم این که امضاء رؤسای کشورها را دارد در حد یک قرارداد نیست و امضا کنندگان را از نظر حقوقی ملتزم نمی کند بلکه در حقیقت تبیین کننده دیدگاه و خواست مشترک آنها در زمینه های مورد علاقة 5 کشور امضاء کنندة آن است. البته در مذاکرات دورهای بعدی عدول از چارچوب های تعیین شده از نظر اخلاقی کارساده ای نخواهد بود.

اجلاس سران 5 کشورساحلی دریای خزر پایان یافت. بنا بر آنچه از گزارشات رسانه ای استنباط می شود مذاکرات دوجانبه حاشیه اجلاس اهمیتشان کمتر از مسائل مندرج در دستور کار نبوده است.

 

در این یادداشت مروری اجمالی خواهیم داشت به پاره ای از توافقات اعلام شده ونه به همه بندها که فرصت و مجال بیشتری می خواهد.

 

ارزیابی اولیه از کنکاش نه چندان عمیق از نتایج اجلاس 5 کشور دریای خزر این است که نتایج بدست آمده از سند نهائی امیدوارکننده تر ازآن بود که قبل از اجلاس از آن انتظار می رفت.

 

اساسا نفس برگزاری اجلاس در تهران، فارغ از محتوای توافقات را در شرائطی که پاره ای  از محافل و کشورها بی میل نبودند که نتایج  نومید کننده تری  حاصل شود، می توان یک دست آورد برای وزارت امورخارجه تلقی کرد. 

 

متن اعلامیه اجلاس سران تهران که در 24 مهرماه 1386 در رسانه ها منتشر شده است و امضای  روئسای جمهوری کشورهای آذربایجان، قزاقستان، روسیه، ترکمنستان و ایران  در جمهوری اسلامی ایران زیر آن دارد. اگر چه عنوان و بهانه آن مسائل دریای خزر است ولی موارد غیر مرتبط با خزر کمتر از زمینه های مرتبط با آن نیست و شاید در شرایط فعلی حداقل از دیدگاه ایران این موارد اهمیت کمتر در مسائل خزر را ندارند.

 

این اعلامیه ""Declaration که در 25 بند صادر شده است علیرغم این که امضاء رؤسای کشورها را دارد در حد یک قرارداد نیست وامضا کنندگان را از نظر حقوقی ملتزم نمی کند بلکه در حقیقت تبیین کننده دیدگاه و خواست مشترک آنها در زمینه های مورد علاقة 5 کشور امضاء کنندة آن است. البته در مذاکرات دورهای بعدی عدول از چارچوب های تعیین شده از نظر اخلاقی کارساده ای  نخواهد بود. بسیاری از بندهای اعلامیه مطالبی هستند که در اجلاسات قبلی نیز کم و بیش با عبارت بندیهای مشابه مورد تأکید قرار گرفته اند. ولی برجسته کردن چند بند شایان توجه است.

 

بموجب بند 5 فقط کشورهای ساحلی دارای حق حاکمیت در رابطه با خزر و منابع طبیعی آن می باشند. این بدین معنا است که مناطق و تعاریف دریائی اعم از آبی و یا بستر و زیر بستر وفلات قاره همانند دریاها و اقیانوسها بصورت میراث مشترک بشریت و یا High Seas  ابهای سرزمینی و غیر آن  برابر تعاریف مندرج در کنوانسیون 1982 حقوق دریا ها تبیین وشناسائی نمیشوند وبرای کشورهای غیر ساحلی حقوقی فرا تر آن چه از طریق کشورهای دارای حق حاکمیت ساحلی واگذار شوند،  به رسمیت شناخته نمی شود.

یک نکته که  بنظر من دراین بند جایش خالی است مسئله پرواز هواپیما های نظتمی بر فراز آبهای دریای خزر است. البته قابل فهم است در شرایطی که تکلیف حدود حق حاکمیت در دریا روشن نشده است نمی توان به سادگی به این مسئله پرداخت. ولی هما نگونه که پرچم کشتی های در حال تردد از هم اکنون مورد اشاره قرار گرفته ا ند شاید بتوان در اجلاس بعدی بگونه ای  این موضوع را مطرح کرد.

 

در بند 7 نکته مناسبی وجود دارد و آن اینکه تا تعیین رژیم حقوقی دریای خزر کشتی رانی (اعم از بازرگانی و آزاد) و صیادی صرفاً باید تحت پرچم کشورهای ساحلی برطبق حاکمیت آنها اعمال شود یعنی تغییر پرچم کشتی ها مجاز نیست و یک کشور ساحلی نمی تواند با توافق با قدرت خارج از منطقه توافق نماید و کشتی هایش تحت پرچم آن کشور تردد نمایند. مصداق مشخص این مورد درجریان جنگ نفتکش ها در زمان جنگ ایران و عراق بود. که ناوگان نفتکش کویت تغییر پرچم دادند تحت پرچم آمریکا حرکت می کردند.

 

در بند 10 اعلامیه آمده است طرفها مقرر نمودند که روند توافق به منظور تعیین مناطق با عرض مورد توافق و پهنه مشترک آبی دریای خزر و همچنین رژیم های حقوقی مطابق با آنها ادامه دهند و این بنداگر چه کمی گنگ است ولی بدان معنی است علیرغم آنکه اشاره ای به «عرض مورد توافق» نشده است. ولی چنین مستفاد می شود که کشورهای ساحلی مکلف اند در رژیم حقوقی آینده فراتر از نوار ساحلی (که عرض آن باید مشخص شود)، بقیه آبها را «پهنه مشترک آبی» تلقی کنند.

 

ایهام موجود در  ماده 10 که  بنا به ضرورت اصول اجماع احتمالاً تعمداً مورد قبول گرفته است تفکیکی بین آبها و بستر و زیر بستر نمی کند و کسانی که سوابق را می دانند درک خواهند کرد که این بند فقط آب دریا را مخاطب قرار داده اند ومفهوم مخالف آن این است که قبول می نمایند که بین آب دریا و بستر باید رژیم های متفاوت حقوقی باشد که البته این نظر روس ها از مدت ها قبل بوده است.

 

در بند 13 آمده است که دریای خزر باید جهت اهداف صلح آمیز مورد استفاده قرار گیرد و همة مسائل مربوط به دریای خزر از طرق مسالمت آمیز حل خواهند شد و اشاره ای به آن ندارد که این دریا یک حوزه غیر نظامی  ویا عاری از سلاحهای خاصی (مثلا هسته ای)باید. باشد بلکه آنهایی که ناوگان قدرتمند دارند در رابطه با سایرکشورها برتری دریایی خود را حفظ خواهند کرد. وچون کشورهای خارج از منطقه حق ورود ندارند.این برتری همچنان حفظ خواهد شد.

 

بنا بر انچه که در سند امده است، کشورهای ساحلی فقط در روابط متقابل تلاش خواهند کرد (توجه خواهید کرد که متعهد وملتزم نمیشوند، بلکه فقط تلاش میکنند) که از کاربرد نیروی نظامی خودداری کنند. معلوم نیست اگر این تلاش به جایی نرسید و در خودداری یک طرفه عنان از کف رفت، تکلیف چیست؟

 

در بند 14 آمده است که نیروهای مسلح به منظور حمله به هریک از طرفهای ساحلی مورد استفاده قرار نخواهدگرفت. در شرایطی که مفاهیم حقوقی کشدار و خطرناک دفاع پیشگیرانه روز به روز بیشتر در حقوق بین الملل مورد استفاده قرار می گیرد و درعرصه نظامی کاربردی بیشتری می یابد هر حمله ای می تواند با توجیه دفاع از خود موجه جلوه داده شود.

 

درست است که روابط ما در حال حاضر با کشورهای ساحلی بر مبنای برادری و صلح و دوستی استوار است ولی بر مبنای حسن نیت فعلی همسایه نمی توان دیوار نداشت وتوافقات اینچنینی سرنوشت دهه ها را رقم میزنند.

من معتقدم که در مذاکرات خزر از دیدگاه ایران ،مباحث امنیت ملی و استفاده احتمالی نظامی و دفاعی برای ایران به مراتب از نفت و گاز و خاویار و مسائل زیست محیطی اولویت بیشتری دارند. اکنون که این برداشت برای دیگران ممکن است بوجود آید برای آنکه ایران کمتر قرارداد بازرگانی و بحر پیمایی 1940 را جدی بگیرد و نامه هایی را که به عنوان سند شورای امنیت در سازمان ملل متحد توزیع کرده است کمتر یاد آوری شوند و غمض عین و تجاهلی در قبال قراردادهای دوجانبه کشورهای دیگر لا اقل در شرائط نسبتا سخت موجود، احتمالا  مطرح هستند، محکم کاری بیشتری در ایجاد موازنه بین منافع وملاحظات امنیت خارجی اجتناب ناپذیر خواهند بود.

 

بهر حال تا پایان کار و نهائی شدن کلیه مسائل راه درازی در پیش است. قدر مسلم آنکه ایران برای توافق نهائی برای منافع مادی یعنی نفت و گاز و منابع زنده دریائی، شتاب بیشتری از همسایگان ندارد واین خود به عنوان نقطه قوتی برای کشورمان در پشت میز مذاکره خواهد بود. 

پنجشنبه 26 مهر 1386  12:5

در تهران برای خزر چه کنیم؟

در تهران برای خزر چه کنیم؟

نویسنده : عباس ملکی
 
بنابر اعلام ریاست جمهوری اسلامی ایران اجلاس سران کشورهای حاشیه دریای خزر در 24 مهر 1386 (16 اکتبر 2007) در تهران برگزار خواهد  شد. او اظهار خوشحالی کرده است که مشکلات موجود در دریای خزر که دریای دوستی است از طریق مذاکره حل شود.
 
دریای خزر اگرچه از دیرباز مورد استفاده مردمان حاشیه این دریا برای ارتزاق از موجودات زنده آن و بهره برداری همه مناطق به دلیل نقش ویژه آن در حمل و نقل قرار می گرفته است، اما در قرون جدید اهمیت آن چندان شده است.
 
 از شروع جنگ اول ایران و روسیه منتهی به 1813 تا معاهده مودت مابین ایران و جمهوری شوروی روسیه در 1921 و در ادامه قرارداد بحرپیمایی و تجارت مابین اتحاد شوروی و ایران در 1940 و همچنین فروپاشی شوروی در 1991 همواره ایرانیان دغدغه چگونگی استقاده از بزرگترین دریاچه جهان را داشته اند. در سالهای اخیر توجه تصمیم گیران ایرانی به دریای خزر متناوبا با نگاه رسانه ای به دامنه های مورد بحث در سطح جهانی کاهش و یا افزایش پیدا کرده است.
 
اکنون در حالتی قرار گرفته ایم که با توجه به افزایش حساسیت به تحولات خاورمیانه از یکسو و رشد اقتصادی غول های آسیایی همچون چین و هند از سوی دیگر در دوره کم اعتنایی به تحولات خزر در رسانه های جهانی و مآلا در اذهان مسئولان سیاست خارجی کشور هستیم. در آستانه اجلاس روسای کشورهای حاشیه دریای خزر در تهران بنظر می رسد فراهم آوردن زمینه برای انجام بحث چندجانبه راجع به دریای خزر مناسب باشد.
در این مقاله ابتدا نگاهی به سیر تحولات دریای خزر خواهیم داشت. سپس به روند مذاکرات در مورد رژیم حقوقی دریای خزر پرداخته و نهایتا پیشنهادهایی در مورد دستور کار اجلاس سران مطرح خواهیم کرد.
  
1-پيشينه خزر
درياى خزر، بزرگترين درياچه درون خشکى در کره زمين، از شمال به جنوب داراى طول 1204 کيلومتر، ميانگين پهناي320 کيلومتر، و محيطى برابر 6500 کيلومتر است. مساحت آن 376000 کيلومتر مربع و حدود 28 متر پايئن تر از سطح آب درياهاى آزاد واقع است. اکثر نقاط آن داراى ارتفاع کم، اما در بخش ايران تا 1000 متر عمق آب درياست.
 
گرچه اين دريا و يا درياچه را به نام هاى مختلفى خوانده اند، اما آنچه که محرز است، از گذشته هاى دور مردمان ايران از درياى خزر براى حمل و نقل استفاده ميکردند. همچنين اين دريا، محل ارتزاق ساحل نشينان آن از راه صيد ماهى و استفاده از آبزيان آن بوده است.
 
 بجز مدت زمان مابين معاهده ترکمانچاى در 1828 تا پيمان دوستى مابين ايران و جمهوری شوروى سوسياليستى روسيه در 1921(1300شمسى) که به نوعى دسترسى به اين دريا براى ايرانيان محدودتر شده بود، حکومت ها و مردمان ايران از درياى خزر بصورت انحصارى و يا مشترک با روسيه تزارى، اتحاد شوروى و فدراسيون روسيه استفاده مى نمودند. گرچه برخى از صاحبنطران را عقيده براين است که اين دريا براى ايرانيان اهميت درخور نداشته است، اما اين نظريه را نمى توان به ساکنان کناره خزر تعميم داد.
 
2-گذشته حقوقی خزر:
در کنار درياى خزر تاقبل از فروپاشى اتحاد شوروى تنها دو کشور بودند: ايران و اتحاد شوروي. در اتحاد شوروى براى تسهيل در کار اداره اين دريا در امور شيلات، استخراج نفت و گاز و حمل ونقل آن را به شش قسمت تقسيم نموده بودند که هرکدام به يکى از جمهورى هاى درون اتحاد شوروى تعلق داشت. از جمله بخش آذربايجان، داغستان، کالميکيا، روسيه، قزاقستان و ترکمنستان. 
 
آيا در اين دريا مرزى مابين ايران و روسيه تزارى و يا ايران و اتحاد شوروى وجود داشته است؟ براى روشن شدن اين نکته به دو چارچوب مفهومى در مورد استفاده از اين دريا اشاره مى نمائيم. برخى از کارشناسان معتقدند، همانطور که در توافقات متعدد مابين دوکشور شوروى و ايران آمده است، در اين دريا، رژيم مشترک، مشاع و يا کاندومينيوم در موارد استفاده از کشتيرانى، ماهيگيرى و فضاى ماوراى خزر وجود داشته است.
 
از ابتداى قرن نوزدهم، الکساندر امپراتور روسيه برآن شد که در قفقاز نفوذ روسيه را مجددا احيا نمايد و براى اين منظور نيروى نظامى به قفقاز گسيل داشت. اين مسئله باعث رويارويى ايران و روسيه گرديد که پيامد آن دو قرارداد گلستان در 1813 و ترکمانچاى در 1828 گرديد. به موجب اين دو قرارداد، ايران کليه سرزمين هاى خود در قفقاز و ماوراى آن از جمله دربند، گرجستان، باکو، گنجه، ايروان، نخجوان و قره باغ را از دست داده و همچنين کشتيرانى در درياى خزر نيز محدود گرديد. مطابق ماده 5 عهد نامه گلستان و ماده 8 عهدنامه ترکمانچاى آزادى کشتيرانى بازرگانى براى ايران و روسيه در درياى خزر بصورت برابر به رسميت شناخته مى شود، اما در مورد کشتيرانى نظامى، اين حق تنها متعلق به روسيه تزارى است.
در فوريه 1921، دولت جديد انقلابى در روسيه که خود را به نام جمهورى شوروى سوسياليستى روسيه مى خواند با انعقاد عهدنامه اى کليه محدوديت هاى پيش بينى شده در عهدنامه ترکمانچاى را ملغى نموده و دو طرف توافق نمودند که ايران و روسيه در امر کشتيرانى در لواى پرچم هاى خود از حقوق برابر بهره مند خواهند شد. در مارس 1940، دو کشور ايران و اتحاد شوروى درمورد بحر پيمايى و تجارت در درياى خزر موافقتنامه اى را امضا نمودند. بنابراين اهم معاهدات در مورد درياى خزر که مى تواند در سرنوشت رژيم حقوقى اين درياچه کارساز باشد عبارتند از:
1- عهدنامه مودت مابين ايران و جمهورى شوروى سوسياليستى روسيه منعقده در مسکو مورخ 8 حوت 1299 (26 فوريه 1921) و دو يادداشت ضميمه آن
در فصل يازدهم از عهدنامه مزبور آمده است: "نظر به اينکه مطابق اصول بيان شده در فصل اول اين عهد نامه، عهدنامه منعقده در دهم فورال مابين ايران و روسيه در ترکمانچاى نيز که فصل هشتم آن حق داشتن بحريه را در بحر خزر از ايران سلب نموده بود از درجه اعتبار ساقط است، لهذا طرفين معظمين متعاهدين رضايت ميدهند که از زمان امضاى اين معاهده هر دو بالسويه حق کشتى رانى آزاد در زير بيرقهاى خود در بحر خزر را داشته باشند".
2-موافقتنامه بين ايران واتحاد جماهير شوروى سوسياليستى مورخ اول اکتبر 1927 در خصوص صيد ماهى در ساحل جنوبى درياى خزر به اضافه پروتکلها و ياداشت هاى مبادله شده
3-قرارداد بازرگانى و بحرپيمايى بين دولت شاهنشاهى ايران و اتحاد جماهير شوروى سوسياليستى پنجم فروردين 1319 (25 مارس 1940)
در ماده 13 اين قرارداد آمده است: طرفين متعاهدين بر طبق اصولى که در عهد نامه 26 فوريه 1921 بين ايران و جمهورى متحده سوسياليستى شوروى روسيه اعلام گرديده است، موافقت دارند که در تمام درياى خزر کشتيهايى جز کشتيهاى متعلق به ايران يا اتحاد جماهير شوروى سوسياليستى نمى توانند وجود داشته باشند.
3- نامه هاى متبادل مابين وزير امور خارجه ايران و نمايندگان شوروى در باره چگونگى استفاده کشتيها از بنادر درياى خزر، 25 مارس 1940:
در يکى از اين نامه ها آمده است: نظر به اينکه درياى خزر که طرفين متعاهدين آن را درياى ايران و شوروى مى دانند.....
نتيجه آنکه بر طبق اسناد و معاهدات موجود مابين دو کشور ايران وروسيه و يا ايران و شوروى، طرز تلقى هر دو دولت آن بوده است که اين دريا همواره بصورت مشترک بوده و بهره بردارى از آن توسط هردو طرف انجام مى شده است.
اما چارچوب مفهومى ديگر بر اين دلالت دارد که در درياى خزر مابين دو کشور مرز وجود داشته است.
 
برخى از کارشناسان وجود مرز آبى را در موافقتنامه هاى بين دو کشور نيز تائيد نموده، برخى ديگر تنها آن را رويه اى که در اجرا مابين دو کشور عمل مى شده است، مى دانند. وجود مرز آبى مابين دو کشور به خطى بر مى گردد که از دهانه رودخانه آستارا چاى در شمال بندر آستارا به جنوب ايستگاه شماره 1 شيلات شوروى در ميانه خليج حسنقلى در ساحل شرقى خزر و در شمال بندر ترکمن کشيده مى شود. برخى از ايرانيان اين خط را تنها بعنوان خط تعيين کننده ترافيک هوايى مابين دو کشور براى هماهنگى در مديريت پرواز مى دانستند.
 
آنچه که بر اثر فروپاشى اتحاد شوروى رخ داد، همسايگان اين دريا را از دو به پنج افزايش داد. اما اين افزايش نهدر اثر دگرگونى در هر دو کشور قبلى، بلکه تنها با واشکافى مابين نظام حکومتى يک کشور ساحلى يعنى اتحاد شوروى رخ داد و اگر اصل انصاف در قراردادهاى بين المللى را ملاک قرار دهيم، واقعيت آن است که در لحظه حساب و کتاب دو شريک که بصورت مساوى در گذشته سهم داشته اند و اکنون يکى از آنها مرده است، روا نيست که به يک شريک 11 درصد-مقدار مساحت آبهاى زير خط آستارا-حسنقلى، و به بازماندگان شريک ديگر مجموعا 89 درصد از اموال باقيمانده را بدهند.
 
 و اين جمله خلاصه کل ادعاهاى جمهورى آذربايجان در درياى خزر است که به ايران که زمانى با شوروى بصورت مشترک از خزر استفاده مى نموده است، تنها آن مقدار از آبهاى خزر تعلق مى گيرد که زير خط مابين دو سر مرز خشکى ايران يعنى آستارا تا حسنقلى است.
تازه شريک زنده يعنى ايران از ابتدا از همان ماه هاى اول سال 1992(1371) به ميراث خواران شريک دوم پيشنهاد نمود که شراکت را بهم نزنيد و بياييد مانند سابق از اين کار مشترک بهره بريم و کارى نکنيم تا ديگران بر ثروت ما چنگ اندازند. جمهورى آذربايجان از همان ابتداى فروپاشى با تمامى پيشنهادهاى شريک اول مخالفت نمود.
 
 آنزمانى که جمهورى اسلامى ايران تاکيد بر استفاده مشاع از دريا مى نمود و اينطور استدلال مى کرد که حال که همه جاى دنيا بسوى وحدت و اتحاد گام بر مى دارند، خردمندانه نيست که يگانه نگين آبى جهان با مشخصات يکتاى خود را همچون الماسى بزرگ به قطعات کوچکتر تقسيم نمائيم، مقامات اين جمهورى تازه کار در آنزمان اين چنين استدلال مى نمودند که ما در برابر روسيه ضعيف هستيم و نيازمند پول براى دفع تجاوز ارامنه و بنابراين بهتر است که به مشورت دوستان آمريکايى خود گوش دهيم و سهم خودمان را از آبهاى خزر جدا نمائيم. سالها مباحثات چهار کشور ساحلى با جمهورى آذربايجان بجايى نرسيد.
 
3-مذاکرات مابين کشورها براى رسيدن به توافق در مورد رژيم حقوقى درياى خزر
عليرغم عدم موفقيت در رسيدن به يک رژيم حقوقى جامع و کامل که تمامى فعاليت هاى مربوط به بهره بردارى انسان از درياى خزر را تعريف نمايد، کشورهاى حاشيه خزر در مورد رسيدن به اجماع در برداشت هاى خود به جهت رسيدن به يک رژيم حقوقى بهينه تلاش هاى متفاوتى را نموده اند. اين تلاش ها در سه بخش اجلاس سران، جلسات وزرای امور خارجه و جلسات گروه کاری تقسيم بندى مى شود.
 
الف: اجلاس سران
کشورهاى حاشيه خزر از ابتداى فروپاشى شوروى به فکر مذاکره و رايزنى در مورد مسائل درياى خزر بودند. در آغاز، ايران با ارائه پيشنهاد سازمان همکارى کشورهاى ساحلى درياى خزر اين ايده را پى گيرى مى نمود که کشورهاى بجامانده از اتحاد شوروى سابق مى بايد در سازمان هاى منطقه اى براى همکارى بيشتر با ديگر کشورهاى منطقه حضور يابند و از اين رهگذر به تدريج وابستگى کامل خود را به مسکو کاهش داده و بصورت طبيعى عضوى از خانواده جهانى گردند. در اين ارتباط عضويت کشورهاى آسياى مرکزى و جمهورى آذربايجان در سازمان همکارى هاى منطقه اى (اکو) انجام پذيرفت.
 
اکبر هاشمى رفسنجانى، رئيس جمهور سابق ايران در 29 بهمن 1370 (17 فوريه 1992) از برگزارى اجلاس سران اکو در تهران سود جسته و اجلاس سران کشورهاى ساحلى درياى خزر (کاسکو) را برگزار نمود.
 انديشه عضويت کشورهاى آسياى مرکزى و قفقاز در اکو، در زمانيکه هنوز سايه اتحاد شوروى بر سر اين کشورها بود و آنگاه تشکيل سازمان همکارى کشورهاى خزر نشان از آينده بينى ديپلماسى ايران داشت. بجز رئيس جمهور روسيه که نماينده خود را اعزام داشته بود، بقيه روساى جمهور کشورهاى حوزه خزر در اين اجلاس شرکت نموده و مقدمات تشکيل دبيرخانه اين سازمان در تهران ريخته شد.
 
 نور سلطان نظربايف، رئيس جمهور قزاقستان در ديدار خود از تهران در 22 اردى بهشت 1375 (11 مه 1996) در بيانيه اى خواستار تسريع در تشکيل سازمان همکارى دولتهاى ساحلى درياى خزر مطابق با بيانيه اجلاس سران در 29 بهمن 1370 و بعنوان مکانيسم دائمى هماهنگى براى اجراى اصول مندرج در بندهاى ديگر بيانيه شد.
 در اجلاس سران و اجلاس وزيران خارجه کشورهاى ساحلى درياى خزر در تهران تشکيل کميته هاى پنجگانه همکارى ساحلى درياى مازندران پيش بينى گرديد. هر يک از کميته ها مسئوليت يکى از مسائل مبتلابه درياى مازندران را بر عهده دارد. کميته هاى پنجگانه به ترتيب عبارتند از:
1.     کميته رژيم حقوقى درياى خزر
2.     کميته تحقيقاتى علمى و کنترل نوسانات آب درياى خزر
3.     کميته کشتيرانى که از آن تحت عنوان کلى کميته حمل و نقل نام برده مى شود
4.     کميته ماهيگيرى تحت عنوان کميته منابع بيولوژيک درياى خزر
5.     کميته حفاظت محيط زيست درياى خزر 
اما تشکيل سازمان همکارى کشورهاى ساحلى درياى خزر چندان پى گيرى نگرديد و با توجه به مخالفت جمهورى آذربايجان، اين موضوع به فراموشى سپرده شد. تا آنکه صفرمراد نيازف، رئيس جمهور ترکمنستان در ابتداى سال 1379 (2000) تلويحا عنوان نمود که مشکل اصلى در راه رسيدن به تفاهم در مورد درياى خزر کارشناسان هستند و اگر بتوان رهبران کشورهاى ساحلى را در يکجا گردآورد، حصول تفاهم قطعى است.
 
او با توجه به اختلافات خود با جمهورى آذربايجان بر سر حوزه هاى نفتى مرکز درياى خزر پيشنهاد نمود که در اسفند 79 (مارس 2001) در شهر کراسنوودسک (ترکمن باشى) در کرانه خزر روساى جمهور پنج کشور جمع شده و تصميم خود راجع به روش حقوقى مسلط بر دريا را بگيرند. ابتدا ايران پيشنهاد کرد که اين اجلاس از 11 اسفند 79 (اول مارس 2001) به 23 اسفند (13 مارس) منتقل گردد.
 
هدف ايران از انتقال زمان تشکيل اجلاس آن بود که بتواند از سفر رئيس جمهور خود، سید محمد خاتمی به روسيه که اميد داشت همراه با دستاوردهاى متعدد و از جمله اعلام پايبندى روسيه به دو پيمان و توافق 1921 و 1940 باشد، سود ببرد.
در مورد تاريخ جديد برگزارى اجلاس يعنى 23 اسفند، آذربايجان بهانه آورد که اين تاريخ براى رئيس جمهور آذربايجان مناسب نبوده و بهتر است تشکيل جلسه به تابستان منتقل گردد.
 
 در تابستان، ترکمنستان اعلام نمود که در پائيز جلسه تشکيل خواهد شد. آنگاه در 11 سپتامبر (20 شهريور) واقعه حمله به دو برج مرکز تجارت جهانى و وزارت دفاع آمريکا رخ داد و در پس از واقعه 11 سپتامبر به اين موضوع کمتر پرداخته شد. اجلاس سران کشورهاى ساحلى درياى خزر که قرار بود پس از تعويق در پائيز 1380 (2001) تشکيل گردد، مجددا با درخواست جمهورى آذربايجان به تعويق افتاد. در ابتداى سال 2002، نيازف در ديدار با ايگور ايوانف وزير امور خارجه روسيه گفت که در سال 2002 اين اجلاس تشکيل خواهد شد.
 
کارشناسان کشورها براى تعيين دستور جلسه اين اجلاس جلسات متعدد گروه کارى را تشکيل دادند. در اين جلسات، مسئله رسيدن نمايندگان کشورهاى ساحلى به يک اجماع در مورد پيش نويس اجلاس سران بحث و بررسى شد. در نتيجه پيش نويسى تهيه شد که تفاوت ديدگاه ها در آن بصورت ارائه ديدگاه هاى متفاوت در پرانتز آمده بود.
 
در ماده 7 پيش نويس بيانيه اجلاس همگان توافق نمودند که آورد شود که "طرفها معتقدند که رژيم حقوقى موجود درياى خزر با مقتضيات زمان مطابقت نداشته و نيازمند تکميل است". ماده 8 بر اصل اتفاق آراء در تصويب کنوانسيون تاکيد دارد. ماده 12 پيش نويس بيانيه اجلاس سران موضوع مشاع بودن سطح آب دريا و تقسيم بستر را مطرح مى نمود.
 
از مدتها قبل اين روش حقوقى مورد علاقه روسيه و مورد مخالفت کشورهاى ديگر قرار گرفته بود و به همين دليل نيز چند جلسه کارشناسان به اين موضوع و حل آن پرداخت. بخصوص، جلسات کارشناسان در دوم و سوم ارديبهشت 1381 براى تهيه پيش نويس اجلاس سران حائز اهميت است. همچنين وزراى خارجه کشورهاى ساحلى نيز قبل از تشکيل اجلاس سران جلسه مفصلى براى تائيد پيش نويس تهيه شده توسط کارشناسان در عشق آباد داشتند.
اجلاس سران کشورهاى ساحلى درياى خزر بالاخره در رورهاى سوم و چهارم ارديبهشت 1381 (22 و 23 آوريل 2002)، در عشق آباد تشکيل شد. عليرغم تمام اميدها و چشم ها که به سوى اين اجلاس دوخته شده بود، اين اجلاس نتوانست خواسته هاى کشورهاى ساحلى را برآورده سازد. اين نشست يک جلسه افتتاحيه داشت که سخنرانى و مذاکرات روساى جمهور را در بر داشت. اين جلسه بيشتر به عيان شدن اختلافات ترکمنستان و آذربايجان گذشت.
 
 روسيه در اجلاس طرح جديدى را مطرح نمود. ايجاد دو حوزه ساحلى که بعنوان سکتورهاى ملى شناخته شوند و همچنين آبهاى مشترک در وسط دريا، بخشى از اين طرح بود. يک حوزه ساحلى مربوط به کنترل مرزى و گمرکى است و حوزه ديگر که متصل بدان است حوزه انحصارى ماهيگيرى است. روسيه در عشق آباد پيشنهاد نمود که اين دو حوزه در يکديگر ادغام و بجاى ده مايل دريايى که پهناى آب هاى سرزمينى در دو قرارداد گذشته مى باشد، پانزده مايل دريايى جايگزين گردد. جلسه دوم اجلاس بدليل عدم توافق در خصوص بيانيه در نشست کارشناسى به نتيجه اى نرسيد و سندى در پايان اين اجلاس امضا نشد.
 
در جريان اجلاس عشق آباد، اگر چه گفتگوها هيچ گاه به نقطه تعيين کننده اى نرسيد و سران کشورها حتى نتوانستند به سندى دست يابند، اما در انتهاى اجلاس دو اتفاق افتاد: اول آنکه اعلام گرديد که نشست بعدى سران در 1382 (2003) در تهران برگزار خواهد شد. دوم آنکه رئيس جمهور روسيه مستقيما از عشق آباد به آستاراخان، بندر روسى کناره خزر رفت و در آنجا اعلام نمود که رزمايش نظامى روسيه در خزر برگزار خواهد گرديد.
رزمايش دريايى روسيه در درياى خزر که از ده مرداد 1381 (اول اوت 2002) شروع گشته بود، در 24 مرداد (15 اوت) به پايان رسيد.
 
اعلام اين رزمايش يک روز پس از خاتمه اجلاس سران کشورهاى ساحلى درياى خزر در عشق آباد در ارديبهشت 1381 توسط پوتين و در آستاراخان در کناره خزر، اين برداشت را به ذهن همگان متصور نمود که اجلاس سران در دستيابى به يک توافق در جهت تبيين نظام حقوقى درياى خزر شکست خورده و کرملين با اعلام چنين رزمايشى خشم خود را ابراز مى نمايد.
 
گرچه صاحبنظران مسائل خزر، بيشتر دراين انديشه بودند که اگر چشم انداز دستيابى به يک رژيم حقوقى جامع و مورد توافق تمامى کشورهاى ساحلى اميدوار کننده نيست، بنابراين طبيعتا کشورهاى ساحلى براى حل مشکل به ديپلماسى روى خواهند آورد، اما رفتار روسيه در برگزارى رزمايش نشان داد که اين کشور در درياى خزر به موفقيت ديپلماسى خود چندان اميد ندارد و يا سياست جسورانه پوتين پس از اجلاس عشق آباد، حکايت از سياست دولبه مسکو دارد که در آن واحد پيگير چندين هدف منطقه اى و فرامنطقه اى مرتبط به هم است.
 اين ديپلماسى که در طول سالهاى 1992 تا 1999 بصورت پنج جانبه بود، از آن سال بصورت دوجانبه و سه جانبه و تلاش براى رسيدن به نتيجه از طريق عقد معاهده و يا قراردادهاى مرزى مابين روسيه و کشورهاى ديگر درآمد. پروتکل تقسيم بستر شمالى درياى خزر در 13 ماه مه 2002 (23 ارديبهشت 1381) در مسکو به امضاى روساى جمهور روسيه و قزاقستان رسيد.
 
همچنين در 23 سپتامبر 2002 (1مهر 1381) در مسکو موافقت نامه مربوط به تعيين محدوده اعمال حاکميت، مرز آبى و بهره بردارى از منابع درياى خزر مابين روسيه و آذربايجان امضا شد. پوتين امضاى اين قرارداد را يک پيروزى بزرگ براى ابتکار روسيه در مورد تقسيم بستر و مشارکت در بهره بردارى از آب عنوان نمود. قبل از اين توافقات، آذربايجان و قزاقستان نيز يک توافق دوجانبه را امضا نمودند که به موجب آن سهم هرکدام از منابع بستر خزر در شمال دريا مشخص گرديد.
 
 اين قرارداد که در مسکو و در اول دسامبر 2001 (10 آذر 1380) در جريان اجلاس رهبران کشورهاى مستقل مشترک المنافع امضا شد از نظر عليف گام مهمى در تقسيم درياى خزر به پنج سکتور ملى در ميان کشورهاى ساحلى بود.
در جريان امضاى توافق سه جانبه مابين روسيه، آذربايجان و قزاقستان در مه 2003 (خرداد 1382) مشخص گرديد که روسيه قصد دارد به نوعى ديگر و بدون در نظر گرفتن منافع ايران مسئله رژيم حقوقى درياى خزر را حل و فصل نمايد.
 
ب: اجلاس وزرای خارجه:
اولین اجلاس وزرای خارجه کشورهای ساحلی دریای خزر در تهران در 28 بهمن 1370 (16 فوریه 1992) در تهران بدون حضور وزیر امور خارجه روسیه برگزار گردید.
 
 يکى از نادرترين جلسات در مورد درياى خزر که به تفاهم و مصالحه ميان تمام پنج کشور ساحلى درياى خزر انجاميد، نشست وزراى خارجه کشورهاى پنج گانه خزر در 21 و 22 آبان 1375 (11 و 12 نوامبر 1996) در عشق آباد بود. در اين نشست، پنج وزير خارجه توافق نمودند که براى رسيدن به يک کنوانسيون جامع حقوقى در مورد خزر، گروه کارى ويژه اى را تشکيل دهند. مقرر گرديد که اولين جلسه گروه کارى در دسامبر 1996 در آلماتى تشکيل گردد.
 
همچنين در کنار اين نشست، وزراى خارجه روسيه، ترکمنستان و ايران، با تمايل به يکپارچه نمودن تلاشها در جهت توسعه منابع معدنى درياى خزر در خصوص ايجاد يک شرکت مشترک ايرانى، روسى، ترکمنى به منظور اکتشاف و استخراج حوزه هاى توافق شده نفت و گاز در مناطق دريايى از ساحل سه کشور موافقت نمودند.
 
وزرای خارجه کشورهای ساحلی یکبار دیگر در دوم ارديبهشت 1381 (2002) براى تهيه پيش نويس اجلاس سران در سوم و چهارم اردیبهشت 1381 در عشق آباد تشکیل جلسه دادند. دستور جلسه تائید پیش نویس تهیه شده توسط کارشناسان کشورهای ساحلی برای اجلاس سران بود.
 
 
مجددا در 20 ژوئن 2007 وزرای خارجه کشورهای ساحلی در تهران گرد هم آمدند. سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه در حاشیه اجلاس گفت که او تردید دارد که پیش از تشکیل جلسه رهبران کشورها، راه حل مناسبی به دست آید. لاوروف پیشنهاد کرد یک پروتکل موقت که مقررات کلی شیوه کار در منطقه را مشخص خواهد ساخت، تهیه شود. او گفت مسائل مرزی و نظامی در دستور کار جلسه سران قرار خواهند داشت. وزیر امور خارجه جمهوری آذربایجان خواهان همکاری کشورهای ساحلی خزر در مبارزه با تروریسم، قاچاق و بزهکاری های دیگر شد.
 
ج: جلسات گروه کاری
جلسات گروه کاری دریای خزر و یا گروه ویژه برآیند مذاکرات وزرای خارجه کشورهای حاشیه خزر بود. در ابتدا جلسات قرار بود که در سطح معاونان وزراى خارجه کشورهاى ساحلى تشکيل گردد، اما پس از آنکه کشورها به تدريج نماينده ويژه خود را در امور درياى خزر معرفى نمودند، شرکت کنندگان در جلسات لزوما از وزارت امور خارجه نبودند. در اولين جلسه، عباس ملکى، معاون پژوهشى و آموزشى وقت وزارت امور خارجه از طرف ايران شرکت نمود.
 
 اين جلسه که در قزاقستان در پائيز 1375 (دسامبر 1996) تشکيل گرديد، اکثر مباحث حول مسائل محيط زيست بود. اما در اثناى جلسه مشخص شد که آذربايجان بشدت بدنبال تقسيم دريا به بخش هاى ملى در ميان کشورهاى ساحلى است. سپس با توجه به اختلافات مابين کشورهاى حاشيه درياى خزر راجع به رژيم حقوقى درياى خزر، اين جلسات از اهميت خاصى برخوردار گشته و نام "گروه کارى خزر" را گرفت که عمدتا از ايران معاون اروپا و آمريکاى وزارت امور خارجه در راس هيئت ايرانى شرکت مى نمود. 
 
دومين اجلاس معاونين وزراى خارجه کشورهاى ساحلى درياى خزر در روزهاى 25 و 26 آذرماه 1377 (1998) در مسکو برگزار شد. روسيه در اين اجلاس براى اولين بار اذعان نمود که روسيه قبلا به رژيم مشاع و حفظ قراردادهاى ايران و شوروى معتقد بود، اما اکنون به تغيير موضع، مشاع در سطح و تقسيم بستر معتقد شده است.
 
 در اين جلسه همچنين نماينده روسيه گفت که با عبور هر گونه خط لوله از بستر درياى خزر مخالف است. همچنين نماينده روسيه اظهار داشت که ما درک درستى از پيشنهاد ايران براى تقسيم مساوى دريا و سهم بيست درصدى ايران نداريم و اجراى اين طرح بيش از 50 سال طول خواهد کشيد. در اين جلسه نماينده جمهورى آذربايجان مدعى شد که ترکمنستان و آذربايجان با استفاده از مکانيزم خط ميانى در تقسيم خزر موافقت نموده اند.
 
همچنين او مدعى شد که پيشنهاد ايران در مورد بيست درصد از آبهاى خزر با عرف بين المللى مغايرت داشته و در مورد منابع زير بستر مشکل ايجاد مى کند. نماينده ايران علاوه بر اصرار بر سهم 20% ايران از مخالفت کشورش با دخالت بيگانگان در اين دريا سخن گفت. دولت قزاقستان نيز تنها راه را استفاده از خط ميانى براى تقسيم برشمرد و ادعا نمود که مواضع سه کشور آذربايجان، قزاقستان و ترکمنستان در اين رابطه به هم نزديک است. ترکمنستان نيز دستاورد اين اجلاس را آن دانست که همه کشورها به رويه تقسيم معتقد شده اند.
 
اجلاس سوم گروه کارى در اسفند 1379 (1999) در تهران تشکيل شد. در اجلاس سوم تهيه پيش نويس بيانيه اجلاس سران کشورهاى حاشيه درياى خزر در دستور کار قرار گرفت. از اين جلسه بخوبى مشخص بود که همگرايى مابين نظرات 4 کشور روسيه، آذربايجان، قزاقستان و ترکمنستان وجود داشته و موضع ايران در مورد تقسيم مساوى در اين جلسات بدون پشتيبان است.
اجلاس چهارم در باکو تشکيل گرديد. در اين جلسه هيئت ايرانى پيشنهاد نمود که براى هر جلسه ، کارشناسان کشورها از قبل دستور کارى را مشخص نمايند.
اجلاس پنجم در آستانه پايتخت جديد قزاقستان در روزهاى 29 و 30 شهريور 1380 (2001) تشکيل شد. قبل از آن کارشناسان کشورها در 27 و 28 شهريور به بررسى پيش نويس بيانيه اجلاس سران پرداختند. در اين جلسه بررسى بيانيه اجلاس سران ادامه يافت.
 
درحاليکه آذربايجان به ضرورت حل مرحله اى مسائل درياى خزر با اولويت بر تقسيم بستر و استفاده از منابع زير بستر تاکيد داشت، هيئت ايرانى بهترين گزينه را براى درياى خزر، رژيم مشاع و استفاده مشترک از دريا می دانست. روسيه نيز به ضرورت برگزارى جلسه روساى شيلات و تهيه موافقتنامه در زمينه شيلات و محدوديت صيد ماهيان خاويارى و ضرورت نهايى کردن کنوانسيون حفاظت از محيط زيست درياى خزر پرداخت. همچنين روسيه در مورد غيرنظامى شدن دريا به صراحت با آن مخالفت کرده و آن را غيرقابل قبول خواند و همچنين با تقسيم سطح آب کاملا مخالفت نمود. در نشست مزبور، گروه کارى تا 12 ماده از پيش نويس بيانيه اجلاس سران را تصويب نمودند.
 
در اين ماده روسيه قصد داشت که به ديگران بقبولاند که بهترين روش حقوقى براى مديريت خزر همان مشاع در سطح و تقسيم در بستر است. ويکتور کاليوژنى، نماينده روسيه در اجلاس پنجم مايل به جلب نظر سه کشور ديگر يعنى قزاقستان، ترکمنستان و آذربايجان بود تا در برابر ايران به فرمول چهار در برابر يک برسد. اجلاس آستانه از نظر طرح شفاف مواضع کشورها، نقطه عطفى در مباحث مربوط به رژيم حقوقى خزر محسوب مى شود.
 
اين اجلاس اختلافات اساسى مابين کشورها را نمايان ساخت. دولت ايران سپس ناخشنودى خود را از روش کالوژنى به اطلاع سفراى کشورهاى روسيه، قزاقستان و ترکمنستان در تهران توسط مدير کل کشورهاى مشترک المنافع وزارت امور خارجه رسانيد.
 
ششمين اجلاس گروه کارى خزر که قرار بود در تاريخ 27 و 28 آذر ماه 1380 در مسکو برگزار گردد، بدليل عدم شرکت ترکمنستان در موعد مقرر برگزار نشد. روش حقوقى مورد علاقه روسيه يعنى اعمال روش مشاع در سطح آب و روش تقسيم در مورد منابع بستر دريا قرار بود که در مسکو به بحث گذارده شود.
 
 برخى از گزارشها حاکى از آن است که ايران نيز موافق عدم برگزارى اين اجلاس بود و به نوعى به ترکمنستان اين موضوع را القا نموده بود تا با برگزارى اين اجلاس مخالفت نمايد. ايران احساس مى نمود که روند مذاکرات در خصوص بيانيه سران بگونه ايست که موجب نزديکى و همسويى نظرات روسيه، آذربايجان، قزاقستان و ترکمنستان و تقابل آنها با جمهورى اسلامى ايران شده است. ادامه اين روند مى توانست به نزديکى بيشتر مواضع چهار کشور فوق و سنگين شدن جو مذاکرات براى جمهورى اسلامى ايران گردد.
 
اجلاس هفتم گروه کارى ويژه در تابستان 1381 (2002) تهران تشکيل گرديد. در تهران مقرر گرديد که در باره کنوانسيون رژيم حقوقى خزر کشورها بررسى هاى خود را نموده و نظرات و پيشنهادهاى خود را به آذربايجان داده تا در جلسه هشتم در باکو مورد بحث قرار گيرد.
 
هشتمين اجلاس گروه کارى خزر با حضور نمايندگان پنج کشور پس از چند ماه تعويق در روزهاى 7 و 8 اسفندماه 1381 (2003) در باکو تشکيل گرديد. اين اجلاس دوبار يکبار در تابستان و بار ديگر در پائيز 2002 به تعويق افتاده بود. دستور جلسه کميته کارى مسئله کنوانسيون رژيم حقوقى خزر اعلام شد. در اين جلسه علاوه بر تدوين آئين نامه اجرايى، افزايش صلاحيت گروه کارى از طرف روسيه مطرح شد که با مخالفت ترکمنستان اين پيشنهاد به تصويب نرسيد.
 
 همچنين در اين جلسه موضوع کنوانسيون حقوقى به ویژه مقدمه کنوانسيون و سه ماده آن مورد بررسى قرار گرفت. در مقدمه موضوع اساسى آن بود که چگونه به دو توافق 1921 و 1940 استناد گردد. ايران عقيده داشت که اين دو توافق مبناى رژيم حقوقى اکنون و آينده اين درياچه است. قزاقستان معتقد بود که اين دو توافق داراى چند بند در مورد خزر است که در عين آنکه آنها را مى توان قبول داشت، بايد اذعان نمود که اين بندها ناقص است ومناسبترين راه مراجعه به حقوق بين الملل درياها و کنوانسيون 1982 است. آذربايجان معتقد بود که درکنار اين دو توافق به رويه عمل شده در دوره شوروى و پس از آن نيز بايد توجه داشت.
 
نهمين جلسه گروه کارى در 12 تا 14 مه 2003 (22 تا 24 ارديبهشت 1382) در آلماتى بجاى آستانه با شرکت نمايندگان ويژه پنج کشور تشکيل گرديد. دستور کار اين جلسه مذاکره در خصوص کنوانسيون رژيم حقوقى درياى خزر بود.
 
محورهاى اصلى کنوانسيون عبارتند از: نحوه بهره بردارى از منابع نفت و گاز، فعاليت هاى اقتصادى در بستر و زير بستر دريا، کشتيرانى تجارى، فعاليتهاى علمى و تحقيقاتى در دريا، ماهيگيرى، حفاظت از محيط زيست، مسائل گمرکى، انتظامى و امنيتى در خزر. نماينده قزاقستان در خزر پس از پايان جلسات گفت که کل کنوانسيون يکبار ديگر مرور گرديد و حدود 40 درصد آن مورد توافق قرار گرفت و مکانيزم اعمال رويه هاى زيست محيطى نيز مشخص گرديد.
 
 اما درمورد تعريف درياى سرزمينى و همچنين ميزان محدوه شيلات و حمل و نقل براى هر کشور به نتيجه نرسيد. نماينده ترکمنستان در جلسات، خوشگلدى بابايف و خلف اوغلو، نماينده آذربايجان تاکيد نمودند که پيشنهاد ايران مبنى بر اختصاص 20 درصد از آبهاى خزر به اين کشور اساسا مطرح نگرديد. نماينده ايران پس از پايان اين دور از مذاکرات، گفت در آلماتى اختلاف نظر شديدى بين کشورهاى ساحلى راجع به مفاد کنوانسيون، مباحث مربوط به غيرنظامى کردن درياى خزر و تعيين موازين فعاليتهاى کشتيرانى و ماهيگيرى وجود داشت. روسيه خواهان حفظ ناوگان نظامى و ايجاد شرايطى براى فعاليتهاى آزاد ناوگان نظامى، تجارى و صيادى خود در همه جاى دريا بود که موجب بحث هاى جنجالى و اختلاف نظر شديد شد و توافقى در اين زمينه حاصل نشد. 
 
در اين جلسه همچنين موافقت شد تا جلسه بعدى يعنى دهمين جلسه در ماه ژوئيه 2003 در فاصله روزهاى 20 تا 25 (30 تير تا سوم مرداد 1382) در مسکو تشکيل گردد.
ويکتور کالوژنى در مصاحبه خود گفت که همچنان پى گيرى کنوانسيون رژيم حقوقى درياى خزر و تهيه پيش نويس اعلاميه اجلاس سران کشورها که قرار بود در باقيمانده سال 2003 در تهران تشکيل گردد، در دستور کار جلسه مسکو قرار دارد.
 
 دهمين اجلاس در روزهاى فوق الذکر در مسکو، شاهد پافشارى مسکو بر افزايش محدوده مالکيت ملى کشورها از 10 مايل به 15 مايل دريايى بود. اين همان دو حوزه ساحلى است به نظر روسيه بعنوان سکتورهاى ملى شناخته مى شوند و يک حوزه ساحلى مربوط به کنترل مرزى و گمرکى است و حوزه ديگر که متصل بدان است حوزه انحصارى ماهيگيرى است. روسيه در مسکو همچون عشق آباد پيشنهاد نمود که اين دو حوزه در يکديگر ادغام و بجاى ده مايل دريايى که پهناى آب هاى سرزمينى در دو توافق 1921 و 1940 مى باشد، پانزده مايل دريايى جايگزين گردد. يازدهمين نشست در عشق آباد پايتخت ترکمنستان برگزار شد و بررسی کنوانسیون ادامه یافت.
 
دوازدهمين نشست در تهران برگزار گرديد. اعضاى سيزدهمين نشست گروه کارى در 26 و 27 اسفند 1382 (15 و 16 مارس 2004) در باکو جمع شدند. در پايان جلسه با صدور بيانيه اى اعلام نمودند که موادى از لايحه کنوانسيون مورد توافق قرار گرفته است. بر اساس اين بيانيه مواد مربوط به کشتيرانى تجارى از لايحه مزبور توافق هايى صورت گرفته است.
 
در اين اجلاس همچنين کنوانسيون مربوط به هواشناسى درياى خزر نيز مورد تائيد قرار گرفت. کالوژنى پس از اين ديدار گفت که مسائلى همچون نقسيم بستر دريا، استفاده از آب، محافظت از منابع زنده دريا، مسئله مرزهاى آبى، امنيت منطقه و تحرک کشتيهاى نظامى کشورهاى ساحلي همچنان بدون توافق باقى ماند. چهاردهمين نشست در خردادماه سال 1383 در قزاقستان انجام پذيرفت. پانزدهمین نشست در مسکو، شانزدهمین در عشق آباد، هفدهمین در تهران، هجدهمین در باکو و نوزدهمین در آستانه برگزار و اکثر بحث ها راجع به تدوین اساسنامه رژیم حقوقی دریای خزر گذشت، بدون آنکه نتیجه ملموسی حاصل شود. در 14 مارس 2006 (4 اسفند 1385)، بیستمین نشست گروه کاری خزر در مسکو برگزار گردید.
 
 سرگئی لاورف وزیر امور خارجه در ابتدای نشست همه کشورهای ساحلی را تا پایان مذاکرات در مورد حل و فصل مسئله دریای خزر به پایبندی و احترام به قراردادها و توافقات ایران و اتحاد جماهیر شوروری فراخواند. خبرگزاری نووستی همزمان گزارش داد که اخیرا در تهیه مقدمات اساسنامه حقوقی دریای خزر پیشرفت چشمگیری حاصل شده است.
 
 اغلب فصل ها و بندهای آن مورد توافق قرار گرفته اند و لاوروف از " امید به پایان یافتن این کار در آینده نزدیک" اطلاع داد. وی گفت که از مشکلات باقی مانده می توان به تعیین حدود آبی دریای خزر و تقسیم بستر جنوبی آن، شرایط عبور و احداث خط لوله عبوری خزر و همچنین به تعیین چهارچوب فعالیت های نظامی در حوزه دریای خزر اشاره نمود.
 
4-در تهران چه کنیم؟
به نظر می رسد اجلاس تهران یکی از آخرین امیدهای بجامانده در حل مشکلات دریای خزر است. فارغ از گذشته این دریا، از ابتدای 1992 تا کنون تلاش های کشورهای ساحلی برای رسیدن به اجماع در مورد رژیم حقوقی این حوزه آبی راه بجایی نبرده است. اما در عین حال گام هایی نیز برداشته شده است.
1-اگر اجلاس تهران بتواند دستاوردهای گذشته را تعمیق ببخشد و یا به آنان موضوعات مورد توافق جدیدی را اضافه نماید، به هدف خود رسیده است. دستاوردهای جالب توجه در دریای خزر تاکنون موارد زیر است:
  • کنوانسيون محيطزيست درياى خزر که در 13 آبان 1382 (5 نوامبر 2003) در تهران با هدف همکاريمشترک، نسبت به حفاظت و احياى محيط زيست درياى خزر، کنترل آلودگى آن، مديريت سواحلو برداشتهاى پايدار از ذخاير خاويارى به امضا رسيد.
  • اعلامیه مشترک دو کشور ایران و روسیه در پایان سفر سید محمد خاتمی به مسکو در مارس 2001 که دو کشور پایبندی خود را به معاهدات ایران و اتحاد شوروی و از جمله معاهده 1921 و قرارداد 1940 بیان داشتند.
  • پایبندی کشورهای حاشیه دریای خزر به تردد کشتی های نظامی تنها با پرچم کشورهای ساحلی علیرغم تلاش بسیار نیروهای خارجی و بخصوص کمک های نظامی که آمریکا به جمهوری آذربایجان و قزاقستان اعطا نموده است.
  • همکاری های مابین کشورهای ساحلی در استفاده از موجودات زنده دریای خزر که علیرغم بی توجهی بعضی کشورها به پدیده انقراض برخی از آبزیان مهم این دریاچه، تاکنون بهره برداری شیلاتی به صورت قابل قبولی ادامه داشته است.
  • حمل و نقل در دریای خزر همچنان با استفاده از توافقات ایران و اتحاد شوروی و با تصدیق رژیم مشاع در خزر صورت می گیرد و برخی از ابتکارات مانند کریدور شمال-جنوب به حجم انتقال کالا بصورت چشمگیری افزوده است. ساخت کانال جدید اوراسیا مابین دریای خزر و دریای آزوف این منطقه را به چهارراه انتقال کالا مابین شرق و غرب و شمال و جنوب تبدیل می کند.
  • استفاده از ذخائر انرژی درون خزر مانند حوزه های نفتی کاشغان و آذری، گونشلی، چراغ و یا حوزه های گازی مانند شاه دنیز و همچنین حوزه های همجوار خزر مانند تنگیز و دولت آباد به ذخائر ثابت شده انرژی در سطح کلان افزوده و امنیت انرژی را در سطح جهانی ارتقاء داده اند.
  • و بالاخره خطوط انتقال نفت و گاز در اطراف دریای خزر تنوع عرضه انرژی را باعث شده و انتقال و یا معاوضه نفت و گاز این منطقه به مناطقی همچون خلیج فارس، بالتیک، سیاه، آدریایتیک و مدیترانه به اهمیت ژئوپلتیک کشورهایی مانند ایران وروسیه افزوده اند.
2-از طرف دیگر بنظر می رسد که چالش هاى عمده در خزر عبارتند از:
-منازعات سرزمينى، نژادی و حقوقی
-هزينه بالاى حمل ونقل نفت و گاز
-شرايط پيچيده لرزه نگارى و زمين شناسى براى يافتن منابع بستر درياى خزر
-حساسيتهاى اکولوژيک
اگر به موارد فوق به دقت نگریسته شود، و اگر بتوان تاريخ را مبناى قابل اعتمادى براى پيش بينى رخدادهاى آينده به حساب آورد، درياى خزر به احتمال زياد يکى از مراکز اصلى منازعات بين المللى در آینده خواهد بود. گذشته بدون استثناء نشان داده است که مناطق داراى منابع معدنى سرشار از کشاکشند. رقابت بين دول متعدد براى بهره بردارى از اين منابع و شرايط بى ثبات، عناصر لازم براى جنگ و کشاکش هاى دراز مدت را فراهم مى آورد. نکته قابل توجه آنکه دلیل اصلی در عدم اجماع مابین کشورهای ساحلی در مورد رژیم حقوقی دریای خزر آن است که هرگونه رژیم حقوقی دارای پیامدهای عظیم در درآمد، اقتصاد و حتی نحوه حاکمیت در کشورهایی مانند آذربایجان، قزاقستان و ترکمنستان است.
 
 جمهوری آذربایجان همچنان امیدوار است که از طریق منابع دریای خزر بتواند کشورهای مصرف کننده نفت و گاز همچون آمریکا و شرکت های بزرگ نفتی را به این منطقه بکشاند. کاری که تا حدی در آن موفق بوده است. پس از آن انتظار دارد که از طریق درآمد حاصل از فروش نفت و گاز و لابی این کشورها و شرکت ها بتواند دارای چنان توانایی گردد که اراضی خود را از اشغال ارامنه بیرون آورد.
 
دور جدید کشمکش چچن از آنجا شروع شد که چریک های چچنی به دو روستای داغستان حمله بردند، شاید برای آنکه به منابع انرژی دریای خزر دسترسی پیدا کرده، کمربند ناآرامی مابین گروهای قومی شمال قفقاز از کناره دریای خزر تا ساحل دریای سیاه را تکمیل کرده، و موقعیت ژئوپلتیکی قویتری دست و پا نمایند.   
 
همچنین در گذشته هزینه یافتن حوزه های نفتی در دریای خزر و اکتشاف و تولید آنچنان بالا بود که تنها شرکتهاى بزرگ می توانستند این ريسک بالا را تحمل نمايند. اما اکنون با توجه به تکنولوژی های جدید ممکن است که از اين پس شرکت هاى کوچک هم بتوانند در اين زمينه موفق شوند. نفت درياى خزر از لحاظ اکتشاف، توسعه، استخراج و حمل ونقل خيلى هزينه بر است.
 
علیرغم همه هیاهوها همه دریای خزر مشحون از نفت و گاز نیست. تنها پنج حوزه از حوزه هاى خزر بزرگ و اقتصادى هستند. سه مورد آن در دوره اتحاد شوروی کشف شده بود، يعنى قره چگنک، تنگيز و آذرى-گونشلى-چراغ و دو مورد که اخيرا کشف شده يعنى کاشغان و شاه دنيز. احتمال دارد حوزه البرز نیز در آب های ایران دارای ظرفیت معتنابهی باشد، اما این تنها یک احتمال است.
 
از طرف دیگر سه عامل مهم در مورد توليد نفت و ادامه تولید در خزر وجود دارد: اول آنکه قيمت نفت بايد بالا باشد. حداقل از 30 دلار در هر بشگه بالاتر و گرنه تولید نفت نفت در خزر اقتصادی نیست. دوم آنکه ثبات سیاسی در کشورهای حاشیه دریای خزر وجود داشته باشد. و سوم آنکه زيربناهای انتقال انرژی  درست شود.
 
3-با توجه به موارد فوق ایران اکنون در بهترین وضعیت برای پیش بردن منافع خود در خزر است. اول آنکه ایران کشوری است که از کشمکش های قومی و سرزمینی ناشی از فروپاشی شوروی برکنار است.
 
دوم آنکه منابع نفت و گاز خزر گرچه سهمی از آن از حقوق ایران است، اما این کشور تنها با تکیه بر این منابع به رشد اقتصادی و توسعه نمی رسد، بلکه دارای آنچنان ثقلی است که می تواند برای دستیابی به اهداف استراتژیک خود، مدتی در استفاده از منابع کانی خزر صبر نماید. سوم بلحاظ جغرافیایی دارای مزیتی است که هم نفت و گاز تولیدی خزر را در همان کنار خزر به مصرف برساند و هم آن را به خلیج فارس با هزینه کم انتقال دهد. چهارم نیز ایران در تخریب محیط زیست خزر گرچه مشارکت دارد، اما کمترین مقدار آلودگی را طرف ایرانی تولید می نماید.
 
4-سيستم استفاده مشترک از درياى خزر و يا تلفيقى از آبهاى سرزمينى محدود و آبهاى مشترک کاملا از ذهن کشورهاى حاشيه خزر پاک نشده است. باتوجه به کمتر شدن اهميت درياى خزر از لحاظ انرژى و ژئوپلتيک پس از تحولات افغانستان و عراق (که خود بحث جداگانه ايست)، توجه به رژيم مشترک بسود منافع ايران در خزر است. طراحى يک مجموعه از رژيم حقوقى بهينه براى بهره بردارى از منابع انرژى، حمل و نقل، استفاده از منابع زنده و حفظ محيط زيست همچنان به استفاده مشترک از خزر متمايل است.
 
5-عليرغم نتايج تلخ باقيمانده از توافق سه جانبه روسيه، آذربايجان و قزاقستان نبايد از نظر دور داشت که نمى توان توافقات کشورهاى ديگر را مادامى که به منافع ملى ايران خدشه وارد نمى سازد، محکوم نمود. از طرف ديگر يک ديپلماسى فعال از طرف تهران براى رسيدن به تفاهم با ترکمنستان و آذربايجان مى تواند ايران را به يک راه حل بهينه رهنمون سازد.
 
 اگر تقسيم شمال خزر به مقدار 4/28 درصد براى قزاقستان و 1/19درصد براى روسيه اتفاق اقتاده باشد، اين به معناى آن است که وضعيت 5/47 درصد از آبهاى خزر مشخص شده است. باقيمانده 5/52 درصد  می تواند در مذاکرات ایران با دو همسایه بلافصل خود به مصالحه ای در حد 5/17 درصد برای هر کدام از 3 کشور جنوبی دریای خزر منتهی گردد.
 
6--مدل هاى جديد براى روند توسعه براى کشورهاى منطقه مطرح مى گردد. اين مدلها مى توانند از نوع دوگانه رشد اقتصادى انبساطى همراه با انقباض سياسى تجربه شده در چين، مدل توسعه ليبراليستى از نوع ترکيه، خصوصى سازى تدريجى مانند روسيه و يا توسعه همراه با توجه به عوامل فرهنگى-تاريخى مانند ايران باشند. ایران می تواند به دیگر کشورهای حاشیه دریای خزر مدل توسعه پیشنهاد نماید.
 
 مروری بر فعالیت های جمهوری اسلامی در کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز و جمهوری های درون فدراسیون روسیه نشان می دهد که ایران به توسعه روابط خود در چارچوب همکاری های اقتصادی، سیاسی و با احترام به حق حاکمیت کشورها متعهد است. این سابقه اکنون می تواند در خدمت پیشنهادات جدید ایران برای تعمیق روابط در این منطقه باشد.
 
7- بلحاظ کمبود تولید نفت خام در جمهوری آذربایجان، آمریکا در حال تشدید فشار به قزاقستان برای ارسال نفت خام خود به آذربایجان برای پرکردن خط باکو-تفلیس-جیهان است. برای این کار طراحی یک مسیر برای نفتکش ها که از بنادر قزاقی کوریک و آکتاو نفت خام حوزه های تنگیز و کاشغان را به باکو می رساند به اتمام رسیده و شرکت های شورون تکزاکو، اگزان موبیل، شل، لوک اویل و آجیپ در 24 ژانویه 2007 توافق نمودند که روزانه 500 هزار بشگه نفت خام را از قزاقستان به آذربایجان حمل نمایند.
 
هزینه خرید تانکر و آماده نمودن ترمینال ها بیش از 3 میلیارد دلار هزینه داشته باشد. بنظر می رسد که پروژه نفت معوض از طریق خط لوله نکا-ری می تواند با کمتر شدن تعرفه رقیب جدی چنین طرحی باشد. اخیرا شرکت ملی نفتکش ایران ده کشتی 60 هزار تنی برای حمل نفت خام سفارش داده است که می تواند برای انتقال نفت از هر نقطه خزر به نقطه دیگر مورد استفاده قرار بگیرد.
 
این کشتی های می توانند علاوه بر مسیرهای منتهی به ایران در مسیر آکتائو به باکو نیز تردد نمایند تا بتوانند سهمی از صادرات نفت خام خزر را داشته باشند. این کار مانع ساخته شدن دو خط لوله ترانس کاسپین خواهد شد که خسارت های جدی به محیط زیست خزر وارد می سازد.
 
8-ایران در حال اتمام ساخت سکوی نیمه شناور البرز است. تحویل این سکو می تواند شرکت های نفتی ایران را حوزه های مرکزی خزر برای اکتشاف فعال سازد. شرکت پتروبراس برزیل نیز در آستانه امضای قرارداد اکتشاف و توسعه در میادین ایرانی خزر به مبلغ 450 میلیون دلار است. در صورت امضا و اجرایی شدن قراداد این اولین سرمایه گذاری شرکت های خارجی در بخش ایرانی خزر است.
 
9-ایران مایل است که خط لوله ای از حوزه نفتی کاشغان در قزاقستان به سمت جنوب کشیده شود و پس از عبور از ترکمنستان در مرزهای ایران نفت خام را وارد خطوط لوله قدیمی ایران نماید تا به جنوب حمل شده و در دریای عمان و یا خلیج فارس تحویل مشتریان شود. نفت خام انتقالی با این خط لوله برای مشتریان آسیایی مقرون بصرفه است و از لحاظ امنیت انرژی نیز از نقاط بحرانی جهان می تواند بدور باشد. مطالعات این خط لوله که به نام (KTI) شناخته شده است، توسط کنسرسیومی از شرکت های کازمونایگاز، توتال، اینپکس و شرکت ملی نفت ژاپن انجام شده و احداث آن از لحاظ اقتصادی تائید شده است. چنین پروژه ای تائید تصمیم گیران کلیدی در کشورهای خاشیه خزر را نیاز دارد.
 
10-ایران در حال حاضر در دریای خزر می تواند به انجام پروژه های مشترک با همسایگان بلافصل خود بپردازد. اکتشاف و استخراج مشترک از حوزه البرز میتواند در دستور کار مذاکرات با جمهوری آذربایجان باشد.
 
همچنین از بلوک هایی در آب های نزدیک به ترکمنستان و ایران می توان برای فعالیت های مشترک استفاده نمود. این فعالیت ها نیازمند بررسی مجدد چارچوب قراردادهای بیع متقابل ایران در زمینه اکتشاف و استخراج در جنوب کشور است. موقعیت خاص دریای خزر می طلبد که در این منطقه با شرکت های نفت و گاز خارجی در چارچوب های دیگری از جمله مشارکت در تولید (PSA) و یا قراردادهای خدمت نوع جدیدتر مذاکره شود.
 
11-حمل و نقل کالا در دریای خزر عمدتا با کشتی های روسی انجام می شود. اخیرا شرکت های ایرانی در تلاشند تا سهمی از حمل و نقل کالا توسط کشتیهای ایرانی دست و پا نمایند. در سال 2006 کشتیرانی جمهوری اسلامی ایران قرارداد ساخت 4 کشتی 6750 تنی را با شرکت های روسی امضا نمود.
 
 این کشتی ها از اوائل 2007 به آب انداخته شدند. این کار ظرفیت کشتی های ایرانی را که در حال حاضر 25000 تن است به 52000 تن افزایش داد. روسیه در حال حاضر دارای حدود 100 کشتی است که اگر ظرفیت هرکدام از کشتی ها بصورت متوسط 5000 تن در نظر گرفته شود، ظرفیت کشتیرانی روسیه در دریای خزر 500 هزار تن است که حدود 10 برابر ظرفیت ایران است. جمهوری آذربایجان دارای 16 کشتی حمل بار است.
 
حمل نفت و گاز و کالای خشک توسط ناوگان ایرانی، مزیت ملی ایران را بالا می برد. فعالیت ایران در زمینه حمل و نقل در دریای خزر اهمیت مضاعف می یابد آنگاه که به یاد آوریم ایران محوری ترین کشور در کریدور شمال- جنوب است. تلفیق استفاده از کریدور شمال جنوب و کانال های ولگا دن و اوراسیا باعث افزایش امنیت انرژی و کاهش تاثیر تحریم های احتمالی علیه ایران می گردد.
 
12-همانطور که گفته شد، وزیر امور خارجه روسیه در اسفند 1385 در مسکو نیاز روسیه را به تشکیل اجلاس سران کشورهای دریای خزر بیان کرده و اضافه نموده بود که امیدوار است مشکلات باقی مانده از جمله تعیین حدود آبی و تقسیم بستر در جنوب خزر و همچنین چارچوب فعالیت های نظامی در حوزه دریای خزر در آینده نزدیک حل شود.
 
 اخیرا نیز روسیه به کشورهاى ساحلى خزر پيشنهاد کرده است که نيروهاى چندمليتى واکنش سريع، توسط اين کشورها در منطقه تشکيل شود. مقامات کرملين، بر اين عقيده‌اند که منطقه درياى خزر، چهارراه حرکت عمال تروريست از مراکز تروريسم منطقه‌اى است که هنوز در عراق، افغانستان، پاکستان و ديگر کشورهاى منطقه حضور دارند و در عین حال تمام کشورهاى ساحلى، امکانات کافى براى مقابله مستقل با خطرات جديد را ندارند.
 
 از طرف دیگر قاچاق اسلحه از کشورهای بجامانده از شوروی سابق و مواد مخدر از افغانستان، مرکز اصلى توليد مواد مخدر به تمام کشورهاى منطقه درياى خزر راه يافته است. در نظر مسکو، تقسيم درياى خزر به بخش‌هاى ملى، مى‌تواند اوضاع منطقه را وخيم‌تر کرده و همچنين به نقض هماهنگى عمل کشورهاى ساحلى خزر در مورد مسائل مهم امنيتى منجر شود.
 
بر اساس اين، تأسيس نيروهاى چندمليتى واکنش سريع، بجا و مأموريت اصلى آنها، مقابله با تروريسم خواهد بود. مسکو معتقد است، نيل به تفاهم در مورد ضرورت تأمين امنيت کشورهاى ساحلى خزر توسط خود آنها و بدون دخالت بيگانه، شايان اهميت است.
ماهیت پیشنهاد روسیه در مورد فعالیت های نظامی در دریای خزر حاوی دو موضوع است.
 
 اولا روسیه پیشنهاد کرده است که در اساسنامه حقوقی دریای خزر "فرمول حفظ توازن پایدار نیروهای نظامی کشورهای حاشیه گنجانده شود" و ایجاد ساختار نظامی در خزر " در حد کافی و معقولانه" باشد. ثانیا با در نظر گرفتن این که پنج کشور مذکور درباره گنجاندن موضوع ممنوعیت استفاده از نیرو یا تهدیدات نظامی و بهره برداری صرفا صلح آمیز از دریای خزر، در مقدمه و در فصل سوم پیش نویس اساسنامه توافق کرده اند، پیشنهاد روسیه، تکمیل این بند با افزودن "قاعده ممنوعیت ایجاد تهدیدات خارجی و حضور نیروهای نظامی کشورهای بیگانه در دریای خزر" می باشد.
 
وضعيت نامتقارن از لحاظ نظامي و توزيع نامتقارن آن ميان 5 کشور از مسائل حياتى خزر است. ایران مناسب است که تلاش نماید تا ممنوعیت حضور نه فقط در مورد کشتی های جنگی کشورهای دیگر در خزر ، بلکه کلا نیروهای مسلح هر کشوری به غیر از پنج کشور مذکور در منطقه خزر در کنوانسیون گنجانده و ثبت شود.

13-دریای خزر به توجه و عنایت بیشتری در داخل کشور نیاز دارد. بعنوان مثال موارد زیادی است که همچنان می باید در مورد آنان با کشورهای ساحلی دریای خزر به بحث و بررسی نشست.
 
موضوعاتی از قبیل رژیم حقوقی دریای خزر، منابع بستر دریا، چگونگی استفاده از آبزیان خزر، محیط زیست، آبهای سرزمینی، خلیج های وابسته به خزر، دهانه رودخانه ها، بنادر، جزایر، خطوط دریایی، کشتی های با سوخت هسته ای، نیروی دریایی کشورهای ساحلی، مسئولیت کشور دارای پرچم، عبور بی ضرر کشتی های بازرگانی و نظامی، حضور زیردریایی کشورهای ساحلی، ضوابط ایمنی، گواهی نامه های سفر دریایی، غرامت ناشی از سفر دریایی و یا خسارت به محیط زیست، منطقه اقتصادی و ضوابط عبور خطوط لوله نفت و گاز از جمله موضوعاتی هستند که در گذشته کمتر در دریای خزر مطرح بودند و اکنون با جانشینی پنچ کشور بجای دو کشور نیاز به روشن سازی این موضوعات بیش از گذشته بچشم می خورد.
 
14-و بالاخره مسیر فشارهای کشورهای غربی برای متوقف نمودن فعالیت های هسته ای ایران به سمت تحریم های مالی و سیاسی پیش می رود. بعید نیست که اعمال چنین تحریم هایی که اکنون نسبتا حمایت شورای امنیت را نیز با خود دارد علیه ایران شروع شود. در این حالت ایران نیاز به روش ها و همچنین مسیرهای جدید برای ارتباطات اقتصادی و سیاسی خود دارد. خزر و همسایگان آن یکی از این مسیر هاست. 
منبع : دکتر عباس مالکی معاون اسبق وزارت خارجه ایران و مدیر فعلی مرکز تحقیقات و مطالعات دریای خزر است

 
 
Iranian Diplomacy
An article about names of the Caspian Sea
 
خبرسازان
ال گور به جای ریاست جمهوری به جایزه صلح نوبل رسید
 
از نگاه دیگران
مقاله اى از دنيس راس درباره کنفرانس صلح خاورمیانه

تقویم دیپلماسی ایرانی
مهر  1386
جمعه پنجشنبه چهارشنبه سه شنبه دوشنبه يکشنبه شنبه
6 5 4 3 2 1
13 12 11 10 9 8 7
20 19 18 17 16 15 14
27 26 25 24 23 22 21
30 29 28
 
گفتگو
گفت و گو با میر محمود موسوی سفیر اسبق ایران در هند و پاکستان
 
سفارش دیپلماسی ایرانی
مقاله ای از تونى فرانسيس از اعضاى هيات سردبيرى روزنامه البلد لبنان
 
از دیگر رسانه ها
آلمان غربی و شرقی چگونه دورباره متحد شدند؟
 
تاريخ ديپلماسى
روابط فرهنگی ایران وایالات متحده آمریکا از شهریور ۱۳۲۰ تا کودتای۲۸ مرداد ۳۲
 

شورای راهبردی سیاست خارجی

وگو
پس از صدور حكم مقام معظم رهبری استقبال خوبی در مسئولان شورای عالی امنیت ملی مشاهده كردیم. استقبال خوبی كردند اما تاكنون جلسه هماهنگی بین این دو شورا برگزار نشده است. مذاكرات اولیه ای را آقای خرازی با مسئولان شورای امنیت ملی داشته اند، چون بیشتر فعالیت های ما به فعالیت های راهبردی و بنیادین در عرصه روابط خارجی ارتباط پیدا می كند.

شرق،خاطره وطن خواه بهناز صادق پور:هشت سال كار در دو دولت سیدمحمد خاتمی مانع از آن نشد كه او نیز همچون دیگر دولتمردان كابینه اصلاحات امروز حاشیه نشین شود. چه او معتمدی بود كه در تمام ۲۷ سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی مورد وثوق دولت های پیشین بود و اكنون به عنوان مشاور دفتر مقام معظم رهبری، ریاست كمیسیون اقتصادی شورای راهبردی را برعهده گرفته است. شورایی كه بیش از دو ماه از تشكیل رسمی آن می گذرد و ۵ عضو آن اكنون جلسات خود را به صورت منظم برگزار می كنند. كمال خرازی و علی اكبر ولایتی، علی شمخانی، محمدحسین طارمی و محمد شریعتمداری ۵ عضو منصوب از سوی مقام معظم رهبری قرار است در تصمیم گیری های كلان كشور به جست وجوی افق های نو در روابط خارجی ایران باشند و در این مسیر از نظرات نخبگان كشور بهره بگیرند. با محمد شریعتمداری وزیر پیشین بازرگانی این روزها بیشترین وقت خود را صرف این شورا كرده است، در همین رابطه گفت وگو كرده ایم.
در برهه های مختلف مشخص شده كه در سطوح عالی مدیریت كشور، اعتماد خاصی به شما وجود دارد. هم اكنون هم در شورای راهبردی سیاست خارجی عضویت دارید. چطور شد كه به عضویت این شورا درآمدید
با تشكر از شما و همكارانتان در روزنامه شرق كه فرصتی را برای ارتباط با مردم عزیزمان در اختیار من قرار دادند، در پاسخ به سئوال شما درخصوص تشكیل شورای راهبردی روابط خارجی باید بگویم، در حد اطلاع من، مقام معظم رهبری از سال های قبل مترصد ایجاد چنین تشكلی بودند. به نظر من از زمان ریاست جمهوری ایشان ایجاد چنین تشكلی را مدنظر داشتند. تشكلی شبیه به آنچه در دنیا وجود دارد و مكانیسمی است برای ارتباط گرفتن با نخبگان جامعه برای طراحی سیاست های كلان در عرصه روابط خارجی. ایشان از آن زمان علاقه مند به ایجاد چنین تشكلی بودند اما ظاهرا زمینه های بروز و ظهور آن تاكنون فراهم نشده بود و در اواخر دوران دولت هشتم بعد از تشكیل دولت نهم، ایشان تشخیص دادند این كار باید آغاز شود. اما انتخاب خودم را همانطوری كه شده فرمودید مرهون اعتماد و حسن ظن مقام معظم رهبری می دانم.
در زمان ریاست جمهوری خود، پیشنهاد تشكیل چنین شورایی را داده بودند
فكر می كنم، با دوستان تاثیرگذار كه می توانستند ذی مدخل باشند، مذاكراتی كرده بودند. و مذاكرات مختلفی كه انجام داده بودند، علاقه ایشان برای تشكیل چنین نهادی برای ما آشكار بود.
هدف ایشان از ایجاد تشكل در آن زمان، هماهنگ سازی بین تصمیم گیری ها بود
فكر می كنم ایجاد تشكلی مستقل از دولت ها كه بتواند مسائل مربوط به توسعه روابط خارجی را در عرصه های گوناگون سیاست خارجی، روابط اقتصادی، دفاعی و امنیتی و فرهنگی تعقیب كند، از نیات و انگیزه های ایشان از گذشته بود. دولت ها درگیر فعالیت های اجرایی هستند، بخش های تقنینی كشور متناسب با لوایح و طرح ها، فعالیت جاری خود را انجام می دهند، یعنی همه متكفل انجام فعالیت روزمره حوزه خودشان هستند. هر چند آنها هم دارای مراكز تحقیقاتی هستند و به نوعی برای تماس با نخبگان برنامه ریزی كرده اند اما به هر صورت همواره این در ذهن مقام معظم رهبری بوده كه باید دارای تشكلی مستقل از این قوا باشیم. در دنیا هم نمونه آن هست مثل شورای روابط خارجی آمریكا كه در سال های
۱۹۲۱ و ۱۹۲۲ شكل گرفت و چندین دهه از عمر آن می گذرد و بیش از چهار هزار عضو در عرصه های مختلف دارد. بنیادهایی هم در كشورهای اروپایی هستند. كه كاركرد مشابهی دارند. و انگلستان نیز Chatham house نقش مشابهی ایفا می كند.
هیچ كدام از این تشكل ها الگوی تشكل ایجاد شده در ایران بوده است
ساختار نهایی و تشكیلاتی ما در ایران با آن كشورها كاملا متفاوت است. نظام پارلمانتاریستی با تكیه بر دو حزب قدرتمند در آمریكا یك ساختار سیاسی است. در اروپا هم ساختارهای متنوع دیگری وجود دارد. قانون اساسی ایران هم شكل و ساختار كاملا متفاوتی دارد پس نمی توانیم دقیقا از آنها یك الگو گرفته باشیم. ولی كلیت این فكر كه یك قوه عاقله منفصله در زمینه مسائل مختلف روابط خارجی كشور وجود داشته باشد و به صورت جامع به مسائل گذشته، حال و آینده نگاه كند و اجازه رشد و نمو افكار و اندیشه های گوناگون را در كشور فراهم كند، وجه مشترك این تشكل در ایران با سایر تشكل های موجود در دنیا است. اما ساختار سیاسی ایران منحصر به فرد است و لذا الگوی ما از سایر الگوها در دنیا تبعیت نمی كند.
چطور شد كه این ایده تاكنون اجرایی نشد
محذورات مختلفی وجود داشت كه این تشكل ایجاد شود. تصور می كنم این نكته را باید مستقیما از مسئولان اولیه ای كه پیشنهاد تشكیل را در ماه های اخیر دادند بپرسید لابد امروز شرایط كشور برای تشكیل این تشكل فراهم تر بوده است.
منظورتان از فراهم بودن شرایط، آمدن دولت نهم است یا اینكه نیاز آن بیشتر احساس شده
پیچیده تر شدن مسائل سیاست خارجی و روابط خارجی ایران با دنیا هر روز ضرورت داشتن چنین تشكلی را بیشتر به ما شناسانده است. به هر صورت ایران با قصد و نیاتی آغشاز به برقراری روابط با دنیا كرده است. اول به غیرمتعهدها گرایش پیدا كرده، بعد تلاش كرده تا براساس موازنه بین قدرت های دنیا در عرصه سیاست بین الملل ایفای نقش كند و متناسب با جغرافیایی كه در آن قرار دارد خود نقش قدرتمندی را برعهده بگیرد. اما هرچه گذشته بر پیچیده شدن روابط خارجی در دنیا افزوده شده، تغییراتی در قطب بندی دنیا مشاهده می كنیم دنیا به سمت نظام تك قطبی می رود و آمریكا داعیه رهبری آن را دارد. به نظر می آید همه این موارد ضرورت داشتن یك تشكل خارج از دولت را نمایانده است. پس به نظر من هر روز پیچیده تر شدن صحنه روابط بین الملل تحقق این فكر را ضروری تر ساخته است. این شورا همان طور كه از نامش پیدا است، یك شورای راهروی مشورتی برای مقام معظم رهبری است. عملیات آن به گونه ای كه در طول دستگاه های اجرایی و سیاستگزار یا ناظر باشد نیست. محصولات شورا وقتی ارزش پیدا می كند كه به تائید ایشان برسد و برای اجرا ابلاغ شود. قبل از آن یك كار كاملا علمی و آكادمیك است و برقراركننده ارتباط با نخبگان. در واقع شورا بسترساز بروز و ظهور افكار نو در عرصه روابط خارجی است.
الان در این مرحله هستید
ارتباط با اندیشمندان كار عمومی ای است كه این نهاد مستقلا می تواند به آن بپردازد. وقتی دیدگاه های شورا عینیت پیدا می كند كه اولا ملهم از بررسی های كارشناسانه دقیق باشد، ثانیا به تائید مقام معظم رهبری برسد و ابلاغ شود.
چیدمان شورا چطور شكل گرفت آیا اعضا بیشتر از دایره مشاوران رهبری انتخاب شدند
در پاسخ به این سئوالات بیشتر باید گمان خودم را بگویم. لابد شروع كار بررسی با جست وجو از موضوعاتی كه می تواند مجموعا به تنظیم روابط خارجی جمهوری اسلامی ایران بینجامد آغاز شده. و معلوم شده عناصری كه در شورا هستند باید علی الاصول از بخش های مختلف و مرحله روابط خارجی باشند. از حوزه اقتصادی .بخش دفاعی و امنیتی از حوزه مسائل سیاست خارجی و مسائل فرهنگی هركدام نماینده و یا نمایندگانی. فكر می كنم تركیب و هم انتخاب اعضا بیشتر به تقسیم موضوعی آنچه در ذهن مقام معظم رهبری تحت عنوان روابط خارجی كشور وجود دارد، برمی گردد. طبیعتا در انتخاب كسانی را برگزیدند كه بیشتر مورد وثوق بوده اند و البته در شرایط كافی امكان همكاری شان در این مجموعه باهم فراهم بوده است.
انتخاب مستقیما از طرف رهبری صورت گرفته
بله.
آیا برای افزایش تعداد اعضا هم برنامه ای وجود دارد
محدودیتی در افزایش تعداد اعضای شورا وجود ندارد. طبیعتا برای شروع و پایه گذاری تعداد فعلی مشخص شده است. در سند ابلاغی مقام معظم رهبری خطاب به اعضای شورا، آمده است كه تعیین تعداد اعضا برعهده رهبری است. هر وقت انتخاب جدیدی انجام دهند یا دستوری بدهند، تغییرات عملی می شود. باید دید در آینده شورا اعضای دائم یا زمان دار نیاز دارد یا اعضای حقیقی و حقوقی وجود دارد یا نه. فعلا اعضای مركزی مشخص است. و طبیعتا تركیب شورا نظیر مجلس یا مجمع نخواهد بود و محدودتر است.
تاكنون چند جلسه تشكیل دادید
از سوم خردادماه به طور منظم جلسه داشته ایم.
جلسات با چه فاصله زمانی تشكیل می شود و سوژه های طرح شده چیست
جلسات هفتگی است و مباحث كلان و ساختارساز فعلا مطرح است. فعلا بنیانهای مورد نیاز تشكل را در عرصه های مختلف عمومی و تخصصی در تدارك هستیم و درباره مفاهیم كلی و تحصیل منافع قرارداد و روابط خارجی در حال بررسی هستیم.
نام شورا خودش مفهومی را القا می كند، آیا طبق نام شورا، قرار است راهبرد سیاست خارجی از دل آن بیرون بیاید. به ویژه آنكه به لحاظ سیاست خارجی در مرحله خطیری هم قرار داریم.
مقام معظم رهبری، سه عرصه مشخص را برای شورا تبیین و تشریح كرده اند:
۱ تهیه راهبردها، سیاست ها و راهكارهایی كه ما را در سیاست خارجی به نتایج مطلوب نظام برساند. ۲ بررسی اقداماتی كه در حوزه روابط خارجی در بخش دولتی، خصوصی و عمومی انجام می شود و تطابق آنان با سند چشم انداز و انعكاس آن به مقام معظم رهبری و البته این نگاه بلندمدت است. به این معنا كه گاهی ممكن است مقتضیات زمان ایجاب كند كه در مواردی به طور مقطعی از چشم انداز فاصله بگیریم اما جهت گیری كلی نبایستی تغییر كند. ۳ ایجاد هماهنگی و بیشتر در كلیه فعالیت ها در عرصه روابط خارجی با تعیین راهبردهایی كه ما را به این هدف نزدیك می كند، همان طور كه مستحضرید بخش های مختلفی در حوزه سیاست خارجی ایران فعال هستند. هماهنگی و هدایت اینها اهمیت فوق العاده ای دارد. ممكن است شورا گاهی راهبرد جدیدی ارائه كند كه موجبات موضع بیشتری را فراهم آورد.
شما در دولت گذشته مسئولیت وزارت بازرگانی را به عهده داشتید. در آن زمان مهمترین دستاورد تیم مذاكره كننده ایران در مسئله هسته ای بسته پاریس بود. برخی تحریم ها در قالب پیشنهادات آن بسته قابل لغو بود. امروز در شرایطی هستیم كه تهدید مرحله اول تحریم را پیش روی خود داریم. شما به عنوان كسی كه در سمت های اجرایی و مشاوره ای سطوح عالی كشور بوده تغییر مسیر سیاست های خارجی كشور را چطور ارزیابی می كنید
به هر صورت حركت ایران در عرصه مسائل مربوط به مسائل هسته ای دو طرف دارد. اسناد قانونی محكمی مثل سند
NPT وجود دارد كه فعالیت های هسته ای دنیا متكی به آنها است و یك سری هم شرایط سیاسی خاصی وجود دارد كه مذاكرات هسته ای ایران را متاثر كرده است. طبیعتا اقتضائات مذاكرات تصمیماتی را از طرف ایران طلب می كند. گاهی لازم است ایران نقش اعتمادساز را ایفا كند و طرف مقابل هم حقوق ایران را به رسمیت می شناسد. این گفت وگو نرم و بسیار خوب است. در دولت سابق این فضا پررنگ تر بود. تدریجا دیدیم در مقام عمل، مطابق آنچه در جلسات گفته شده، اقدام نمی شود. مثلا در بسته پیشنهادی غرب در دولت قبل، عضویت ایران در سازمان جهانی تجارت مطرح شده بود. آن زمان اظهارنظر كردم اولا پیوستن ایران به سازمان جهانی تجارت حق است و امتیاز محسوب نمی شود.
چون این پیوستن هم فرصت هایی را برای ایران فراهم می كند و هم فرصت هایی را در اختیار شركای تجاری ایران قرار می دهد. یعنی این امتیاز متقابل است كه تجارت ایران را به دنیا و دنیا را به ایران بیشتر متصل می كند و نمی شود این مورد را به عنوان یك لطف در بسته پیشنهادی به ایران قبول كرد. در واقع عضویت ایران در سازمان جهانی تجارت لزوما یك امتیاز برای ما نیست. اگر پروتكل الحاقی مناسب نباشد، ممكن است ایران از این عضویت زیان ببیند. ما باید پروتكل الحاقی مناسب داشته باشیم. یك زمان بسته ای پیشنهاد می كنند كه حاوی چنین مواردی است.
پس شما بسته پاریس را چندان مهم ارزیابی نمی كنید
به نظر من این طور بود. حتی پیشنهاد اخیری هم كه به ایران شده، چندان مهم برای آینده ما تعیین كننده نیست. در عوض انتظار دارند ایران بیش از آنچه در قواعد حاكم بر فعالیت های هسته ای در نظام بین المللی آورده است رفتار اعتمادساز داشته باشد. یعنی گفتند خارج از چارچوب
NPT هم اجازه بازرسی بدهیم و فراتر از مصوبات مجلس شورای اسلامی با آژانس همكاری كنیم. این بسته احتیاج به بررسی دقیق تر و رفع ابهام دارد. طرف مقابل بدون توجه به اینكه ایران برای پایان زمان اظهارنظر، تعیین وقت كرده و پذیرفته كه بسته را مطالعه كند، علیه ما قطعنامه صادر كرده است. خوب این برخورد غیرمنطقی و طبیعی است كه جواب های، هوی است. اینكه تاكتیك های مورد عمل در چند ماهی كه از عمر دولت و تركیب جدید شورای امنیت می گذرد چطور بوده و اینكه اگر مذاكره كنندگان، ثابت می مانند به چه نتیجه ای می رسیدیم، چندان قابل بررسی نیست. از سویی شرایط خارجی هم ثابت نبوده است.
یعنی شما تصور می كنید، رفتار طرف مذاكره تغییر كرد و مشی سیاسی ما را تغییر داد یا به دلیل تغییر مشی دولت نهم رفتار طرف مقابل تغییر كرد.
حتما دولت نهم تغییر مشی داد. رفتار اروپایی ها هم با تغییر دولت تغییر كرد.
رفتار دولت كنش بود یا واكنش
چون سیر جریان در دولت نهم تغییر جدی پیدا كرد، حركت متقابلی هم از طرف اروپایی ها دیده شد. در آن زمان استراتژی كشور، استراتژی نرفتن پرونده ایران به شورای امنیت بود. ظاهرا اروپایی ها هم می خواستند از این حربه به عنوان نقطه استقرار استفاده كنند و نقاط بعدی را تسخیر كنند. دولت نهم به این جمع بندی رسید كه نباید این نقطه استقرار تثبیت شود و هر روز چیز جدیدی از ایران طلب شود. این تغییر بسیار مهم و اساسی بود. ممكن است این تغییر ما را به نتایج مطلوبی برساند كه در برخی موارد هم رساند. دولت آقای خاتمی زمینه های بسیاری را فراهم كرد. حتی دولت های قبل هم در دستیابی امروز ایران به فناوری هسته ای نقش داشتند. آنچه امروز مسئله روز دنیا شده كه هم افتخارآمیز است و هم امكان تهدید علیه ایران را ایجاد كرده، حاصل
۸ سال تلاش دولت آقای خاتمی است. منتقدینی هم كه می گویند بحران خلق شده به دلیل سیاست های دولت نهم است اشتباه می كنند. اساس فعالیت هسته ای در دولت آقای خاتمی شكل گرفت. طبیعتا دفاع از این حق در دولت آقای خاتمی هم با قوت ادامه پیدا می كرد. امروز هم همین طور است. یعنی دستاوردی كه طی دوره ای به دست آوردیم و یا بروز تهدیدات، هر دو مربوط به هر دو دولت است.
یعنی اگر دولت تغییر نمی كرد هم به همین جا می رسیدیم
نمی شود در مورد موضوع به دلیل فقدان اطلاعات كافی از برنامه پیش بینی درستی انجام داد. چون اگر دولت تغییر نمی كرد، ممكن بود سیاست های اروپایی ها هم تغییر نكند و جریان اعتمادساز نقش پررنگ تری بیابید. و البته این هم ممكن بود كه آنها مسیر عقب راندن قدم به قدم ما را بخواهند ادامه دهند. پس نمی توانم پیش بینی جامعی ارائه كنم كه اگر دولت تغییر نمی كرد، امروز در چه نقطه ای بودیم. حتی ممكن است تصور شود اگر دولت تغییر نمی كرد چرخه سوخت با این تعداد سانتریفوژ و رسیدن به محصول جدید هم به دست نمی آمد. همه اینها قابل پیش بینی است. نباید گفت اگر دولت آقای خاتمی تداوم یافته بود، هیچ تهدیدی نبود و ما هم به چرخه سوخت دست می یافتیم. برخی چنین اعتقادی دارند اما چون این نظر در عرصه عمل آزمایش نشده، نمی توان از آن دفاع كرد. تغییر در تاكتیك و نحوه برخورد با تغییر گروه های مذاكره كننده، قطعا صورت گرفته است. این تغییر تاكتیك هم منافعی داشته و هم شرایط خاصی را برای كشور به وجود آورده است. منافع آن چرخه سوخت است و اینكه امروز با درصد قابل قبولی امكان تحقیقات هسته ای در ایران وجود دارد و به جریان افتاده. طبیعتا شرایط خاصی هم به وجود آمده كه پرونده ایران به شورای امنیت ارجاع و از آژانس خارج شده و الان بازگشت آن به آژانس جزء تقاضاهای ما است و سخت تر است. قطعنامه ای هم علیه ما صادر شده كه از اهمیت برخوردار است و زمانی هم برای صدور قطعنامه های شدید تر علیه ایران تعیین شده كه اینها همه روی دیگر سكه است. امروز برای حفظ منافع ملی كشور فعالیت دیپلماتیك بسیار پیچیده ای در جریان است و با نگاه ملی باید به آن نگریست.
قصه هسته ای ایران به هیچ عنوان عرصه هماوردی سیاسی گروه های سیاسی داخلی نیست.
آیا در شورای راهبردی تحقیقی شده یا تحقیقی در دست دارید كه در صورت بروز تحریم، ایران در چه شرایطی قرار می گیرد اینها از وظایف دستگاه های اجرایی در گرو امر هسته ای كشور است
البته به هر صورت هر تصمیمی یك هزینه و یك فایده ای دارد. در ایران خودمان عادت كرده ایم و هم جامعه را عادت داده ایم كه هزینه تصمیمات صفر یا صد باشد. در تصمیم گیری های دنیا، معمولا تصمیمات با پیش بینی موفقیت
۵۵ یا ۶۰ درصد، اتخاذ می شود. در زمینه فعالیت های جاری ایران، احتمال بروز تحریم هست. تحریم در شكل حاضر با تحریم در گذشته، كاملا متفاوت است. اقتصاد ایران به شدت تغییر كرده است. زمانی كشور آنقدر محدود بود كه مردم با اجازه خروج ارز ۵۰۰ دلار می رفتند تركیه و یك فال كالا می خریدند و به كشور می آوردند كه شامل مسواك و خمیردندان تا مایحتاج روزمره دیگر بود. سوریه یكی از صادركنندگان مهم كالای مصرفی به ایران بود. امروز تغییراتی در كشور ایجاد شده كه غیرقابل انكار است. و نیازهای ما تا حدود زیادی متكی به اقتصاد داخلی قابل تامین است اما به همین نسبت دنیای اقتصاد و مناسبات آن پیچیده تر شده است. شكل تحریم هم متفاوت شده است. ممكن است تحریم لطمات سنگین به كشور بزند اما دنیا و منطقه هم از این رویداد سود نمی برند. ما حتما به دنبال منافع ملی ایران هستیم. آنها حتما به دنبال به دست آوردن حداكثر منفعت در عرصه بین المللی برای اهداف خود هستند. مهم این است كه ما در میز مذاكره، قدرت مذاكراتی بالاتری داشته باشیم و ابزارهای مناسبی را برای مذاكره به كار ببریم تا منافع حداكثری را برای جمهوری اسلامی ایران تحصیل كنیم. این رفتار عاقلانه و منطقی است و در واقع این جهت گیری را در پیش خواهیم گرفت. وقتی تجمعی از همه نخبگان این عرصه در تصمیم سازی های هسته ای مشاركت كنند. این اقدام در چارچوب منافع ملی ایران خواهد بود. لذا فكر می كنم كاری كه ایران امروز انجام می دهد، سخت و پیچیده است. ضمن اینكه معتقدم در شرایط موجود با توجه به منابع خوب درآمدی ما باید اقتصاد كشور را بسازیم و نباید فرصت ها را از دست بدهیم. معتقدم جمهوری اسلامی ایران هویت دارد و انقلابی در این كشور اتفاق افتاده كه انقلاب ایدئولوژیك برخاسته از مردم بوده است. طبیعتا منویاتی كه مردم دارند اساس زندگی شان را تشكیل می دهد. با رهبری امام و پیروزی انقلاب اسلامی امروز استقلالی در حوزه سیاست خارجی به وجود آمده است كه دستاورد اصلی انقلاب ماست. اساسا كشوری كه بر روی پای خود ایستاده و نمی خواهد به هیچ وجه استقلال خود را از دست بدهد. حتما برای حفظ این آرمان حتی در صورتی كه هزینه هایی داشته باشد. ایستادگی خواهد كرد. این موضوع زمینه مذاكره را فراهم می كند و ما امیدواریم حداكثر منافع را جمهوری اسلامی ایران كسب كند.
در زمان وزارت شما تهدیدهایی مبنی بر تحریم وجود داشت. وزارت بازرگانی گزارشی تهیه كرده بود كه بازارهای هدف صادراتی را مشخص كرده بود كه در صورت تحریم كدام بازارها را می توان جایگزین كرد. با توجه به وضعیتی كه در شورای راهبردی داریم آیا این اطلاعات را جمع آوری كرده اید و یا تصمیماتی در این رابطه اتخاذ شده است
به هر صورت در سازمان مدیریت و برنامه ریزی كشور حاصل و نتایج مطالعاتی كه در وزارتخانه های مختلف طی این ایام انجام شده، جمع شده است. در دوره جنگ بودجه با گزینه های مختلف تهیه می كردیم در ایامی كه هرازچندگاهی با بحران هایی مواجه می شدیم. ظرفیت های جایگزین مورد بررسی قرار می گرفت. اسناد و مداركی هم در این رابطه در سازمان مدیریت و برنامه ریزی كشور وجود دارد چه در عرصه نیازمندی های اساسی و چه برای تداوم تولید صنعتی پیش بینی هایی شده و حتما نیازمند به روز شدن است. قطع به یقین دولت حتما در جریان كار هست و در این رابطه اقدام خواهد كرد. ما در شورای راهبردی در این رابطه بحث و گفت وگویی برای به روز كردن اطلاعات نداشته ایم چون این موضوع از مسائل جاری دولت محسوب می شود.
بخش اقتصادی شورای عالی امنیت ملی هم در این بخش كار می كند، حتی تصمیم گیری می كند كه مثلا نیاز كالاهای اساسی كشور چقدر است آیا شورای راهبردی با شورای عالی امنیت ملی ارتباطی خواهند داشت
پس از صدور حكم مقام معظم رهبری استقبال خوبی در مسئولان شورای عالی امنیت ملی مشاهده كردیم. استقبال خوبی كردند اما تاكنون جلسه هماهنگی بین این دو شورا برگزار نشده است. مذاكرات اولیه ای را آقای خرازی با مسئولان شورای امنیت ملی داشته اند، چون بیشتر فعالیت های ما به فعالیت های راهبردی و بنیادین در عرصه روابط خارجی ارتباط پیدا می كند. و شورای امنیت ملی درگیر تعیین و اجرای راهبردهای عملیاتی موضوعات در چارچوب راهبردها و سیاست های كلان موضوعی پیشبرد اهداف جمهوری اسلامی است. لذا خیلی نگرانی در این رابطه نداریم كه این شوراها با هم ارتباط روزمره نداشته باشند. زمینه هایی كه شما بدان اشاره كردید امور جاری است كه در چارچوب راهبردهای مصوب كه هنوز آن راهبردها تغییر نكرده، اتخاذ می شود. طبیعتا تا آن راهبردها به قوت خود باقی است، نهادهای اجرایی و عملیاتی فعالیت های خود را ادامه خواهد داد.
در بخش اقتصادی شورا كه شما عضو آن هستید، رئوس كاری مشخص است
همان طور كه اشاره فرمودید كارهایش تقسیم بندی شده و هر كدام از مسئولان شورا مسئولیت یكی از كمیسیون ها را برعهده دارند. برای كمیسیون اقتصادی كه مسئولیت آن به بنده محول شده عرصه ای تعریف شده است كه در آن چاره ای جز تماس با بخش دولتی در حوزه مسائل اقتصادی برای كسب آخرین اطلاعات از روابط اقتصادی خارجی ارتباط برقرار خواهد شد ارتباط دیگر با بخش خصوصی متشكل ایران است. شامل اتاق بازرگانی، خانه صنعت و معدن و تشكل های مشخص. در این رابطه نیز صاحبان صنایع و بنگاه های مختلف حقوقی دارای فعالیت بین المللی هستند، البته الان در شروع كار هستیم. به زودی محل تجمعی را برای برقراری ارتباط با بخش های مختلف اقتصادی فراهم می كنیم تا در این محل ارتباطات تعریف شده تر و سازمان یافته تر شوند و از همه نظرات بهره بگیریم. در حال حاضر نیاز و امثالهم فعالیت های شورا بیشتر در مرحله تدوین مقدمات برای اهداف و البته ساختارسازی است و در حال برداشتن گام هایی در این خصوص هستیم. همان طور كه می دانید محصولات این شورا باید با نگاه میان مدت و بلندمدت ارائه شود.
آقای شریعتمداری ما در شرایطی هستیم كه یكی از بهترین دوره های درآمد ارزی را سپری می كنیم. در همین دوره با وجود درآمدزایی سیل برداشت از حساب ذخیره ارزی هم ادامه دارد ضمن اینكه آمار دقیق و شفافی از برداشت این حساب مانند قبل ارائه نمی شود. در كنار این موضوع وابستگی به بودجه
۸۵ به زعم قریب به اتفاق كارشناسان اعم از دولتی و غیردولتی به نفت بیشتر شده است. یعنی به جای اینكه به سوی اقتصاد نفتی كه حكم برنامه چهارم است پیش برویم به طرف بودجه نفتی حركت كردیم. به عنوان كسی كه مسئولیت اقتصادی دارید، این موضوع را چگونه ارزیابی می كنید
به هر صورت هر دولتی با یك سری شعارهایی سركار می آید و برای تحقق آن از مقدمات و امكانات خود استفاده می كند. جهت گیری دولت سابق عمدتا متكی به این بود كه حتی اگر منابع ارزی كافی برای تامین برخی از نیازهای بودجه جاری داشته باشیم، برداشت حد متوسطی از منابع صندوق ارزی را مبنا قرار دهیم برای آن و نیازهای مصرفی كشور و جهت گیری اصلی تخصیص منابع را به سمت فعالیت های اقتصادی مولد بخش غیردولتی سوق دهیم. جهت گیری ما عمدتا این بود. یعنی حتی برای تامین برنج و روغن و شكر و گوشت كشور به كالاهای اساسی مثل گندم به رغم وجود منابع ارزی همچنان محدودیت اعمال می شد و این جهت گیری ها با دقت پیگیری می شود. یا برخی مواقع با وجودی كه منابع ارزی موجود بود و نیاز های مشخصی نیز تعریف می شد ولی اعتقاد دولت سابق بر این بود كه انتقال ارز به بانك مركزی درصورتی كه بانك امكان فروش آن را در بازار نیابد موجب افزایش دارایی های خارجی بانك و رشد پایه پولی و نقدینگی و تورم در كشور می شود. در این رابطه شاهد بحث های فراوان در زمینه افزایش حقوق و دستمزد در دولت و برای تعیین حداقل دستمزد بحث های جدی صورت می گرفت و اعتراضاتی هم همان موقع به این سیاست در داخل و خارج دولت وجود داشت اما دولت نهم با شعارهای دیگری سر كار آمد. یكی از مهم ترین شعارها این بود كه مردم باید وجود منابع مازاد بردرآمد ارزی پیش بینی شده در بودجه را در زندگی خود احساس كنند. دولت نهم با این شعار كه آن را بر پایه عدالت اقتصادی مطرح كرده بود. وارد صحنه انتخابات شد و روی كار آمدن رئیس جمهور جدید نشانه اقبال مردم و استقبال آنها از این تفكر و شعار بوده است. با این تفكر بخشی از منابع از حساب ذخیره ارزی خارج می شود تا نیاز جوانان برای ازدواج یا افزایش دستمزدها و عادلانه كردن آنها پرداخت یارانه برای تثبیت قیمت ها، واردات مازاد مصرف بنزین و نظایر آن صرف شود. این جهت گیری های جدیدی بود كه میزان برداشت از حساب ذخیره ارزی را افزایش داد. دولت قبلی به این نتیجه رسیده بود كه صرف منابع ارزی برای تامین سوخت هر چند آرامشی به جامعه می دهد، اما آثار تبعی تثبیت قیمت سوخت حتی بدون تامین كامل حوزه حمل ونقل عمومی ممكن است تبعات منفی بیشتری داشته باشد. به همین منظور دولت قبلی قصد داشت با افزایش قیمت بنزین به صورت دونرخی یا تك نرخی با اخذ قانون از مجلس این مشكل را لااقل كم كند. اما در دولت نهم به دلایل پیش گفته این سیاست عملی نشد.
شما این شیوه جدید را می پسندید همان گونه كه اشاره كردید دولت قبلی در قبال حساب ذخیره ارزی رویه ای را در پیش گرفته بود كه منجر به ورود بی حساب ارز به جامعه نمی شد بعضی از كارشناسان پیش بینی كرده اند كه ورود ارز بسیار سریع موجب رشد نقدینگی و تورم بالا می شود. آیا هنوز هم این نتایج ممكن است اتفاق بیفتد
در دولت قبل با توجه به مطالعاتی كه در این زمینه انجام شده بود تصمیم گرفتیم تمام رساله های
Ph.D كه موضوع آنها برخی ریشه های تورم در اقتصاد ایران بود را مورد بررسی قرار دهیم. در واقع آثار مستقیم نقدینگی بر شاخص بهای خرده فروشی كالا و خدمات را در اكثر قریب به اتفاق رساله ها مشاهده كردیم. در كمترین حد برخی از دوستان مثلا آقای طبیب نیا كه كمترین میزان ارتباط رشد نقدینگی با تورم را مطرح كرده بودند لذا هر یك واحد درصد رشد نقدینگی ۲۷۰ واحد درصد نرخ تورم را تخمین زده بودند. حداكثر آن هم برخی از علمای اقتصاد به ازای هر یك واحد درصد رشد نقدینگی ۳۱ واحد درصد نرخ تورم پیش بینی كرده بودند. اما هیچ كس عدم ارتباط رشد نقدینگی با رشد نرخ تورم را تایید نكرده بود. همه به اتفاق رابطه مستقیم و مثبت رشد نقدینگی و تورم را در اقتصاد ایران مورد تاكید قرار داده بودند. فاصله زمانی بین وقوع رشد نقدینگی و بروز تورم هم به تدریج در اقتصاد باقی بود یعنی پس از رشد نقدینگی با فاصله زمانی شش ماهه و بیشتر تورم رشد می كرد.
حدود
۶۰ شده بود
نه منظور فاصله زمانی است. یعنی اینكه تورم با
۷۶ ماه فاصله زمانی خود را در اقتصاد نشان می داد. امروز این فاصله زمانی طولانی تر شده. اخیرا دكتر كمیجانی هم به این موضوع اشاره كرده اند یعنی افزایش این فاصله زمانی را مورد بررسی قرار داده اند. براساس این گزارش این فاصله طولانی شده اما این اتفاق حتما خواهد افتاد البته در صورتی كه نقدینگی كنترل نشود و یا به سمت فعالیت های تولیدی زودبازده هدایت نگردد.
توسط استفاده از ابزارهای كنترلی
بله، مثلا جمع آوری پول با فروش اوراق مشاركت. یا تخصیص بهینه منابع دولتی و نیز منابع بانكی به سمت فعالیت های تولیدی زودبازده.
اما عملا جز اوراق مشاركت ابزار دیگری نداریم.
همین فروش موبایل كه به میزان
۲۸ هزار میلیارد ریال از سطح جامعه پول جمع آوری كرد تاثیر خوبی در جمع آوری نقدینگی از اقتصاد ایران داشت. اما نهایتا اگر نرخ رشد نقدینگی ۳۴ درصد شود، آثار خودش را در اقتصاد ایران بر جای خواهد گذاشت. به همین دلیل باید در این رابطه احتیاط هایی به عمل آید. هر چند دولت به نظر می رسد نسبت به این موضوع حساس است. از طرفی هم باید به وعده های داده شده و تفكری كه براساس آن دولت شكل گرفته توجه شود. طبیعتا چنین تفاوتی در اقتصاد بین سیاست های اقتصادی دولت امروز و دولت قبل وجود دارد. اساسا تاسیس حساب ذخیره ارزی صرف نظر از اینكه منابع آن چگونه هزینه می شود، اتفاق مباركی است و حتما می تواند برای اقتصاد كشور مفید باشد. امیدواریم در آینده این حساب ذخیره ارزی به صندوق یا چیزی شبیه بانك توسعه و سرمایه گذاری تبدیل شود تا قابلیت بسیار مفید بیشتری را از خود بروز دهد.

ANALYSIS: The clear loser from Ahmadinejad's visit is Israel

ANALYSIS: The clear loser from Ahmadinejad's visit is Israel 

 

By Shmuel Rosner

 In his speech at Columbia University, the Iranian President used the podium to single out Israel and Zionism

 

Iranian President Mahmoud Ahmadinejad's visit to Columbia University in New York on Monday resulted in one clear loser: Israel.

In his speech, Ahmadinejad took aim at Israel. If he managed to convince one person of his views on Israel and Zionism, then he has already gained. If he managed to persuade 50, then he has gained even more.

For months, Israel worked fervently to prevent what happened on the podium Monday. For the duration of his speech, Ahmadinejad produced a televised illusion: It is not Iran versus the world, but Iran versus Israel.

 

If he manages to convince enough people of this, the mirage could become reality and Israel would be isolated, and that is exactly what Ahmadinejad is trying to accomplish.

The visiting Iranian even berated his listeners for condemning him before they had given him a chance to speak. He patiently explained that their behavior was impolite. He went on to offer a thorough explanation of his Holocaust denial. All he wanted was to promote research in the field, he said. How could an enlightened university that supports freedom of expression oppose that?

The protesters outside only served to reinforce his claims, as many were Jews wearing skullcaps who carried signs protesting his Holocaust denial and calls to wipe Israel off the map. To many, this serves as further proof that Iran is only a problem for Israel, or at most for the Jews.

Ahmadinejad aimed precisely for that. "It's the Israelis, stupid" was his primary message. Forget about the "Palestinian problem," Ahmadinejad was telling his listeners. "Instead, we need to solve the Israeli problem - and finally bring peace to the Middle East." While he did not explicitly reiterate his calls for Israel's destruction, in practice, the message could not have been clearer.

The pro-Israel camp consoled itself with the knowledge that those who are familiar with the regional complexities, and with Tehran's antics, will surely realize the absurdity of Ahmadinejad's proposal.

But the average American is not familiar with the regional complexities. He is tired of the region's fighting. To him, Ahmadinejad's idea may sound tempting.

Facing Off with Iran at the UN

September 20, 2007
Prepared by:

Facing Off with Iran at the UN

Iran’s president will make another much-anticipated speech at the UN in New York, where his country's nuclear program faces scrutiny. (AP Images/ Vahid Salemi)

It is five years since President Bush came to the United Nations to warn of the “grave and gathering danger” posed by Saddam Hussein. The ensuing U.S. invasion of Iraq set off a debate that continues to this day over U.S. leadership and the organization’s role in global security. Now Bush takes the UN General Assembly podium with Washington stepping up warnings about another Middle Eastern threat—Iran. His chances for strengthening an international coalition appear at least as uncertain (CSMonitor) as they were prior to the Iraq war. Scheduled speeches by Bush and Iranian President Mahmoud Ahmadinejad on September 25 come amid planned high-level diplomacy among the five permanent UN Security Council members over whether to expand sanctions a third time for Iran’s refusal to suspend its uranium-enrichment program.

The Bush administration and many of its Western allies worry Iran is intent on building nuclear weapons, though Tehran insists it is exercising its right to peaceful nuclear power. While UN sanctions have so far been more symbolic than effective, Washington has ratcheted up other efforts to pressure the regime economically, with Treasury Department pressure on allies to tighten financial dealings (McClatchy) with Iran showing progress. A new wrinkle in the debate is the tougher stance adopted by France. The Economist describes French President Nicolas Sarkozy as “palpably impatient” about the lack of progress on new UN sanctions against Iran. His foreign minister, Bernard Kouchner, made waves in mid-September by suggesting a military attack on Iran was possible, before stressing his focus was on a diplomatic offensive (FT).

Echoing the UN debate on Iraq, Russia and China have signaled they do not support tougher sanctions at this time. In upcoming meetings in New York, they are likely to stress that a new agreement (PDF) reached by the UN nuclear agency and Iran provides for a less antagonistic way to achieve results. The agreement gives Iran three months to start clearing up ambiguities about its nuclear projects to confirm that they are for peaceful uses.

Bush and Ahmadinejad’s speeches at this year’s UN General Assembly will likely be studied for differences from their speeches at last year’s event. At those meetings, Bush appealed to Iranian moderates and said the United States was working toward a diplomatic solution. Experts will also watch Ahmadinejad's comments for any rifts with his country's senior leadership. Two fellows at the Middle East Media Research Institute write of emerging cracks on nuclear policy. CFR Senior Fellow Ray Takeyh argues that both Washington and Tehran would be better served by dealing with each other privately and directly, especially on security efforts in Iraq.

For all the focus on Washington and Tehran, however, UN Secretary-General Ban Ki-moon is devoting his first General Assembly session to a series of smaller meetings, focusing on issues like climate change, Darfur, Middle East peace, and Afghanistan. William H. Luers, president of the UN Association of the United States, says Ban is seeking to place the United Nations at the center of problem solving in world’s crises, “rather than leaving issues to the unmanageable environment of the general debate.”

 

A new Cold War with Iran

WE OFTEN hear that the US-Iran confrontation is a new Cold War -- a highly charged ideological rivalry with nuclear capabilities on each side and "proxy" wars pursued for geostrategic advantage. While there are resemblances, the standoff is not like the US-Soviet conflict. In fact, it could be dangerous to think that it is.

The differences between the two rivalries are significant. Iran does not have much military capability, unlike the USSR, which may be one reason for Tehran's nuclear development program. They may see it as parity and respect on the cheap.

In terms of conventional military firepower, Iran has plenty of bodies but little technology.

The Islamic Republic has tools -- dedicated cadres, 70 million people willing to defend their country, and covert operatives around the region, especially Iraq. But this is nothing like the massive, well-equipped armies and nuclear arsenal possessed by the Soviets.

The "war of ideas" is different as well. Soviet communism was a highly imperfect version of what Karl Marx intended, but Marxism generally appealed to hundreds of millions of the downtrodden worldwide, regardless of culture. Shia Islam, the ideology of Iran, appeals only to a small segment of the Muslim world, and not beyond; even in Iran, its militancy is not obviously popular.

Most important, the US-Soviet competition was a highly formalized affair, with a large number and variety of institutions and norms to keep it from spinning out of control -- treaties, multilateral and bilateral organizations, commerce and trade, cultural and scientific exchanges, and so on.

These institutions and norms were nested in many parts of each government's official institutions (e.g., foreign office, defense establishment, executive offices), as well as academic institutions, party institutions, the news media, and civil society. All these players acted to moderate the conflict, in effect, and to counterbalance the occasional incendiary incident or bad actor. The effect of this thick web of political, scientific, and social relationships was robust. Even on human rights, the Union of Soviet Socialist Republics felt compelled to moderate its behavior after the 1975 Helsinki Accords came into force. The Soviet commitment to international norms and institutions due to their need for legitimacy and to satisfy other national interests, such as trade, made them reasonable and predictable, if nonetheless opposed to US policies.

When the end of the Soviet Union came, it came swiftly and peacefully largely because these institutions and norms had long been accepted.

No such system of institutions and norms govern or guide the US-Iran competition. There's no buffer, hotline, embassies, or ongoing talks.

We have purposefully excluded Iran from the international community and its normative framework and processes, labeling Iran a pariah, rogue, or terrorist regime.

The absence of formal ties, commerce, and other kinds of exchange has rendered Iran opaque to Americans, and that opacity is reciprocal.

This is a perilous situation. One misstep can lead to war. So while it seems improbable war is on the agenda of US decision makers, events can take over, not least events engineered in Iran by those who wish to see the United States further humiliated in Iraq and Afghanistan.

The actual Cold War had its dangers, to be sure -- massive nuclear arsenals and colossal waste in military expenditures -- but it was stable, and was contained.

What is truly worrisome about the Iran-US rivalry is how the lack of stability and communication might lead to war. And, as we've discovered in Iraq, a real war is both catastrophic for its millions of victims, and unpredictably damaging for those who start it.

Lulling ourselves into thinking this is a manageable mini-Cold War -- like we were seduced to think Iraq would be a "cakewalk" -- could be America's next big error of arrogance.

John Tirman is executive director and principal research scientist at MIT's Center for International Studies.

© Copyright 2007 Globe Newspaper Company.

 

ديپلماسي جمهوري اسلامي

حاشيه و متن سه دهه ديپلماسي جمهوري اسلامي

فؤاد صادقي

۱۰ مرداد ۱۳۸۶ - قبل از ظهر ۱۰:۴۲ تعداد بازديد: 2566 كد خبر: ۷۲۴۴۷

انقلاب اسلامي در حالي به پيروزي رسيد كه رژيم پهلوي برخلاف وضعيت متلاطم و نارضايتي‌هاي گسترده داخلي، در سياست خارجي يك ثبات نسبي را تجربه مي‌كرد؛ اعتماد راهبردي به ايالات متحده و ايفاي نقش ژاندارمي منطقه براي واشنگتن در كنار متوازن كردن رابطه با غرب از راه افزايش همكاري با بلوك شرق، موجب شده بود تا وضعيت ايران در مقايسه با ديگر كشورهاي منطقه، از اقتدار نسبي برخوردار باشد كه براي نمونه، مي‌توان به انعقاد قرارداد 1975 الجزاير با عراق، چهار سال پيش از انقلاب اسلامي اشاره كرد.

به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي كه از يك سو به دليل ماهيت انقلابي خود، مبارزه با امپرياليسم و نظام استكبار جهاني را از نظر ايدئولوژيك دنبال مي‌كرد و از سوي ديگر، محتواي اسلامي انقلاب که تضادي بنيادين با نظام كمونيستي داشت، تقابل با دو قطب اصلي جهان را براي سياست خارجي نوپاي ايران به همراه آورد.

با اين حال در بعد ديپلماسي، اين تقابل در دو سال نخست امكان بروز نيافت، چراكه مشي دولت موقت در سياست خارجي، عملا تفاوت چنداني با راهبرد رژيم سابق نداشت و به همين دليل ابراهيم يزدي، وزير خارجه دولت موقت، به دليل رفتار نرم و مسالمت‌جويانه خود با آمريكا ـ كه از نگاه انقلابيون نوعي سازش و عقب‌نشيني از مواضع امام خميني(ره) به شمار مي‌رفت ـ مورد بيشترين انتقادها قرار گرفت.

تسخير لانه جاسوسي (سفارت آمريكا) در آبان ماه 1358 در حالي كه عمر دولت موقت به 9 ماه نيز نرسيده بود، بحراني بي‌سابقه در ديپلماسي جهان پديد آورد كه استعفاي دولت موقت، تنها يكي از پيامدهاي آن به شمار مي‌رفت. اين حادثه در كنار تحركات نيروهاي انقلابي به رهبري محمد منتظري در صدور انقلاب به كشورهاي اسلامي، موجب شد تا عملا حوزه ابتكار عمل در سياست خارجي از وزارت خارجه و دستگاه ديپلماسي به نيروهاي انقلابي منتقل شود.

حضور كوتاه‌مدت و ناموفق بني‌صدر در وزارت خارجه، پيش از رياست‌جمهوري وي كه عملا ادامه ديپلماسي دولت موقت بود، موجب شد تا شكاف بين ديپلماسي دولت و حركت انقلابي باقي بماند. ادامه بحران نگهداري گروگان‌هاي آمريكايي كه تا پايان سال 1359 به درازا كشيد و سرانجام با توافق الجزاير كه توسط بهزاد نبوي، عضو ارشد سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي و چهره نزديك به ميرحسين موسوي، وزير خارجه حزب جمهوري اسلامي امضا شد، پاياني بر جنجالي‌ترين بحران ديپلماتيك در تاريخ ايران بود؛ اين توافق را مي‌توان نقطه آغازي براي تثبيت نيروهاي انقلابي در ديپلماسي جمهوري اسلامي و تغيير موضع آنان از طيف منتقد به جريان حاكم دانست.

خلع بني‌صدر از رياست‌جمهوري كه پس از واقعه هشتم شهريور به رياست‌جمهوري آيت‌الله خامنه‌اي و وزارت خارجه علي‌اكبر ولايتي، چهره نزديك به رئيس‌جمهور، منجر شد، آغاز باثبات‌ترين دوره سياست خارجي جمهوري اسلامي ـ كه شانزده سال طول كشيد ـ به شمار مي‌رود. در اين دوره كه علاوه بر شعار نمادين «نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي»، تنش‌زدايي با جهان، در كنار توجه ويژه به كشورهاي جهان سوم، اولويت‌هاي ديپلماسي كشور را شكل مي‌داد، سياست خارجي جمهوري اسلامي، نقشي واكنشي و پيرو نسبت به تهديدات خارجي از يك سو و حركت‌هاي انقلابي امام خميني(ره) از سوي ديگر پيدا كرد.

جنگ تحميلي كه مهم‌ترين مسئله كشور در نيمه نخست اين دوره به شمار مي‌رفت، موجب شد ديپلماسي جمهوري اسلامي با توجه به حمايت همه‌جانبه كشورهاي عربي از عراق، هم‌پيماني شوروي با صدام و قطع رابطه آمريكا با ايران، برقراري روابط با اروپا و جنبش عدم تعهد را به عنوان دو محور اصلي در سياست خارجي دنبال كند.

هرچند نمي‌توان از دستاوردهاي مستقل ايران در زمان ديپلماسي جنگ سخن گفت، حفظ روابط بين‌المللي كشور و مذاكرات مربوط به قطعنامه 598، از مهم‌ترين فعاليت‌هاي اين دوره به شمار مي‌رود، اما مي‌توان در مجموع نقش ديپلماسي در دوره جنگ را درجه دو و متأثر از معادلات نظامي در جبهه‌ها و تحركات انقلابي امام خميني(ره) خواند كه در چهارچوب حركت‌هايي چون بنيانگذاري «روز جهاني قدس»، «هفته وحدت»، فريضه «برائت از مشركين»، حركت‌هاي جهاني را دنبال مي‌كرد، اما اين پيروي با حمايت رهبري همراه مي‌شد و اين در حالي بود كه تندروي‌هاي طيف راديكال داخلي كه سمبل آن جريان مهدي هاشمي و واحد نهضت‌هاي سپاه پاسداران در سياست خارجي بود، با شديدترين برخورد امام(ره) روبه‌رو شد.

ماه‌هاي پاياني زندگي امام خميني(ره) كه با صدور فتواي ارتداد سلمان رشدي، منجر به ايجاد چالشي فراگير در روابط بين‌الملل شد، تفكيك ديگري بين ديپلماسي رسمي نظام و حركت‌هاي جهاني رهبري انقلاب را رسميت بخشيد و پذيرش تفاوت بين ديدگاه‌هاي رهبر انقلاب و مواضع رسمي سياست خارجي جمهوري اسلامي در موضوع سلمان رشدي شد که موجب مذهبي و غير رسمي باين کردن فتواي مذکور از سوي رئيس جمهور وقت شد تا اين موضوع در آينده به برخي از مواضع رسمي تسري يابد.

با اين حال، آغاز دوران سازندگي كه همراه با فروپاشي بلوك شرق و شكست سنگين عراق در حمله به كويت بود، موجب شد عملا دو چالش جدي روابط بين‌الملل جمهوري اسلامي حذف و ايالات متحده آمريكا كه در اين زمان در چهارچوب تئوري نظم نوين جهان، مدعي اداره تك‌قطبي جهان بود، به موضوع نخست سياست خارجي جمهوري اسلامي تبديل شود.

تمايل دولت وقت به حل معضل رابطه با آمريكا كه آشكارا توسط مهاجراني، معاون حقوقي وقت رئيس‌جمهور، بيان شد، با واكنش آيت‌الله خامنه‌اي روبه‌رو شد و از اين پس به مدت شانزده سال، موضوع مذاكره با آمريكا به خط قرمز سياست خارجي جمهوري اسلامي تبديل شد و تحركاتي نظير ابراز تمايل كلينتون، رئيس‌جمهور وقت آمريكا و عذرخواهي وزير خارجه وي در دوره رياست‌جمهوري خاتمي نيز نتوانست موجب فرو ريختن تابوي مذاكره با آمريكا شود. در اين ميان حوادثي چون ميكونوس، ژنو و بلژيك، استراتژي تنش‌زدايي با غرب را كه مهم‌ترين اولويت سياست خارجي در دوران سازندگي و اصلاحات به شمار مي‌آمد، تحت‌الشعاع قرار داد.

با اين حال، تثبيت دولت اصلاحات با به قدرت رسيدن مجلس ششم، موجب شد تا نوعي ديپلماسي موازي در كشور شكل گيرد و اصلاح‌طلبان در كنار عملكرد محافظه‌كارانه وزارت خارجه، مواضع نرم‌تري را در برابر غرب در پيش گيرند كه اين روند به نوعي صورت معكوس حضور هم‌زمان تحركات انقلابي در كنار ديپلماسي رسمي در سال‌هاي اول انقلاب بود.

به نظر مي‌رسد فقدان دستاورد جدي ديپلماسي در شانزده سال پس از جنگ، به رغم تمامي تعديل‌ها و انعطاف‌هاي صورت گرفته در سياست خارجي جمهوري اسلامي، يكي از دلايل اصلي به قدرت رسيدن تفكرات تهاجمي در سياست خارجي كشور باشد. ديپلماسي ايران در اين دوره، نه تنها در حل چالش‌هاي اصلي روابط بين‌الملل ايران در خاورميانه، نتوانست موفقيت مهمي به دست آورد، بلكه حتي در ارتقاي سطح همكاري‌هاي اروپا، به رغم تمامي امتيازات سياسي، اقتصادي و امنيتي اعطاشده به طرف مقابل نيز دستاورد چشمگيري نداشت و در پايان دوره طولاني گفت‌وگوهاي انتقادي ايران و اروپا، دور جديد مذاكرات با آنها كه از دولت اصلاحات آغاز شده بود، بدون نتيجه مشخصي رها شد.

اين در حالي بود كه از سال 1381، بحران پرونده هسته‌اي نيز به چالش‌هاي ديپلماتيك بين ايران و غرب افزوده شد و تنها دستاورد تحركات گسترده ديپلماتيك در اين پرونده كه اوج آن توافق سعدآباد ميان سه كشور اروپايي و ايران براي تعليق فعاليت‌هاي هسته‌اي جمهوري اسلامي در برابر عدم ارجاع اين پرونده به شوراي امنيت به شمار مي‌رفت، براي ايران راضي‌كننده نبود و به همين دليل، پس از انتخابات رياست‌جمهوري در سال 1384، همه تعهدات طرف ايراني به اروپا كه در چهارچوب سه توافق سعدآباد، بروكسل و پاريس امضا شده بود، طي حدود شش ماه شكسته شد و در مقابل، شوراي حكام آژانس، پرونده ايران را به شوراي امنيت ارجاع كرد و پس از به نتيجه نرسيدن بسته پيشنهادي گروه «1+5» ـ اعضاي دايم شوراي امنيت و آلمان ـ در فاصله هشت ماه، سه قطعنامه شوراي امنيت عليه جمهوري اسلامي صادر شد.

اين روند در حالي طي مي‌شد كه احمدي‌نژاد به عنوان رئيس‌جمهور جديد، نوعي تحركات شخصي را در سطح خارجي دنبال مي‌كرد و در برابر طرح ايده «گفت‌وگوي تمدن‌ها» توسط خاتمي، وي تشكيك در اصالت و لزوم بازخواني هولوكاست را در كنار شعار محو اسرائيل از نقشه جهان طرح كرد كه به نوعي تكرار دو نوع نگرش تند و محافظه‌كارانه در سياست خارجي بود كه اين بار نه مانند دو سال نخست ابتداي انقلاب از سوي نيروهاي انقلابي مورد تأييد امام(ره) كه خارج از دولت بودند، دنبال مي‌شد و نه مشابه دوران جنگ، اين تحركات با واكنش منفي رهبري روبه‌رو شد، بلكه سكوت همراه با تأييد سياست خارجي رسمي از سوي آيت‌الله خامنه‌اي، موجب شد تا مدل جديدي از دنبال كردن دو نوع سياست خارجي در آن واحد توسط رئيس‌جمهور و وزارت خارجه شكل بگيرد. گرچه اظهارنظر صريح علي لاريجاني، دبير شوراي عالي امنيت ملي در مونيخ و علي‌اكبر ولايتي، مشاور بين‌الملل رهبر انقلاب در روسيه در انتقاد از طرح موضوع هولوكاست نشان داد كه شكاف جدي ميان مسئولان در اين‌باره وجود دارد و رهبر انقلاب هم در آن مقطع از يك سو بر ايده قبلي خود مبني بر انجام همه‌پرسي از همه گروه‌ها و تشكيل دولت جديد در فلسطين تأكيد كردند و از سوي ديگر با اشاره به يهودي‌كشي جمال عبدالنصار و صدام، آنها را رد كردند.

شكستن تابوي مذاكره با آمريكا در دولت نهم كه با ارسال نامه به رئيس‌جمهور آمريكا از سوي احمدي‌نژاد و سپس شركت رئيس‌جمهور ايران در جلسه شوراي روابط خارجي آمريكا و همچنين پذيرش مذاكره مستقيم با ايالات متحده در موضوع عراق، در حالي انجام شد كه چنين مجوزهايي به دولت‌هاي پيشين داده نشده بود و بالاترين سطح تماس ايران و آمريكا پس از گذشت هفده سال از سفر «مك فارلين» به تهران و اجلاس «2+6» در بن ويژه افغانستان با حضور هشت وزير خارجه، از جمله وزراي خارجه ايران و آمريكا صورت گرفت.

به نظر مي‌رسد جدي شدن چالش امنيتي جمهوري اسلامي در پرونده هسته‌اي، اطمينان نظام از دولت نهم در محدوده تعيين‌شده و استراتژي متفاوت تبليغاتي دولت نهم در تهاجمي نشان دادن تحركات ديپلماسي خود، از عواملي باشد كه عبور سياست خارجي در اين دوره را از خط قرمزهاي تعيين شده براي دولت‌هاي قبلي ممكن نمود. با اين حال، اين تحركات بي‌سابقه، تاكنون دستاوردي به همراه نداشته است، چراكه در پرونده هسته‌اي تشديد تحريم‌ها در دستور كار شوراي امنيت قرار دارد. در مذاكره با آمريكا نيز به رغم ابراز تمايل وزارت خارجه بر ارتقاي سطح و تقويت مذاكرات، آمريكا واكنش مثبتي نسبت به اين پيشنهاد و همچنين علايمي مبني بر تضعيف سياست برخورد با ايران و بررسي تمام گزينه‌هاي ممكن از جمله برخورد نظامي نشان نداده است.

شايد بتوان نبود مدلي مشخص براي عملكرد سياست خارجي را يكي از مهم‌ترين دلايل ناكامي نسبي ديپلماسي جمهوري اسلامي دانست.
رويه‌هاي موازي در سياست خارجي كه از ابتداي انقلاب تاكنون به تناوب فعال شده‌اند، معمولا جز تضعيف ديپلماسي رسمي، دستاورد مهم ديگري به همراه نداشته‌اند و نگاه براي مصرف داخلي به موضوعات كليدي در سياست خارجي مانند پرونده هسته‌اي و محور شدن موضوعات تبليغاتي و حاشيه‌اي به جاي معضلات اصلي ديپلماسي كشور نظير بازخواني هولوكاست يا رابطه با آمريكاي لاتين، نشان مي‌دهد كه دور شدن از يك قاب منسجم و مدون در ديپلماسي، مي‌تواند تا چه ميزان به تحميل هزينه‌هاي سنگين به منافع ملي منجر شود.

نمونه اين پديده در مذاكره با آمريكا در عراق به چشم مي‌‌خورد. در حالي كه پرونده عراق، به بزرگ‌ترين چالش سياست خارجي ايالات متحده تبديل شده و كاخ سفيد مصمم است با پرداخت هر هزينه‌اي از اين بحران با موفقيت خارج شود، جمهوري اسلامي با موافقت با درخواست مذاكره با آمريكا در پروژه عراق، عملا گام در مسير سختي گذارد كه خروج از آن به دشواري ميسر است.

از يك سو، محدود شدن موضوع مذاكره به عراق و گسترش نيافتن مذاكرات به حوزه‌هاي ديگر اختلافات دو كشور به ويژه پرونده هسته‌اي جمهوري اسلامي، موجب مي‌شود تا موفقيت اين مذاكرات؛ يعني حل بحران امنيتي عراق بدون دخالت جمهوري اسلامي، كه هدف اصلي آمريكاست، مطلوب ايران نباشد و حتي در مقابل تداوم زمينگيري آمريكا در عراق، سازگاري بيشتري با منافع ملي ايران داشته باشد و در مقابل، ايالات متحده از تشديد فشار بر پرونده هسته‌اي و بغرنج كردن اين بحران، به عنوان اهرمي براي تحت فشار قرار دادن جمهوري اسلامي در خاورميانه استفاده كند.

روشن است كه براي چنين مذاكراتي كه با تعريف انجام شده كنوني منافع دو طرف، نه تنها داراي فصل مشترك و همگرايي نبوده، بلكه در خلاف جهت طرف مقابل تعريف شده‌اند، چشم‌انداز مناسبي قابل تصور نيست و تنها نتيجه اين مذاكرات براي جمهوري اسلامي، شكسته شدن تابوي مذاكره با آمريكا و دادن فرصت تبليغاتي به ايالات متحده براي نشان دادن حسن نيت اين كشور در استفاده از روش‌هاي ديپلماتيك، پيش از به‌كارگيري ديگر ابزارها در حل مسئله ايران است.

بنابراين، استفاده از مدلي كه در آن خطوط قرمز واقعي، نه تابوهاي تاكتيكي به همراه اولويت‌هاي منافع ملي تدوين شده باشد، مي‌تواند امكان استفاده از فرصت را براي دولت‌هاي وقت در تنظيم روابط بين‌الملل كشور فراهم كند.

تشكيل شوراي راهبردي سياست خارجي توسط رهبر انقلاب به رغم آن‌كه با وجود يك سال از تشكيل آن، مورد توجه جدي قرار نگرفته است، مي‌تواند گامي در مسير نظام‌مند كردن ديپلماسي روابط خارجي جمهوري اسلامي باشد.

ایران

چامسكي: كنترل ايران بر هلال شيعي نفت‌‌خيز خاورميانه، كابوس آمريكاست

خبرگزاري فارس: نوام چامسكي، استاد دانشگاه، زبان شناس و منتقد سياست خارجي آمريكا با بيان آن كه بيشترين ذخاير انرژي خاور ميانه در منطقه موسوم به " هلال شيعي" قرار دارد، نوشت: «كنترل ايران بر اين هلال، وحشتناك ترين كابوس براي آمريكاست.»

به گزارش فارس، چامسكي در كتاب جديد خود با عنوان "دخالت‌ها" نوشت در منطقه نفت خيز خاورميانه تنها كشورهايي كه نتوانسته اند خود را با واشنگتن هماهنگ كنند، ايران و سوريه بوده اند و لذا هر دو، دشمن هستند و ايران مهم تر.
چامسكي با اشاره به اعزام نظاميان بيشتر آمريكايي به عراق كه با اصرار جورج دبليو بوش صورت گرفت، افزود همزمان با افزايش حضور نظامي آمريكا در عراق، حكايت هاي دخالت ايران در امور داخلي اين كشور جنگ زده نيز افزايش يافته و "رو كرده" است.
وي ايده هلال شيعي را برگرفته از دوران جنگ سرد دانست و افزود: تهران در اين هلال محور است، هلالي كه از ايران تا حزب الله در جنوب لبنان و از مناطق شيعي نشين جنوب عراق و سوريه ادامه دارد.
چامسكي گفت براي آمريكا مساله مهم در خاوميانه كنترل موثر منابع انرژي بوده ؛ اما دسترسي به اين منابع از اهميت بعدي برخوردار است. كنترل، ابزاري براي سلطه جهاني است. به نوشته اين استاد دانشگاه، نفوذ ايران در "هلال شيعي" تلاش آمريكا را براي كنترل منابع انرژي خاورميانه به چالش مي كشد. منابع مهم انرژي جهان در مناطق شيعه نشين خاورميانه شامل جنوب عراق، مناطق همجوار عربستان سعودي و همچنين ايران قرار دارد. علاوه بر آن ايران داراي ذخاير عظيم گاز هم است. بدترين كابوس واشنگتن اين است كه يك ائتلاف شيعه كنترل مهم ترين ذخاير نفت جهان را مستقل از آمريكا برعهده گيرد و آمريكا در اين نبرد شكست بخورد. چنين بلوكي مي تواند به سازمان همكاري شانگهاي كه ايران عضو ناظر آن است، و همچنين سازمان امنيت انرژي آسيا بپيوندد.
چامسكي با اشاره به حمايت جنبش غير متعهدها از حقوق هسته اي ايران و همچنين درخواست سازمان همكاري شانگهاي از بوش براي خروج نيروهاي نظامي از كشورهاي عضو اين سازمان گفت تحقق اين امر، موقعيت آمريكا را در عرصه قدرت جهاني كاملا تضعيف خواهد كرد.
كشورهاي آسياي مركزي، از جمله اعضاي سازمان همكاري شانگهاي هستند.
وي همچنين با اشاره به تهاجم ارتش رژيم صهيونيستي به لبنان در جولاي 2006 افزود همانند گذشته حمايت آمريكا از " تجاوز" عاملي حياتي بود كه البته نتايج آن گريبانگير مردم لبنان شد؛ اما مسلما يكي از دلايل تهاجم آمريكا – اسرائيل به لبنان، آن بود كه موشك هاي اسرائيل مي تواند عاملي بازدارنده براي حمله احتمالي آمريكا – اسرائيل به ايران باشد.
چامسكي تصريح كرد هر گونه حمله آمريكا به ايران بسيار بعيد است ، جهان شديدا با چنين اقدامي مخالف است و 75 درصد آمريكايي ها نيز ديپلماسي را به تهديدات نظامي عليه ايران ترجيح مي دهند و از طرفي آمريكايي ها و ايراني ها بر سر مسايل مرتبط هسته اي توافق دارند.
وي به نظر سنجي موسسه "ترور فري تومارو" اشاره كرد و افزود بر اساس اين نظر سنجي به رغم اختلاف ميان جمعيت شيعه ايران و جمعيت عمدتا سني همسايگان عرب آن و همچنين تركيه و پاكستان، بيشترين درصد مردم اين كشورها، ايران مسلح به تسليحات اتمي را به هر گونه اقدام نظامي آمريكا ترجيح مي دهند و به نظر مي رسد كه جامعه نظامي و اطلاعاتي آمريكا نيز مخالفت اين حمله هستند.
انتهاي پيام/.

سیاست خارجی ایران

  درسي از تجربه بريتانيا با ايران

نگاه نيويورک تايمز - سه شنبه 28 فروردین 1386 [2007.04.17]

ولي نصر و ري تکيه

جمهوري اسلامي ايران از دستگيري و سپس اعلام آزادي 15 ملوان و تفنگدار بريتانيائي اين پيام را به مخالفان خود فرستاد: همانگونه که ايران دشمني را با دشمني پاسخ مي دهد، جواب انعطاف را با واقعگرائي خواهد داد. در حاليکه بنظر ميرسد آمريکا و ايران بسوي روياروئي حرکت مي کنند، جا دارد که اين پيام مورد توجه قرار بگيرد.

اين دستگيري همزمان با قطعنامه سازمان ملل در مورد تحريم ايران، اعزام ناوهاي هواپيمابر آمريکا به خليج فارس، و تحريم بانک هاي ايراني بود. گرچه آمريکا سياست رويارويي با ايران را موفقيت آميز ميخواند، اما رفتار ايران در خليج فارس غير از اين را ميگويد. در چنين شرايطي بريتانيائي ها از اين سياست پيروي نکردند و با تاکيد بر ديپلماسي، از خود واقعگرائي نشان دادند و ايرانيان نيز در مقابل همانگونه عمل کردند.

در مقابل سياست خصمانه آمريکا، ايران نه تنها موضع اتمي خود را تغيير نداده بلکه از همکاري خود با سازمان انرژي اتمي نيز کاسته است. بعلاوه مذاکرات ايران و عربستان در مورد لبنان به نتيجه اي نرسيده و مذاکرات بغداد هم ايران را مجبور به مذاکره نکرده است. بلکه برعکس ايران خواستار جدول زمانبندي خروج آمريکا از عراق شده است.

آمريکا با دو گزينه روبروست: يا بايد رويارويي را تشديد کند و يا سياست گفتگو را برگزيند. ادامه سياست رويارويي موجب ماندگاري آمريکا در منطقه براي مدت نامحدود و رشد فضاي تندروي مي شود. از طرف ديگر انتخاب سياست رويارويي باعث پيچيده شدن سياست آمريکا در عراق خواهد شد و به ضديت شيعيان و دولت عراق زد.