دانشجو
خدمت استاد گرامی جناب آقای دکتر اطهری (درس استراتژی معاصر)
فرج اله کمریی به شماره دانشجویی403010542 رشته سیاست گذاری عمومی
سوسیالیسم بین المللی و ظهور جنگ جهانی اول (فصل 4 از کتاب انسان ،دولت و جنگ ؛ کنت والتز)
1-احزاب سوسیالیست در دوره ی جنگ جهانی اول
2-تطبیق نظریه با واقعیت(لنین)
3-تطبیق نظریه با واقعیت (تجدیدنظر طلبان)
1-احزاب سوسیالیست در دوره ی جنگ جهانی اول
در هر یک از کنفرانس های متعدد بین الملل دوم ،قطعنامه ای منتشر می شد و در هر قطعنامه گفته شده بود سوسیالیست ها در مخالفت با جنگ متحد هستند اما اختلاف نظر آنها در این بود که چگونه باید در وضعیت جنگی رفتار نمود. ژان ژورس و کرهاردی می گفتند که سوسیالیست ها می توانند حتی دولت های سرمایه داری را به زندگی در صلح وادار نمایند به طور مثال از طریق تهدید به اعتصاب عمومی و قیام علیه هر حکومتی که وارد جنگ شود و این دیدگاه در قطعنامه های بین الملل دوم بازتاب پیدا کرد .
دیدگاه دیگری نیز وجود داشت که برخی از سوسیالیست های فرانسوی و اکثر سوسیالیست های آلمانی استدلال می کردند و می گفتند که دولت های سرمایه داری به واسطه ی ماهیت خاص خودشان رابطه ای تنگاتنگ با نظام جنگ دارند و برای امید به برقراری صلح جهانی باید توجه به افول زودهنگام دولت های سرمایه داری معطوف گردد.
سوسیالیست ها به این باور رسیدند که سوسیال دموکراسی می تواند ابزاری کارآمد علیه جنگ باشد اما این طور نبود.حزب سوسیال دموکرات آلمان از دادن اعتبارات جنگی به حکومت بورژوازی آلمانی پشتیبانی کرد و آلمان در جبهه ی مخالف قرار داشت اما ظاهری متحد را در جایی که دیدگاه های متعارض وجود داشت به نمایش می گذاشت .
سوسیالیست های آلمانی وقتی با واقعیت جنگ روبرو شدند به این نتیجه رسیدند که شکست آلمان در برابر روسیه فقط شکست دستگاه سرمایه داری آلمان نخواهد بود بلکه در واقع آرمانهای سوسیالیستی در سراسر اروپای مرکزی شکست خواهد خورد.سوسیالیست های انگلیسی هم به این نتیجه رسیدند که بدون دخالت انگلستان به سود شرکای خود در پیمان مودت ، احتمال پیروزی آلمان هست و این پیروزی به منزله مرگ دموکراسی در اروپا خواهد بود .رفتار کارگران در جنگ جهانی اول اثبات نمود که پرولتاریای بین الملل وجود ندارد و آرزوی مشترک کلیه سوسیالیست ها دیگر وجود پیوند های کافی برای وحدت نیست و مخالفت صرفا لفظی با سیاست های دولت های سرمایه داری امکان پذیر نیست و احزاب سوسیالیست ناچار بودند که یا فعالانه مخالفت کنند یا به مخالفت خود پایان دهند .دقیقا در همین نقطه بود که هماهنگی خود جوش نابود شد.
انگیزه های احزاب سوسیالیست گوناگون در گردهمایی برای حمایت از حکومت های خود نظیر دغدغه دفاع از کشور و تمایل به حفظ قدرت حزب در رقابت های سیاسی داخلی بودند در این صورت این باور مارکسیستی که منافع پرولتاریا در انقلاب سوسیالیستی ،تمامی منافع دیگر را پشت سر خواهد گذاشت چه بر سرش خواهد آمد؟
نظریه سوسیالیستی برای نجات خود باید با سرعت و با هوشیاری تمام می توانست خود را با شرایط جدید منطبق کند و لنین این شرایط را در نظر گرفت و اصلاحات را اعمال نمود .
2- تطبیق نظریه با واقعیت (لنین):
لنین در مواجهه با بد اقبالی هایی که گریبان جنبش انقلابی سوسیالیستی را گرفته بود به ضرورت رهبری با اراده ای خلل ناپذیر تاکید کرد و توده ها را به خاطر ناکامی در شناخت منافع خود در پیروی از این رهبری سرزنش نمود او بیان می کند که وظیفه فوری احزاب،گروه ها و گرایش های کمونیستی این است که بتوانند توده های وسیع را که در غفلت ،بی تفاوتی ،محافظه کاری و رخوت هستند را به وضعیت جدیدی سوق دهد. به این طریق لنین امکان بازگشت به فرضیه اولیه مارکسیتی در باره ی جنگ را به خود میدهد و می گوید که طبقه کارگر نمی تواند در جنگ هایی که توسط سرمایه داری رخ میدهد سهمی داشته باشد مگر آنکه از جنگ برای پیشبرد انقلاب کمونیستی بهره گرفته شود .این موضوع به لنین اجازه می دهد تا بیان کند که پرولتاریا ،همه جا منافعی واحد و دائمی دارد .لنین می گوید که رهبری حزب باید به منظور تحمیل نمودن نظم آهنین دارای اراده ی آهنین باشد .به این طریق در فرضیه اصلی خود از بینش قدیمی مارکسیستی پیروی می کند اما در ارزشیابی شیوه ضروری عملی چنین نمی کند.
مارکس ضرورت انقلاب را پیش بینی می کرد ولی این را پیش بینی نکرده بود که سوسیالیست ها برای به نتیجه رساندن انقلاب باید روش های لنین را پیش بگیرند .لنین می گوید اگر برنامه سوسیالیستی بر آن است که کلیه اعضای پرولتاریا چنان عمل کنند که گویی منافعی واحد و دائمی دارند در این صورت اعمال گسترده ی زور درون جنبش طبقه کارگر تنها راهی است که میتوان سوسیالیسم را بر آن پایه ، بنا نهاد.
3-تطبیق نظریه با واقعیت (تجدید نظر طلبان):
اواخر قرن نوزدهم شمار زیادی از تجدید نظرطلبان آغاز به کار نمودند . ادوارد برنشتاین تغییر تدریجی را جانشین انقلاب نمود و ژورس در فرانسه و فابین ها در انگلستان به بیان ایده هایی نظیر آن پرداختند.مارکسیست ها بر همبستگی بین المللی به بهای استقلال ملی تاکید می کردند ولی تجدنظر طلبان دولت را تجسم وحدت ملی و ابزاری برای پیشرفت پرولتاریای ملی می پذیرفتند و بر زمان کنونی تمرکز نموده و بحث افول دولت را به مقوله مسائل دانشگاهی واگذار کردند .سوسیالیست های جدید در پی طلوع تدریجی عصری صلح آمیز بودند اما مارکسیست های جزم گرا ،صلح را همزاد نابودی تمام دولت ها تصور کرده بودند . از منظر تجدید نظر طلبان سوسیالیسم قادر به محو نمودن جنگ است ولی سوسیالیسم به معنای انقلاب و ناپدید شدن دولتها نیست.تجدید نظرطلبان می گویند که دموکراسی سیاسی پوششی برای دولت هایی است که منافع خودخواهانه خود را در جنگ می بینند و اگر مردم امکان آشنایی با واقعیات بین المللی زندگی را داشتند بی گمان با آن به مخالفت می پرداختند . تجدید نظر طلبان براین باورند که سوسیالیسم را در دولت های گوناگون مستقر کنید تا اینکه بلند پروازی ها ،بدگمانی ها و هراس ها که خوراک معنوی گروه ها و اتحاد های خاص است دچار افول شوند.
سوسیالیسم نفوذ این منافع خاص را از بین می برد و اجازه خواهد داد تا صدای مردم شنیده شود و این امر به معنای صلح خواهد بود .جان هابسون که بنیان گذار دیدگاه اصلی مکتب تجدید نظر طلبی است بیان می کند که افزایش تولید سرمایه داری به مازاد کالاهای صنعتی منجر می شود و به دنبال تلاش برای عرضه این مازاد به بازار، کارزاری بین المللی بر سر به دست آوردن بازار های جدید در می گیرد و این مبارزه منشاء جنگ مستقیم یا غیر مستقیم خواهد شد ..هابسون بر این باور است که امپریالیسم سود آور نیست وبرای هر کشوری احتمال هزینه ها بیشتر از منافع است و می گوید چرا باید کشورها، سیاست امپریالیستی را در پیش گیرند ؟ او پاسخ آن را در منفعت خودخواهانه ی گروه های اقلیت می داند.وی معتقد است از آنجا که سیاست امپریالیستی به همان اندازه که برای دولت معتقد به بازار آزاد ،غیر عقلانی است برای دولت سوسیالیستی هم غیر عقلانی است اما تفاوت آنها در این است که دولت سوسیالیستی ،سیاستی عقلانی را دنبال می کند در حالی که دو.لت بازار آزاد تحت سلطه منافع سرمایه داری چنین کاری را انجام نمی دهد .
هابسون زمانی که سیاست خارجی دولت های سرمایه داری را نابخردانه توصیف می کند بر بنیاد قدرتمندی ایستاده است زیرا همیشه عنصری بزرگ از نابخردی در اقدامات انسان ها و دولت ها وجود دارد . او در تلقی خود از امپریالیسم به عنوان تنها نابخردی مهم ،ماتریالیسم دیالکتیکی مارکس را با ماتریالیسم ساده لوحانه که کمتر کاربردی است معاوضه کرده است و تبیینی تک علتی ارائه داده است .هابسون بلر این باور است که جامعه دموکراتیکی از ملل ،با شتاب در حال شکل گیری بوده و در آن هر ملتی فرصت کامل برای توسعه خواهد یافت.او می گوید که بین الملل گرایی عملی به ما می آموزد که همکاری ، ویژگی متمایز فعالیت های ملی است و باید از این شعار که از هرکس به اندازه ی توانایی هایش و به هرکس به اندازه ی نیاز هایش ، برای دولت و افراد استفاده نمود و شرط تحقق آن در مورد دولت ها را به تغییر ساختار جامعه بین المللی ندانسته بلکه آن را در پیشرفت تدریجی هر یک از دولت ها به صورت جداگانه در نظر می گیرد و حکومت بین المللی مطلوب را نوعی هماهنگی قدرت ها دانسته و هماهنگی را متکی بر ایمان متقابل و حسن نیت دولت های مشارکت کننده می داند.
نتیجه گیری :
1-مقایسه مفصل و انتقادی انواع اندیشه ها الز جمله بررسی نظریه و عمل سوسیالیستی که نمونه ای از الگوی فکری در سیاست بین الملل است می تواند برای ما در ارزیابی تحلیل ها و دستورالعمل هایی که از نظر محتوائی بسیار متفاوت اند و از لحاظ زمانی از یکدیکر فاصله دارند مفید باشد .
2-تجدید نظر طلبان بر این پندار بودند که اگر آلمان نظامی گر را شکست دهند آنگاه صفت سرمایه دار را از دولت های سرمایه دار بر دارند دیگر جنگی وجود نخواهد داشت و مدعی هستند که دولت های سوسیالیستی صلح جو هستند ولی این به آن مفهوم نیست که در میان دولت های سوسیالیستی همواره صلح برقرار خواهد شد .
3- ابهام تحلیل مارکس که در مورد علاج جنگ با ظهور هزاره سوسیالیستی یعنی محو دولت برطرف می شود در آزمودن نظریه تجدید نظر طلب که قائل به محو دولت نیست دارای اهمیت اساسی است.
پایان