خلاصه بخش اول جزوه درسن سمینار مسائل روز

استاد: دکتر اطهری

دانشجو: نازنین کیّال

دو جریان فکری اصلی برای بازاندیشی در اسلام شکل گرفت: یکی نگاهی انتقادی به سنت و دیگری تلاش برای تلفیق مدرنیته با اصول اسلامی. "مصلحت"، راهی به سوی تجدد پیدا کنند. دو جریان فکری در جوامع اسلامی شکل گرفت: یکی به جدایی دین از سیاست فکر کرد و دیگری به بازاندیشی در اصول زندگی اسلامی.

قاسم امین (۱۸۶۳۱۹۰۸) آزادی زنان را نه از منظر غربی، بلکه به‌عنوان یک ضرورت اجتماعی و اخلاقی مطرح کرد. کتاب او "تحریرالمرأه"، با نگاهی داروینیستی، به انحطاط اسلام پرداخت. وی ریشه‌ی انحطاط را در ضعف اجتماعی مسلمانان، محرومیت زنان از آموزش و نداشتن استقلال اقتصادی دانست.آموزش زنان، تأمین معاش، و توانمندسازی اقتصادی آنان به‌عنوان راه‌حل‌های خروج از این وضعیت مطرح شد. حرکت‌های زنان در مصر، لبنان و ترکیه، از این اندیشه‌ها الهام گرفتند.

اندیشه‌ها‌ی مترقی در میان ایرانیان نیز با تأثیر از بازرگانان و سیاحانی که به مصر و لبنان رفت‌وآمد داشتند، شکل گرفت. بازرگانان و روشنفکران ایرانی در قاهره با مدرنیته آشنا شدند؛ این آشنایی تحت تأثیر نخبگان هندی بود. در هند، مدرنیته و لیبرالیسم از اواخر قرن نوزدهم گسترش یافت. رهبرانی مانند راموهان‌ری و گوخال متأثر از اندیشه‌های هیوم و جان استوارت میل بودند. این اندیشه‌ها در هند با سنت‌های بومی و مذهبی ترکیب شدند. متفکرانی چون تاگور و جواهر لعل نهرو نیز در تداوم این جریان مؤثر بودند، ضمن اینکه میراث سنتی هند را نیز حفظ کردند.

هند در دوره‌ای نمونه‌ای از عقب‌ماندگی محسوب می‌شد: زیر سلطه‌ی نیروهای خارجی (انگلیس) بود. روشنفکران هندی مثل مهاتما گاندی تلاش کردند آشتی میان سنت و مدرنیته را پی بگیرند، اما با دوگانگی مواجه بودند.تغییرات اقتصادی و اجتماعی: در اواخر دوران توکوگاوا، رشد شهرنشینی، افزایش جمعیت، و رونق بازرگانی باعث پیدایش بورژوازی شهری شد، اما نظام سنتی مالیاتی باعث نارضایتی طبقات پایین‌تر شد. طبقه‌بندی نوین اجتماعی: متأثر از چین و نئوکنفوسیوسیسم، جامعه به چهار طبقه تقسیم شد: ۱) نخبگان نظامی (سامورایی‌ها)، ۲) کشاورزان، ۳) صنعت‌گران، ۴) تجار. اما در عمل، تغییر نقش‌ها و قدرت اقتصادی، نظم قدیمی را به چالش کشید.

فروپاشی نظم سنتی: در اواخر دوره توکوگاوا، سامورایی‌هایی با تحصیلات بالا و تجاری ثروتمند، مرزهای طبقاتی را تضعیف کردند و اعتبار تقسیم‌بندی قدیمی کاهش یافت.

تهدید خارجی و بحران داخلی: در سال ۱۸۵۳ با ورود کشتی‌های جنگی آمریکا به رهبری ناخدا پری به خلیج ادو (توکیو)، ژاپن با تهدید جدی نظامی مواجه شد.

واکنش دولت شوگونی: در نامه‌ای رسمی از سوی رئیس‌جمهور آمریکا خواسته شد در مدت یک سال بنادر ژاپن به روی کشتی‌های آمریکایی باز شود، در غیر این صورت ارتش آمریکا متوسل به زور خواهد شد.

پاسخ منفعلانه شوگون: تردید و ضعف در پاسخ به این تهدید، نشانه‌ای از ناتوانی دولت شوگونی و تشدید بحران مشروعیت آن بود.

زمینه‌سازی برای زایش ناسیونالیسم: این وضعیت موجب بروز احساسات ضد غربی و تقویت ناسیونالیسم شد، که زایش آن بیشتر به سود خاندان امپراتوری تعبیر می‌شد. ۱۸۵۳ تا ۱۸۶۰: قانون انزوای ملی لغو شد و بنادر ژاپن به روی کشتی‌های خارجی گشوده شد. این موضوع همراه با امضای قراردادهای تحقیرآمیز با غرب، باعث نارضایتی مخالفان و از دست رفتن مشروعیت خاندان توکوگاوا شد.

۱۸۶۷.: امپراتور شوگون را برکنار و دولتی با محوریت امپراتور تشکیل شد

۱۸۶۸: آغاز اصلاحات میجی با اعلام رسمی بازگشت قدرت به امپراتور. اصلاحات شامل براندازی نظم ارباب ـ رعیتی، الغای طبقه‌بندی اجتماعی، تقسیمات جدید کشوری، و اعزام ماموران دولتی جدید به جای دایمیوها بود.

اهداف اصلاحات میجی: بازسازی ملی، مدرن‌سازی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و ایجاد دولت متمرکز برای رقابت با غرب.

مقایسه با عثمانی: در عثمانی اصلاحات از زمان سلطان محمود دوم آغاز شد و در دوره سلطنت عبدالحمید ادامه یافت، با محورهایی مانند برابری حقوقی، حق مالکیت خصوصی، و نوسازی ارتش و دیوان‌سالاری. تأثیر غرب: اصلاحات عثمانی تحت تأثیر غرب‌گرایان صورت گرفت و به تقلید از مدل مشروطه انگلستان، تلاش شد دولت مشروطه‌ای ایجاد شود.

دوره تنظیمات: این دوره از زمان سلطان عبدالحمید دوم و با فرمان خط شریف گلخانه (۱۸۳۹) آغاز شد. اصلاحات در زمینه‌های قضایی، آموزشی، نظامی و اداری بود.

قانون‌گذاری مدرن: در سال‌های ۱۸۴۵ و ۱۸۴۷ قوانین جزایی و مدنی جدیدی با الهام از قوانین اروپایی تدوین شد.

نخستین مشروطه عثمانی (۱۸۷۶): تحت فشار داخلی و خارجی، به ویژه کنفرانس استانبول و اصلاح‌طلبان، سلطان اعلام مشروطه کرد، اما این دوره کوتاه بود. نقش متفکران غرب‌گرا: روشنفکرانی مثل نامق کمال با انتقاد از نظام سلطنتی، تفکر مشروطه را تبلیغ می‌کردند. چالش سنت و مدرنیته: یکی از مهم‌ترین موانع موفقیت اصلاحات، ناتوانی نخبگان عثمانی در حل تعارض میان سنت اسلامی و مدرنیته غربی بود.

دومین مشروطه عثمانی (۱۹۰۸): در نهایت با قیام ترکان جوان، مشروطه مجدداً برقرار شد.

ترکیه و مدرنیزاسیون: دولت لائیک آتاتورک پس از فروپاشی خلافت عثمانی شکل گرفت. ترکیه نخستین کشور اسلامی بود که به صورت رسمی سنت و دین را از ساختار سیاسی حذف کرد. با حذف خلافت و پیروی از الگوی غرب، نهادهای جدیدی در حوزه‌های نظامی، آموزشی، بهداشتی و غیره ایجاد شد. تغییر خط رسمی از عربی به لاتین نیز یکی از اقدامات مهم بود که هدف آن گسست با سنت و آسان‌سازی آموزش و مطالعه متون جدید بود.

با مدرن‌سازی حقوقی، نظم لائیک جایگزین نظم سنتی شد. ترکیه با ساختاردهی دوباره به رابطه دین و دولت، دین را در قالب سازمان دولتی اداره کرد.سکولاریسم شرقی در ترکیه توسعه یافت که از نظر ماهوی با سکولاریسم غربی تفاوت‌هایی داشت.زمینه‌های تاریخی، سیاسی و اجتماعی ترکیه نیز در شکل‌گیری این نوع دولت مؤثر بودند.

ایران هم به‌عنوان نمونه‌ای دیگر از استعمار غیرمستقیم و نفوذ روس و انگلیس بررسی می‌شود: مثل هند، دچار افتادگی صنعتی و عقب‌ماندگی شد. روشنفکران ایرانی سعی کردند راه‌حل‌هایی بیابند، ولی گاه علم و مدرنیته را به شکل مطلق می‌پذیرفتند.

ژاپن و مدرنیته: تحول فکری و سازگاری با تکنولوژی غربی

تکنولوژی و فلسفه‌ی غربی: سردمداران ژاپنی پیش از پذیرش تکنولوژی غرب، از نظر فکری و فلسفی آن را بررسی کرده بودند؛ این باعث شد تکنولوژی صرفاً تقلیدی نباشد، بلکه با تفکر بومی تلفیق شود.

تحول در آیین‌ها:

آیین‌هایی چون شینتو، کنفوسیوس و آئین بودا مورد نقد قرار گرفتند و بازنگری شدند تا با دنیای مدرن سازگار شوند.روشنفکران ژاپنی خواستار تحول درونی و معنوی برای ورود به دنیای جدید بودند، نه صرفاً پذیرش ظاهری مدرنیته.

نقش اندیشمندانی چون فوکوتساوا یوکیشی، ایتو هیرابومی و ناکای چامین:

آن‌ها توانستند سازمان اجتماعی غربی را با سنت ژاپنی پیوند دهند.در دوره میجی، جامعه ژاپن دگرگون شد.

مقایسه با ایران: گرچه نشریات ایرانی به تحولات ژاپن علاقه‌مند بودند، اما تحلیل‌ها سطحی و تبلیغاتی باقی ماند. روشنفکران ایرانی عموماً نگاه شرق‌شناسانه داشتند و قدرت شرقی ژاپن را درک نمی‌کردند؛ در نتیجه از برنامه‌ریزی ژاپن غافل ماندند.

شروع مدرنیزاسیون با تحول فکری: ژاپنی‌ها پیش از آن‌که تکنولوژی غرب را بپذیرند، به ریشه‌های فکری و فلسفی آن توجه کردند. به همین دلیل، ورود تکنولوژی به ژاپن کورکورانه نبود، بلکه با درک فلسفی همراه بود.

تمایز با تقلید صرف از غرب: ژاپنی‌ها شکل ظاهری غرب را تقلید نکردند، بلکه به عمق فکری غرب توجه کردند؛ امری که در دیگر کشورهای غیرغربی، به‌ویژه ایران، کمتر دیده شد.

اصلاح آیین‌های سنتی: آیین‌هایی مانند شینتو، کنفوسیوس و بودا نقد و بازنگری شدند تا با دنیای جدید هماهنگ شوند. این نشان می‌دهد تحول درونی سنت‌ها و سازگارکردن آن‌ها با مدرنیته از اولویت‌های ژاپن بوده است. سال ۱۸۶۸ و آغاز اصلاحات میجی: این سال نقطه‌ی آغاز تحول اساسی در ژاپن بود، که با روی کار آمدن امپراتوری میجی صورت گرفت. ژاپن از آن پس به سوی یک ملت صنعتی، مدرن و دارای قدرت نظامی حرکت کرد.

هند پس از استقلال در ۱۹۴۷، با وجود تنوع دینی و قومی، دموکراسی سکولار را در قانون اساسی ۱۹۵۰ خود نهادینه کرد. ژاپن به عنوان الگویی موفق مطرح شد که بدون تأثیر از مذهب پروتستان، توانست مدرن شود.از فئودالیسم به علوم غربی، فنون مدرن و اصلاحات گسترده گذر کرد.

تغییرات اقتصادی و اجتماعی: در اواخر دوران توکوگاوا، رشد شهرنشینی، افزایش جمعیت، و رونق بازرگانی باعث پیدایش بورژوازی شهری شد، اما نظام سنتی مالیاتی باعث نارضایتی طبقات پایین‌تر شد. طبقه‌بندی نوین اجتماعی: متأثر از چین و نئوکنفوسیوسیسم، جامعه به چهار طبقه تقسیم شد: ۱) نخبگان نظامی (سامورایی‌ها)، ۲) کشاورزان، ۳) صنعت‌گران، ۴) تجار. اما در عمل، تغییر نقش‌ها و قدرت اقتصادی، نظم قدیمی را به چالش کشید.

فروپاشی نظم سنتی: در اواخر دوره توکوگاوا، سامورایی‌هایی با تحصیلات بالا و تجاری ثروتمند، مرزهای طبقاتی را تضعیف کردند و اعتبار تقسیم‌بندی قدیمی کاهش یافت.

تهدید خارجی و بحران داخلی: در سال ۱۸۵۳ با ورود کشتی‌های جنگی آمریکا به رهبری ناخدا پری به خلیج ادو (توکیو)، ژاپن با تهدید جدی نظامی مواجه شد.

واکنش دولت شوگونی: در نامه‌ای رسمی از سوی رئیس‌جمهور آمریکا خواسته شد در مدت یک سال بنادر ژاپن به روی کشتی‌های آمریکایی باز شود، در غیر این صورت ارتش آمریکا متوسل به زور خواهد شد. پاسخ منفعلانه شوگون: تردید و ضعف در پاسخ به این تهدید، نشانه‌ای از ناتوانی دولت شوگونی و تشدید بحران مشروعیت آن بود.

زمینه‌سازی برای زایش ناسیونالیسم: این وضعیت موجب بروز احساسات ضد غربی و تقویت ناسیونالیسم شد، که زایش آن بیشتر به سود خاندان امپراتوری تعبیر می‌شد. ۱۸۵۳ تا ۱۸۶۰: قانون انزوای ملی لغو شد و بنادر ژاپن به روی کشتی‌های خارجی گشوده شد. این موضوع همراه با امضای قراردادهای تحقیرآمیز با غرب، باعث نارضایتی مخالفان و از دست رفتن مشروعیت خاندان توکوگاوا شد. ۱۸۶۷: امپراتور شوگون را برکنار و دولتی با محوریت امپراتور تشکیل شد. ۱۸۶۸: آغاز اصلاحات میجی با اعلام رسمی بازگشت قدرت به امپراتور. اصلاحات شامل براندازی نظم ارباب ـ رعیتی، الغای طبقه‌بندی اجتماعی، تقسیمات جدید کشوری، و اعزام ماموران دولتی جدید به جای دایمیوها بود.

اهداف اصلاحات میجی: بازسازی ملی، مدرن‌سازی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و ایجاد دولت متمرکز برای رقابت با غرب.

مقایسه با عثمانی: در عثمانی اصلاحات از زمان سلطان محمود دوم آغاز شد و در دوره سلطنت عبدالحمید ادامه یافت، با محورهایی مانند برابری حقوقی، حق مالکیت خصوصی، و نوسازی ارتش و دیوان‌سالاری. تأثیر غرب: اصلاحات عثمانی تحت تأثیر غرب‌گرایان صورت گرفت و به تقلید از مدل مشروطه انگلستان، تلاش شد دولت مشروطه‌ای ایجاد شود.

دوره تنظیمات: این دوره از زمان سلطان عبدالحمید دوم و با فرمان خط شریف گلخانه (۱۸۳۹) آغاز شد. اصلاحات در زمینه‌های قضایی، آموزشی، نظامی و اداری بود.

قانون‌گذاری مدرن: در سال‌های ۱۸۴۵ و ۱۸۴۷ قوانین جزایی و مدنی جدیدی با الهام از قوانین اروپایی تدوین شد.

نخستین مشروطه عثمانی (۱۸۷۶): تحت فشار داخلی و خارجی، به ویژه کنفرانس استانبول و اصلاح‌طلبان، سلطان اعلام مشروطه کرد، اما این دوره کوتاه بود.

نقش متفکران غرب‌گرا: روشنفکرانی مثل نامق کمال با انتقاد از نظام سلطنتی، تفکر مشروطه را تبلیغ می‌کردند.

چالش سنت و مدرنیته: یکی از مهم‌ترین موانع موفقیت اصلاحات، ناتوانی نخبگان عثمانی در حل تعارض میان سنت اسلامی و مدرنیته غربی بود.

دومین مشروطه عثمانی (۱۹۰۸): در نهایت با قیام ترکان جوان، مشروطه مجدداً برقرار شد.

ترکیه و مدرنیزاسیون: دولت لائیک آتاتورک پس از فروپاشی خلافت عثمانی شکل گرفت. ترکیه نخستین کشور اسلامی بود که به صورت رسمی سنت و دین را از ساختار سیاسی حذف کرد.

با حذف خلافت و پیروی از الگوی غرب، نهادهای جدیدی در حوزه‌های نظامی، آموزشی، بهداشتی و غیره ایجاد شد. تغییر خط رسمی از عربی به لاتین نیز یکی از اقدامات مهم بود که هدف آن گسست با سنت و آسان‌سازی آموزش و مطالعه متون جدید بود. با مدرن‌سازی حقوقی، نظم لائیک جایگزین نظم سنتی شد. ترکیه با ساختاردهی دوباره به رابطه دین و دولت، دین را در قالب سازمان دولتی اداره کرد. سکولاریسم شرقی در ترکیه توسعه یافت که از نظر ماهوی با سکولاریسم غربی تفاوت‌هایی داشت. زمینه‌های تاریخی، سیاسی و اجتماعی ترکیه نیز در شکل‌گیری این نوع دولت مؤثر بودند.دین نقش محوری در زیست جهان‌شناختی و فکری آن‌ها داشته (مثلاً ایران، هند، جوامع اسلامی).

چالش ساختار مدرن در جوامع سنتی:

در گذار به مدرنیته، برخی جوامع توانستند بین ساختار مدرن و سنت آشتی برقرار کنند.اما برخی دیگر دچار تضاد شدند، چون مدرنیته (مثلاً سکولاریسم، فردگرایی، آزادی فردی و حقوق مدنی) با ساختار سنتی جامعه و دین در تعارض بود.

دیدگاه جواد طباطبایی درباره شکست مشروطه:او معتقد است مشروطه‌خواهی در ایران دچار تعطیل و سرانجام شکست شد.دلیل اصلی از نظر او: نبود عقلانیت، نبود توجه به الزامات مدرنیته و غلبه‌ی تجددخواهی ایدئولوژیک و سطحی. او طرحی را پیشنهاد می‌کند که اگر مشروطیت ایران، از همان ابتدا محتوای واقعی و بنیان‌های عقلانی مدرنیته را داشت، شکست نمی‌خورد.

نقد دیدگاه غرب‌ستیز و توطئه‌محور: طباطبایی مخالف نگاه توطئه‌محور یا غرب‌ستیزانه به شکست مشروطه است.او تاکید می‌کند که شکست جنبش، بیشتر به دلیل نبود بنیان عقلانی در سنت فکری ما بوده تا دخالت خارجی.

نقد دین، آغاز ورود به مدرنیته: شروع تجدد و مدرنیته، معمولاً با نقد دین سنتی، خرافات و آغاز تفکر آزاد همراه بود.

تأثیر تفکر مدرن: با ورود اندیشه مدرن، جامعه به سوی شناخت و بنیان‌گذاری معرفت جدید گام برداشت.

واکنش‌های مختلف به مدرنیته. برخی جوامع، آگاهانه و کامل عناصر مدرنیته را پذیرفتند.برخی آن را انکار کردند.برخی دیگر سعی کردند عناصر مختلف را با هم تلفیق کنند تا مدرنیته‌ای سازگار با هویت فرهنگی خود بسازند.

نقش عقل‌گرایی فردگرا: تأکید می‌شود که شرط تحقق مدرنیته، ظهور انسان مدرن و عقل‌محور است.این عقل‌گرایی در جوامعی که فاقد آن بودند، نتوانست به بازسازی مدرنیته موفق منجر شود. ۱. تأکید بر ضرورت بازنگری در سنت و لوازم دوران جدید:اگر تحلیل شکست مدرنیته در ایران صرفاً در قالب‌های ایدئولوژیک غربی باشد، نمی‌توان به درک دقیق از مشروطه رسید. نگارنده تأکید دارد برای تحلیل دقیق، باید سنت و زمینه‌های تاریخی را نقد و بررسی کرد.

نقد مارکسیسم و تئوری‌های وارداتی .پرسش‌های مهمی مطرح می‌شود، از جمله آیا نظریه‌ی مارکس درباره "شیوه تولید آسیایی" می‌تواند عقب‌ماندگی ایران را توضیح دهد؟ آیا مشکل در دین است یا در «ذهنیت» ایرانیان؟دیدگاه آرامش دوستدار نیز نقد می‌شود؛ او دین را عامل عقب‌ماندگی می‌داند، ولی منتقدانش می‌گویند فرهنگ ایرانی با دین رابطه‌ای متفاوت دارد.

: تأکید بر ریشه‌یابی داخلی عقب‌ماندگی

برخی متفکران تأکید دارند که مشکلات ایران نتیجه عوامل درونی مانند سنت، ذهنیت، دین‌خو بودن یا ساختار فرهنگی است، نه صرفاً عوامل بیرونی یا استعمار.

جنبش مشروطه، شکست جنگ با روسیه و رشد آگاهی عمومی: شکست‌ها باعث بیداری روشنفکران شد و آنان سعی کردند با ابزارهای مدرن مانند دموکراسی و قانون‌مداری، راهی برای رهایی ایران از عقب‌ماندگی بیابند. مسأله‌ی آشتی سنت و مدرنیته: برخی متفکران کوشیدند میان سنت اسلامی و مدرنیته نوعی تعادل یا آشتی برقرار کنند. سؤالاتی بنیادین مطرح می‌شود: آیا مدرنیته بدون سکولاریسم و دموکراسی پایدار در ایران ممکن است؟ آیا سنت اسلامی اساساً با مدرنیته سازگار است؟ چرا مدرنیته در ایران شکست خورد یا کند پیش رفت؟

مدرنیزاسیون بدون مدرنیته: در برخی کشورها، بدون ورود کامل به مدرنیته، از ابزارهای مدرن بهره گرفته شده است (مانند تکنولوژی). پرسش اینجاست که آیا این رویکرد در ایران هم ممکن است، یا شکست مدرنیته ریشه‌ای‌تر است و به تحولات فکری و فرهنگی نیاز دارد؟. شک دینی و اخلاقی در غرب و تأثیر آن بر مدرنیته

در غرب، مدرنیته با نقد دین و سنت آغاز شد. در ایران نیز برخی آغاز مدرنیته را با نقد دین هم‌زمان می‌دانند.

پرسش محوری: چگونه می‌توان تجربه تجدد را در ایران تأسیس کرد؟

اگر ایران بخواهد مسیر کشورهای مدرن را طی کند، باید نوعی تجربه خاص خود از تجدد و مدرنیته را پایه‌گذاری کند، که همزمان با سنت‌ها نیز تعامل داشته باشد.

لزوم اصلاح فکری پیش از اصلاح ساختاری: اگر بنیان‌های فکری ایرانیان درباره مدرنیته و تجدد اصلاح می‌شد و این مفاهیم در نهادهای قدرت و جامعه جای می‌گرفت، شاید تجدد سرنوشت دیگری در ایران پیدا می‌کرد. ابهام در فهم مفاهیم مدرن (مثل آزادی، دموکراسی، مدرنیته) باعث تشتت و اختلاف در تفسیر آن‌ها شده است.

مفاهیم مدرن به صورت بومی فهم نشدند: متفکران ایرانی در عصر مشروطه، گرچه به ضرورت تغییرات مدرن واقف بودند، اما برداشت‌های متفاوتی از مفاهیم مدرن داشتند.این مفاهیم به شکل «بسته» از غرب گرفته شدند، بدون توجه به بستر تاریخی، فرهنگی و معنوی ایران.

سنت در برابر مدرنیته: سنت در ایران تنها یک مجموعه رفتاری یا فکری نبود، بلکه «شیوه‌ای برای بودن» بود. این سنت دارای ویژگی‌های اخلاقی، معنوی، جمع‌گرایانه و پایدار بود که به سادگی با ارزش‌های مدرن مثل فردگرایی و عقل‌گرایی همساز نمی‌شد.

سنت به عنوان یک جریان زنده: سنت اگرچه پایدار و مقاوم است، اما ایستا نیست؛ خود دارای جنبش، پویایی و قدرت انطباق است، اما نیاز به درک تاریخی و فلسفی دارد.لزوم رابطه جدی و آگاهانه با گذشته:گذشته تنها یک خاطره یا عقب‌ماندگی نیست، بلکه نقطه‌ی عزیمت ما برای ساختن آینده است. نباید صرفاً باستان‌شناسی کنیم یا گذشته را تحقیر کنیم، بلکه باید عناصر زنده و زایای آن را در زبان، هنر، تفکر و ادب بازخوانی و بازتفسیر کنیم.

نقد تقلید صرف از غرب: نباید هرچه از غرب می‌آید را بدون پرسش بپذیریم. غرب به هیچ وجه معیار مطلق برای تفوق فرهنگی و مدنی نیست. پذیرش مدرنیته نباید به معنای تحقیر سنت و گذشته‌ی ما باشد.

دو نگاه به سنت

: (Tradition)

نگاه اول: سنت به عنوان مجموعه‌ای از اندیشه‌ها، ارزش‌ها، و شیوه‌های زندگی که از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. نگاه دوم (مهم‌تر): سنت به عنوان امری که در «بحران مشروعیت» به چالش کشیده می‌شود.مثلاً در دوران مدرنیته، سنت‌های مشروعیت‌بخش قدیم (مثل سنت دینی، سیاسی، اخلاقی) دچار چالش می‌شوند. به‌جای آن، آموزه‌های جدیدی وارد می‌شوند و مفاهیم جدیدی جایگزین مفاهیم پیشین می‌گردند.

سنت در وضعیت مدرن: سنت در دوران مدرن دیگر خودبه‌خود مشروع نیست.باید مشروعیت خود را با عقلانیت و پرسش‌گری جدید اثبات کند.گذار از سنت دینی به مدرنیته در ایران نیز این بحران مشروعیت را تجربه کرده است.

تفاوت نگاه‌ها به مدرنیته و تجدد : نویسنده تأکید می‌کند که اجماع نظری درباره‌ی تعریف مدرنیته وجود ندارد. برخی معتقدند تجدد یعنی صرفاً گرفتن جنبه‌های فنی و ابزاری از تمدن غرب.این نگاه تقلیل‌گرا، تجدد را به الگو‌برداری سطحی از غرب تقلیل می‌دهد، در حالی‌ که در عمل هم فرهنگ ما نمی‌تواند آن را جذب کند.

نقد تقلید صرف: تأکید می‌شود که تجدد، آن‌گونه که در ایران (مخصوصاً در دوره پهلوی) تجربه شد، بیشتر به شکل الگوبرداری ظاهری بوده است. تقلید از غرب، بدون درونی‌سازی فرهنگی و بدون پیوند با سنت‌ها و زمینه‌های فکری و اجتماعی ما بوده است.

نظر جمشید بهنام: بهنام معتقد است که مدرنیته مترادف با غرب نیست. باید مدرنیته را به‌عنوان پدیده‌ای مستقل، و نه فقط در چارچوب سیاست‌ها و فرهنگ‌های غربی، تحلیل کرد.

دیدگاه جامعه‌شناسان غربی درباره‌ی مدرنیته: آن‌ها معتقدند که مدرنیزاسیون الزاماً معادل مدرنیته نیست و بستگی به بسترهای فرهنگی و اجتماعی جوامع دارد. نمی‌توان مدرنیته را بدون برخورد با فرهنگ و سنت‌های اصلی یک جامعه پیاده کرد.

تأکید بر مواجهه‌ی فرهنگی در آینده: تأکید می‌شود که در آینده نیز نمی‌توان از مدرنیته دفاع کرد، مگر اینکه مشخص شود چگونه در برخورد با سنت‌ها، فرهنگ‌ها، و ساختارهای بومی دچار دگرگونی می‌شود.مدرنیته بدون تأثیرپذیری از فرهنگ‌های غیرغربی، ممکن نیست.

مدرنیته‌ی جهانی‌شده و مرزهای فرهنگی: نویسنده تأکید می‌کند که مدرنیته امروز دیگر نه غربی است، نه شرقی، بلکه جهانی شده و هر فرهنگی باید مدرنیته‌ی خاص خود را تولید کند.

دیالکتیک سنت و مدرنیته: اشاره‌ای جدی به رابطه‌ی دیالکتیکی میان سنت و مدرنیته دارد؛ یعنی مدرنیته باید پا به پای سنت حرکت کند.این تعامل نه انکار سنت است و نه پذیرش کورکورانه، بلکه به‌نوعی همزیستی فعال و منتقدانه اشاره دارد.

ضرورت تحول سنت: تأکید بر اینکه سنت ایستا نیست؛ سنت نیز ساختاری متغیر و پویاست.باید با شجاعت وارد عرصه‌ی نقد و تحول شد، بدون آنکه از آسیب دیدن هویت فرهنگی هراس داشت.

نقش سنت در تولد مدرنیته بومی: اگر سنت می‌توانست زاینده باشد، مدرنیته ایرانی را می‌توانست خلق کند.

اما چون سنت ایرانی منفجر شد و پویایی‌اش را از دست داد، مدرنیته از بیرون تحمیل شد، نه از دل فرهنگ خودی برخاسته باشد.

آغاز بحث جدید: «گفتاری در روش» این بخش به روش‌شناسی فهم اندیشه سیاسی می‌پردازد و نظریه‌ی بحران اسپریگنز را به‌عنوان مدخلی برای فهم سیاسی اندیشه ایرانی مطرح می‌کند.مقدمه‌ای است برای ورود به بحث نظری و روش‌شناختی عمیق‌تر.

مرحله دوم: تحلیل بحران

نظریه اسپریگنز پس از مرحله تشخیص بحران، به مرحله تحلیل آن وارد می‌شود:شناسایی دقیق علت‌ها و روابط علی.پرهیز از ساده‌سازی و سطحی‌نگری. تأکید بر شناخت «علل واقعی» نه صرفاً ظواهر مشکلات.

نقش نظریه در ارائه راه‌حل:

نظریه نه تنها باید مشکلات را توضیح دهد، بلکه باید راهکارهایی برای بهبود وضعیت یا تسکین بحران ارائه کند. این جنبه، نظریه را از صرف تفکر انتزاعی به ابزاری عملی برای کنش سیاسی و اجتماعی تبدیل می‌کند.

مرحله سوم: بازسازی ذهنی جامعه

مرحله‌ی بعد، بازسازی تصویر ذهنی از وضعیت مطلوب یا "آرمان‌شهر" است. نظریه‌پرداز باید تصویری از جامعه‌ی ایده‌آل در ذهن خود ترسیم کند که بر اساس علم، عقلانیت، اخلاق و خلاقیت باشد.

بازسازی نظم سیاسی: در نهایت، این تصویر ذهنی باید به طراحی نظم سیاسی نوین منجر شود.این مرحله تأکیدی بر رابطه میان «فرد، جامعه و ساختار» دارد و تحقق آن نیازمند درک عمیق از واقعیت و اهداف اجتماعی است.

یادداشتی در نقد و بررسی نسبت سنت و مدرنیته در ایران

نویسنده: نازنین، کیال

متن بالا، تلاشی است برای فهم نسبت پیچیده میان سنت و مدرنیته در تجربه تاریخی ایران. نویسنده با دغدغه‌ای اصیل، به نقاطی کلیدی همچون بحران مشروعیت سنت، امکان مدرنیزاسیون بدون مدرنیته، و ضرورت بومی‌سازی مفاهیم مدرن می‌پردازد. این رویکرد، در جای خود ارزشمند است؛ چرا که برخلاف تحلیل‌های سطحی و فنی، بر ریشه‌های فکری و فرهنگی تأکید دارد.

نقاط قوت متن: نخست، تمایز میان مدرنیزاسیون (تکنیکی) و مدرنیته (فرهنگی-فکری) یکی از مهم‌ترین و هوشمندانه‌ترین خطوط فکری این نوشته است. این تفکیک، به درستی نشان می‌دهد که گرفتن ابزارهای مدرن بدون تغییر در نگرش، الزماً به تجدد نمی‌انجامد. دوم، اشاره به اینکه سنت در ایران نه صرفاً یک گنجینه رفتاری، بلکه «شیوه‌ای از بودن» است، نگاه ژرف‌تری به واقعیت فرهنگی جامعه ایرانی دارد و از درک پدیدارشناسانه‌ای حکایت می‌کند.

اما در کنار این قوت‌ها، چند نکته‌ی انتقادی نیز وجود دارد:

1 - ابهام در مفهوم سنت و فقدان تحلیل تاریخی: متن، سنت را همزمان امری پوینده و بسته معرفی می‌کند، اما بدون آنکه منشأ تحولات تاریخی سنت در ایران (مانند تأثیر صوفی‌گری، فقه‌محوری، یا مواجهه با استعمار و دولت مدرن) را تحلیل کند. در نتیجه، گاه سنت بیش از حد کلی و انتزاعی ترسیم شده است.

2 - فقدان تحلیل قدرت: گرچه متن به «نهادهای قدرت» اشاره دارد، اما تحلیل مشخصی از چگونگی برخورد حکومت با سنت یا مدرنیته ارائه نمی‌دهد. به‌ویژه تجربه تاریخی دولت مدرن در ایران ـ از رضاشاه تا جمهوری اسلامی ـ می‌توانست با تحلیل دقیق‌تری همراه شود.

3 - آرمان‌گرایی در طراحی مدرنیته بومی: پیشنهاد «مدرنیته‌ای بومی»، گرچه جذاب است، اما بدون روشن کردن سازوکارهای تحقق آن ـ به‌ویژه در فضای سیاسی بسته، نظام آموزش ایدئولوژیک، و ساختارهای اقتدارگرای فعلی ـ بیشتر به ایده‌ای انتزاعی شبیه است تا پروژه‌ای سیاسی-فرهنگی.

سخن پایانی

این متن ارزشمند، گامی است مهم برای بازاندیشی نسبت سنت و مدرنیته در ایران. اما برای اثربخشی بیشتر، نیازمند پرداختی تاریخی، نهادی و قدرت‌محورتر است. در عین حال، جسارت نویسنده در طرح پرسش‌های اساسی را باید ستود و آن را سرآغازی برای گفت‌وگوهای عمیق‌تر در باب سرنوشت مدرنیته ایرانی دانست.

با آرزوی ایرانی آباد و آزاد.